زانوی ستور
جبب
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
جبب. [ ج َ ب َ ] ( ع اِ ) زانوی ستور. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( مص ) بریدن کوهان شتر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ریش کردن پالان کوهان را پس کلان نمیگردد. ( منتهی الارب ). خوردن آدمی کوهان را و پس از آن بزرگ نمیشود. ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) اسم است تجبیب را. ( منتهی الارب ). اسم مصدر از جبب الفرس ، یعنی سپیدی بزانوی اسب رسید. ( از اقرب الموارد ).
جبب. [ ج ُ ب َ] ( ع اِ ) ج ِ جبه. ( منتهی الارب ). رجوع به جبه شود.
جبب. [ ج ُ ب َ] ( ع اِ ) ج ِ جبه. ( منتهی الارب ). رجوع به جبه شود.
جبب . [ ج َ ب َ ] (ع اِ) زانوی ستور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (مص ) بریدن کوهان شتر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ریش کردن پالان کوهان را پس کلان نمیگردد. (منتهی الارب ). خوردن آدمی کوهان را و پس از آن بزرگ نمیشود. (اقرب الموارد). || (اِمص ) اسم است تجبیب را. (منتهی الارب ). اسم مصدر از جبب الفرس ، یعنی سپیدی بزانوی اسب رسید. (از اقرب الموارد).
جبب . [ ج ُ ب َ] (ع اِ) ج ِ جبه . (منتهی الارب ). رجوع به جبه شود.
کلمات دیگر: