کلمه جو
صفحه اصلی

جدر

فرهنگ فارسی

دیوار، جدران جمع، دیوارها، جمع جدار، جوشهایی که روی پوست بدن پیداشود، آبله
( اسم ) جمع جدار دیوارها.
ذو جدر چرا گاهی است بر شش میل از مدینه در ناحیه قبا .

فرهنگ معین

(جَ ) [ ع . ] (اِ. ) دیوار. ج . جدار.

لغت نامه دهخدا

جدر. [ ج َ دَ ] (اِخ ) دهی است میان حمص و سلمیه که خمر جدری بدان منسوب است . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ) :
کأننی شارب یوم استبد بهم
من قَرقَف ضمنتها حمص او جدر.

اخطل (از معجم البلدان ).


و گفته اند دهی است به اردن . (از معجم البلدان ) :
فمااًن رحیق سبَتْها التجا
رُمن اذ رعات ، فوادی جدَر.

ابوذؤیب (از معجم البلدان ).



جدر. [ ج َ ] (اِخ ) ذو جدر؛ چراگاهی است بر شش میل از مدینه در ناحیه ٔ قبا. آن ناحیه مخصوص شتران حضرت رسول (ص ) بود که مورد هجوم و غارت شد. (مراصد الاطلاع ).


جدر. [ ج َ ] ( اِ ) شترماده چهارساله راگویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). شتر چهارساله. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ) :
چگونه جدری جدری کجا ز پستانش
هنوز هیچ لبی نا گرفته بوی لبن.
منجیک.
فرستاده بر جدری آمد برون
یکی بادپی کوه کوهان هیون.
اسدی.
وجود اشرف دارای دهر ابواسحاق
شکوه و مسند و ایوان و تخت صدر بود
کجاست در همه عالم شهی که همچون او
کمینه بخشش او صد هزار جدر بود.
شمس فخری.
|| ( ع اِ ) دیوار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). جدار. ( قطر المحیط ). ج ، جُدران. ( قطر المحیط ) ( منتهی الارب ). || گیاهی است که در ریگ روید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نبت رملی. ( قطر المحیط ) ( ذیل اقرب الموارد ). ج ، جُدور. ( قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( ذیل اقرب الموارد ). || حطیم کعبه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( قطر المحیط ). || بن دیوار و جانب آن. || ( مص ) چیچک برآوردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || سزاوار و شایسته و لایق شدن. ( قطرالمحیط ) ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || نمودار شدن نبات مانند جدری. ( از منتهی الارب ) ( قطر المحیط ). || برآمدن میوه درخت مانند نخود. ( از منتهی الارب ) ( قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ). || آبله ناک شدن دست از کار. ( از منتهی الارب ) ( قطر المحیط ). || پنهان شدن مرد بدیوار.( از منتهی الارب ) ( قطر المحیط ). چادر دیواری ساختن. ( از منتهی الارب ).

جدر. [ ج ِ ] ( ع اِ ) گیاهی است. ( قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نام گیاهی است که در ریگ زار روید. ( ناظم الاطباء ). جِدرَه یکی از آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( قطر المحیط ).

جدر. [ ج ُ ] ( ع اِ ) ج ِ جدار. ( منتهی الارب ). || نباتی است. ( مهذب الاسماء ).

جدر. [ ج َ دَ ] ( ع اِ ) گره گوشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گره گوشت ، خواه خلقی باشد یا از زدن یا از زخم. ( ناظم الاطباء ) ( از قطر المحیط ). جَدره و جُدره یکی از آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( قطر المحیط ). ج ، اَجدار. ( قطر المحیط ) ( منتهی الارب ).

جدر. [ ج ُ دُ ] ( ع اِ ) جمع جدار که به معنی دیوار است. ( غیاث اللغات ) ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ).

جدر. [ ج َ ] (اِ) شترماده ٔ چهارساله راگویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شتر چهارساله . (فرهنگ اسدی نخجوانی ) :
چگونه جدری جدری کجا ز پستانش
هنوز هیچ لبی نا گرفته بوی لبن .

منجیک .


فرستاده بر جدری آمد برون
یکی بادپی کوه کوهان هیون .

اسدی .


وجود اشرف دارای دهر ابواسحاق
شکوه و مسند و ایوان و تخت صدر بود
کجاست در همه عالم شهی که همچون او
کمینه بخشش او صد هزار جدر بود.

شمس فخری .


|| (ع اِ) دیوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جدار. (قطر المحیط). ج ، جُدران . (قطر المحیط) (منتهی الارب ). || گیاهی است که در ریگ روید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نبت رملی . (قطر المحیط) (ذیل اقرب الموارد). ج ، جُدور. (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). || حطیم کعبه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). || بن دیوار و جانب آن . || (مص ) چیچک برآوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سزاوار و شایسته و لایق شدن . (قطرالمحیط) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || نمودار شدن نبات مانند جدری . (از منتهی الارب ) (قطر المحیط). || برآمدن میوه ٔ درخت مانند نخود. (از منتهی الارب ) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). || آبله ناک شدن دست از کار. (از منتهی الارب ) (قطر المحیط). || پنهان شدن مرد بدیوار.(از منتهی الارب ) (قطر المحیط). چادر دیواری ساختن . (از منتهی الارب ).

جدر. [ ج َ دَ ] (ع اِ) گره گوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گره گوشت ، خواه خلقی باشد یا از زدن یا از زخم . (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). جَدره و جُدره یکی از آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). ج ، اَجدار. (قطر المحیط) (منتهی الارب ).


جدر. [ ج َ دَ ](ع مص ) برگ آوردن و گرفتن درخت انگور. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). الکرم هم ّ بالایراق . (قطر المحیط). نزدیک رسیدن درخت انگور ببرگ آوردن است . (شرح قاموس ). || جدر پیدا کردن . (منتهی الارب ). برآمدن آبله ها و قرحه ها بر بدن آدمی است . (شرح قاموس ) (از قطر المحیط). || (اِ) گره گوشت از خلقت باشد یا از زدن یا از زخم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (قطرالمحیط) (شرح قاموس ). اثر ضرب یا جرحی که بر روی پوست بدن برآمده باشد. (از اقرب الموارد) :
یاقاتل َ اﷲُ دُقیلاً ذالجَدَر

ابن الاعرابی (از اقرب الموارد).


جُدَر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به این کلمه شود.جدرة یکی آن . (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). ج ، اَجدار. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || آماسی است در حلق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || آبله یا نشان گزیدگی بر گردن خر. (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). نشان گزیدن . (غیاث اللغات ). برآمدگی و آثار گزیدگی در گردن خر. (شرح قاموس ). || دانه ٔ طلع. (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (شرح قاموس ).

جدر. [ ج َ دِ ] (ع ص ) سزاوار.شایسته . لایق . (ناظم الاطباء). خلیق . (قطر المحیط).


جدر. [ ج ِ ] (ع اِ) گیاهی است . (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام گیاهی است که در ریگ زار روید. (ناظم الاطباء). جِدرَه یکی از آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (قطر المحیط).


جدر. [ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ جدار. (منتهی الارب ). || نباتی است . (مهذب الاسماء).


جدر. [ ج ُ دُ ] (ع اِ) جمع جدار که به معنی دیوار است . (غیاث اللغات ) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

= جذر۲

جذر۲#NAME?


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی جُدُرٍ: دیوارها
تکرار در قرآن: ۴(بار)
«جدار» به معنای دیوار است، سپس به هر چیز مرتفع و شایسته، اطلاق شده است.
دیوار. جمع آن جُدُر (بر وزن شتر) است در آنجا دیواری یافتند که می‏خواست بی‏افتد و خراب شود راغب گوید: دیوار را از لحاظ ارتفاع، جدار و از لحاظ اینکه مکانی را احاطه کرده حائط گویند. عربهای بادیه نشین از حیث کفر و نفاق محکمتر، و سزاوارتراندکه حدود آنچه را خدا بر پیامبرش نازل کرده نشناسند. در مجمع فرموده، اجدر از جدر الحائط (به سکون دال) که به معنی اصل و اساس انست، گرفته شده. گویا سزاوار و لایق بودن یک نوع محکمی و پایه است .

جدول کلمات

دیوار


کلمات دیگر: