کلمه جو
صفحه اصلی

تصویر


مترادف تصویر : پرتره، ترسیم، تمثال، تندیس، شکل، شمایل، صورت، عکس، نقش، نگار

برابر پارسی : نگاره، فرتور، رخشاره، پیکره

فارسی به انگلیسی

picture, portrait, effigy, image, description, painting, drawing, depiction, draw, figure, icon, illustration, likeness, perspective, portrayal, representation, semblance, simulacrum, view, woodcut, frame

picture, effigy, image, description, painting, drawing


depiction, draw, drawing, figure, icon, illustration, likeness, perspective, picture, portrait, portrayal, representation, semblance, simulacrum, view, woodcut


فارسی به عربی

ایضاح , ایقونة , شکل , صورة

مترادف و متضاد

likeness (اسم)
تطابق، شبیه، شباهت، همانندی، پیکر، شکل، تشابه، تصویر، مشابهت

description (اسم)
شرح، تشریح، وصف، تعریف، تصویر، توصیف، اتصاف

portrayal (اسم)
نمایش، تجسم، تعریف، تصویر

projection (اسم)
تجسم، طرح، بر امدگی، نقشه کشی، پرتاب، سده، تصویر، پیش امدگی، نور افکنی، پروژه، افکنش، پیش افکنی، اگراندیسمان

form (اسم)
ترکیب، ظرف، ظاهر، فرم، سیاق، صورت، برگه، گونه، شکل، روش، تصویر، وجه، طرز، ریخت، ورقه، فورم، دیس

image (اسم)
منظر، تصور، شکل، تصویر، تمثال، شمایل

picture (اسم)
وصف، صورت، رسم، سینما، تصور، تصویر، عکس، تمثال، منظره، نگار

portrait (اسم)
شبیه، نقاشی، پیکر، تصویر، عکس یا تصویر صورت

hue (اسم)
نما، صورت، هیئت، فریاد، رنگ، چرده، شکل، تصویر

icon (اسم)
پیکر، تصویر، تمثال، شمایل، تندیس

delineation (اسم)
شرح، طرح، تصویر، توصیف

illustration (اسم)
تصویر

vignette (اسم)
شکل، تصویر، عکس

scenography (اسم)
تصویر، نقاشی پرده های نمایش، مجلس سازی

picto- (پیشوند)
تصویر، عکس

پرتره، ترسیم، تمثال، تندیس، شکل، شمایل، صورت، عکس، نقش، نگار


فرهنگ فارسی

صورت کشیدن، درست کردن صورت چیزی، شکل کسی راکشیدن
۱ -( مصدر ) صورت کسی یا چیزی را کشیدن نقش کردن . ۲ - ( اسم ) صورتگری صورت سازی . ۳ - ( اسم ) صورتیکه برکاغذ دیواروغیره کنند نقش . جمع : تصورات تصاویر . ۴ - نمایش اشکال بر روی صفحه ای مستوی ( صفح. تصویر ) .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) صورت کسی یا چیزی را کشیدن . ۲ - (اِمص . ) تصویرگری ، صورت سازی . ج . تصاویر. ۳ - صورتی که بر کاغذ، دیوار و غیره کشند. ۴ - شرح دادن ، شرح و بیان . ، ~سه بعدی تصویری که عمق و حجم را نشان می دهد.

لغت نامه دهخدا

تصویر. [ ت َص ْ ] ( ع مص ) صورت کردن.( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( زوزنی ). صورت کردن چیزی را و آفریدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). صورت کردن و این مصدر بمعنی اسم مفعول مستعمل است. ( غیاث اللغات ). صورت و شکل قرار دادن چیزی را و نقش کردن و رسم نمودن. ( از اقرب الموارد ) :
کین محال است و فریب است و غرور
زآنکه تصویری ندارد وهم کور.
مولوی.
|| صورت کردن جنین در رحم مادر :
جانی ز تو بستدند و دادند
فرزند ترا بگاه تصویر.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 777 ).
|| ( اِ ) صورت برانگیخته از چوب و گل و جز آن. ( منتهی الارب ). صورتی که از چوب و گل و امثال آن سازند یا بر دیوار و غیر آن نگارند و این مجاز است و با لفظ کشیدن و کردن مستعمل. ( آنندراج ). صورت و نقش و رسم و شبیه و پیکر و نگار و بت و شکل و صورت کشیده شده ای بر روی صفحه کاغذ و یا پرده نقش شده. تندیس وتندسه و تندس. ( ناظم الاطباء ). ج ، تصاویر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) :
بسان فالگویانند مرغان بر درختان بر
نهاده پیش خویش اندر پر از تصویر دفترها.
منوچهری.
نوروز برنگاشت به صحرا به مشک و می
تمثیل های عزه و تصویرهای می.
منوچهری.
به دمهای سنجاب نقاش آبان
به زرنیخ تصویر بستان نماید.
خاقانی.
|| در بیت زیر بمعنی نظر، حکم ، کیفر، امر آمده است :
دار کی ماند بدزدی لیک آن
هست تصویر خدای غیب دان.
مولوی.

فرهنگ عمید

۱. صورت کشیدن، درست کردن صورت چیزی، شکل کسی یا چیزی را نقش کردن.
۲. شکل و صورت کسی یا چیزی که بر روی کاغذ، دیوار، و مانند آن کشیده شود.

دانشنامه عمومی

تصویر ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
نگاره یا تصویر، چیزی ثانوی که انعکاس یا بازتابِ واقعیت یا حقیقت دیگری است.
تصویر (آلبوم)، نام یک آلبوم موسیقی اثر شادمهر عقیلی، موسیقی دان و خوانندهٔ ایرانی است که در سبک پاپ تهیه شده است.

دانشنامه آزاد فارسی

تصویر (image)
عکس یا نمای ظاهری جسمی حقیقی، حاصل از عبور نور از عدسی یا بازتابش نور از آینه. اگر پرتوهای نور واقعاً از محل تشکیل تصویر بگذرند، به آن تصویر حقیقی می گویند. تصویرهای حقیقی را، مانند آنچه در دوربین عکاسی یا با عدسی پروژکتور تشکیل می شود، می توان روی پرده نمایش داد. به تصویری که نتوان آن را روی پرده نمایش داد، مانند تصویری که در آینۀ تخت تشکیل می شود، تصویر مجازی می گویند.

تصویر (ریاضیات). تصویر (ریاضیات)(image)
(یا: نگاره) در ریاضیات، عدد یا نقطۀ حاصل از تبدیل یا اِعمال یک تابع. به زبان فنی، تصویر نقطۀx تحت تابعf مقدار تابعیِf(x) متناظر باx است. اگرA زیرمجموعه ای از دامنۀf باشد، آن گاه تصویرA را باf(A) نشان می دهند که مجموعۀ همۀ تصاویر اعضایA است.

فرهنگ فارسی ساره

نگاره


فرهنگستان زبان و ادب

{figure} [هنرهای تجسمی] تجسم شکل ظاهری و حرکت اجسام و اندام ها
{image} [مهندسی نقشه برداری] نمایشی از یک جسم که با استفاده از پرتوهای الکترومغناطیسی یا نور هندسی ایجاد می شود، به گونه ای که معمولاً میان نقاط نمایش و نقاط منابع پرتو تناظر یک به یک وجود دارد

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] یکی از موارد اختلاف در احکام کشیدن تصویر و ساختن مجسمه است که از آن در باب تجارت و صلات بحث شده است.
تصویر یعنی صورت چیزی را کشیدن (نقاشی) و یا ساختن (مجسمّه سازی)و نقش (مجسّمه و عکس).
تصویر به معنای نخست
از تصویر به معنای نخست در باب تجارت، بخش مکاسب محرمه بحث شده است.
← حکم ساختن مجسمه
از تصویر به معنای دوم در باب صلات و تجارت سخن گفته شده است.
← احکام تصویر در نماز
...

جدول کلمات

عکس

پیشنهاد کاربران

پرتور
برابر تک چهره
پرتور ریشه اوستایی دارد.
و در زبان پهلوی نیز پرتور
بوده که با دگرگونی پ پس از برتری تازیان
فرتور
شده است.
وازه پرتور برابر پرتره ، عکس، تصویر، نقش

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
پوتال ( سنسکریت: پوتَّلَ )
روپا ( سنسکریت )
وینِه ( کردی )
ژیترا ( سنسکریت: چیترَ )

picture


پرتره و ترسیم

نما

پرتور
برابر تک چهره
پرتور ریشه اوستایی دارد.
و در زبان پهلوی نیز پرتور
بوده که با دگرگونی پ پس از برتری تازیان
فرتور
شده است.
واژه پرتور برابر پرتره ، عکس، تصویر، نقش


کلمات دیگر: