کلمه جو
صفحه اصلی

توانگری


مترادف توانگری : استطاعت، بی نیازی، تمکن، تنعم، دارایی، دولتمندی، غنا

متضاد توانگری : فقر

فارسی به انگلیسی

affluence, wealth, riches

wealth, riches


affluence


فارسی به عربی

ثراء , ثروة

مترادف و متضاد

wealth (اسم)
غنا، وفور، سامان، دارایی، خواست، سرمایه، مال، زیادی، ثروت، توانگری، تمول، سرکیفی

opulence (اسم)
غنا، وفور، توانگری، دولتمندی

استطاعت، بی‌نیازی، تمکن، تنعم، دارایی، دولتمندی، غنا ≠ فقر


فرهنگ فارسی

۱ - توانایی قدرت . ۲ - زورمندی قوت . ۳ - ثروتمندی مالداری .
مالداری . ثروت

فرهنگ معین

( ~. ) [ په . ] (حامص . ) ۱ - توانایی . ۲ - ثروتمندی .

لغت نامه دهخدا

توانگری. [ ت ُ /ت َ گ َ ] ( حامص مرکب ) پهلوی «توان کریه » . مالداری. ثروت. ( حاشیه برهان چ معین ). ثروتمندی. مالداری. ( فرهنگ فارسی معین ). ثروت. ( زمخشری ). مکنت. تمول. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). وجد. وسع. ( منتهی الارب ) : و عیال نابکارآینده گرد مکن که کم عیالی دوم توانگری است. ( قابوسنامه ).
ماه بماه می کند شاه فلک کدیوری
عالم فاقه برده را توشه دهد توانگری.
خاقانی.
خلف در دارالملک خویش متمکن بنشست و اعوان و انصار که از حضرت منصور آمده بودند از توانگری بازگردانید. ( ترجمه تاریخ یمینی ). اگر توانگری دهمت مشتغل شوی ، از من بمانی. ( گلستان ). توانگری به هنر است نه بمال. ( گلستان ). توانگری به قناعت است نه به بضاعت. ( گلستان ). || توانایی. قدرت. زورمندی. قوت. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اصطلاح تصوف ) نزد صوفیه جمع صفات کمال بود با وجود قدرت بر اظهار هر صفتی. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به توان و توانگر و دیگر ترکیبهای این کلمه شود.

فرهنگ عمید

۱. توانایی، زورمندی، قدرت.
۲. [مجاز] مال داری.

جدول کلمات

وسع

پیشنهاد کاربران

استغنا

اغنیا

اغنا . . . . اغنیا . . . . .


کلمات دیگر: