مترادف تفاله : بقایا، پس مانده، ته مانده، تفل، ثفل، درد، رسوب، ملاس
تفاله
مترادف تفاله : بقایا، پس مانده، ته مانده، تفل، ثفل، درد، رسوب، ملاس
فارسی به انگلیسی
refuse
فارسی به عربی
جص
مترادف و متضاد
کف، خاکستر، تفاله، اشغال، چرک، درده، گداز اتشفشانی، فلز نیم سوخته
تفاله، تفاله نیشکر
کف، تفاله، سفیدی، پس مانده، سرجوش، طبقه وازده اجتماع
تفاله، مواد خارجی، کف روی سطح فلزات مذاب
تفاله، اشغال، انگل
مهمل، تفاله، نخاله، اشغال، خاکروبه، جفنگ، زوائد گیاان
چرند، تفاله، گندم سیاه، دیلار، تلخه، بدار زدن، خاکروبه
تفاله، روده، نخاله، اشغال، خاکروبه، زباله، فضولات، خش، اشغال وخاکروبه
رسوب، تفاله، تفاضل، باقی، باقی مانده، پس مانده
توده، انبوه، تفاله، اشغال، زیادی، ته مانده
تفاله، باتلاق، لجن، ادم بی بندوبار، پساب اشپزخانه و امثال ان، غذای رقیق و بی مزه، مشروب رقیق و بی مزه، شلوار گشاد، ادم کثیف، اشغال خوری، هر نوع لباس گشاد رویی، روپوش کتانی پزشکان و امثال ان
بقایا، پسمانده، تهمانده، تفل، ثفل، درد، رسوب، ملاس
فرهنگ فارسی
باقی مانده چیزی پس ازفشردن وگرفتن آب آن
( اسم )۱-جزو بیکار و بیفایده از هر چیزی. ۲ - باقی ماند. میوه و سبزی فشرده شده که شیره اش راگرفته باشند.یا تفال. آهن ریم . آهن توبال الحدید . یا تفال. انگور.چوب و پوست و هست. انگورکه پس از آب گرفتن یا خوردن میماند .
( اسم )۱-جزو بیکار و بیفایده از هر چیزی. ۲ - باقی ماند. میوه و سبزی فشرده شده که شیره اش راگرفته باشند.یا تفال. آهن ریم . آهن توبال الحدید . یا تفال. انگور.چوب و پوست و هست. انگورکه پس از آب گرفتن یا خوردن میماند .
فرهنگ معین
(تُ لِ ) [ ع . ] (اِ. ) باقی ماندة میوه و هر چیز دیگری پس از فشردن و گرفتن آبش .
لغت نامه دهخدا
تفاله. [ ت ُ ل َ / ل ِ ] ( اِ مرکب ) از تف ، آب دهان و آله ، ادات نسبت. لفاظه. ثفل. کنجاره هر چیزی. بقیه میوه و امثال آن که آب آن را به کوفتن یا فشردن یا مکیدن و خاییدن گرفته باشند.
جزء بیکاره و بیفایده از هر چیزی. ( ناظم الاطباء ).
- تفاله آهن ؛ ریم آهن. ( ناظم الاطباء ).
- تفاله انگور ؛ چوب و پوست و هسته انگور که پس از خوردن از دهان بیرون اندازند. ( ناظم الاطباء ). آنچه ماند بی آبی ازانگور پس از فشردن در چرخشت و معصره. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
- تفاله به ؛ آنچه ماند در دهان بی آبی ، آنگاه که بهی را نیک بخایند و آب آن فروبرند.
- تفاله چغندر ؛ ثفل چغندر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
- تفاله کنجد ؛ تخ کنجد روغن کشیده. ( ناظم الاطباء ).
جزء بیکاره و بیفایده از هر چیزی. ( ناظم الاطباء ).
- تفاله آهن ؛ ریم آهن. ( ناظم الاطباء ).
- تفاله انگور ؛ چوب و پوست و هسته انگور که پس از خوردن از دهان بیرون اندازند. ( ناظم الاطباء ). آنچه ماند بی آبی ازانگور پس از فشردن در چرخشت و معصره. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
- تفاله به ؛ آنچه ماند در دهان بی آبی ، آنگاه که بهی را نیک بخایند و آب آن فروبرند.
- تفاله چغندر ؛ ثفل چغندر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
- تفاله کنجد ؛ تخ کنجد روغن کشیده. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ عمید
باقی ماندۀ چیزی پس از فشردن و گرفتن آب آن: تفالهٴ چغندر، تفالهٴ سیب.
فرهنگستان زبان و ادب
{bagasse} [کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] بقایای ساقۀ نیشکر یا چغندر قند یا سورگوم (sorghum ) پس از خرد شدن و استخراج قند آن
{pomace} [علوم و فنّاوری غذا] باقی ماندۀ جامد میوه پس از گرفتن آب آن
{pomace} [علوم و فنّاوری غذا] باقی ماندۀ جامد میوه پس از گرفتن آب آن
واژه نامه بختیاریکا
تَفتالِه؛ قلت؛ توفال؛ تُلف
جدول کلمات
تخ
پیشنهاد کاربران
باقیمانده چیزى، براى چاى هم استفاده مى توان کرد مثلا تفاله چاى را از گیلاس در آبکش بریزید.
رسوب
کلمات دیگر: