پادگان , ساخلو , مقيم کردن , مستقر کردن
حامیه
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
حامیة. [ ی َ ] ( اِخ ) ( عین... ) چشمه ایست در بحر مغرب که آفتاب در وقت غروب پندارند که در آنجا فرومیرود. ( آنندراج ).
حامیة. [ ی َ ] ( اِخ ) ابن رباب. صلت دهّان از وی روایت کند، و او از سلمان فارسی روایت دارد. رجوع به المصاحف سجستانی ص 103 شود.
حامیة. [ ی َ ] ( اِخ ) ابن سبیع اسدی. واقدی در کتاب الرّدة به اسناد خود آورده است که پیغمبر او را بسال 11 هجری برای اخذ مالیات قوم خود منصوب کرد. رجوع به الاصابة چ 1323 هَ. ق. ج 1 ص 315 شود.
حامیة. [ ی َ ] (اِخ ) (عین ...) چشمه ایست در بحر مغرب که آفتاب در وقت غروب پندارند که در آنجا فرومیرود. (آنندراج ).
حامیة. [ ی َ ] (اِخ ) ابن رباب . صلت دهّان از وی روایت کند، و او از سلمان فارسی روایت دارد. رجوع به المصاحف سجستانی ص 103 شود.
حامیة. [ ی َ ] (اِخ ) ابن سبیع اسدی . واقدی در کتاب الرّدة به اسناد خود آورده است که پیغمبر او را بسال 11 هجری برای اخذ مالیات قوم خود منصوب کرد. رجوع به الاصابة چ 1323 هَ . ق . ج 1 ص 315 شود.
حامیة. [ ی َ ] (ع ص ، اِ)نعت فاعلی مؤنث حامی . حمایت کننده . || مردی یا جمعی که حمایت مردم خود کنند. (منتهی الارب ). مردی دلیر که قوم خود نگاه دارد. || دیگپایه . || سنگها که بدان نورد چاه کنند. (منتهی الارب ). || آتش بغایت گرم : نارحامیة. (قرآن 11/101). ناراً حامیه . (قرآن 4/88). ج ، حوامی . (منتهی الارب ). || در عصر حاضر، در ممالک عربی ساخلوی شهر را حامیة گویند. || هو علی حامیةالقوم (بر حامیه ٔ قوم بودن )؛ یعنی آخرین کس است که حمایت کند قوم را در امور آنان . || رفتن بحامیه ٔ خود؛ رفتن بجهت و مقصد خویش : مضیت علی حامیتی ؛ أی وجهی و مقصدی . (منتهی الارب ).
دانشنامه اسلامی
ریشه کلمه:
حمی (۶ بار)
«حامِیَة» از مادّه «حَمْی» (بر وزن نفی) به معنای شدت حرارت است و در اینجا اشاره به سوزندگی فوق العاده آتش دوزخ است.