چيز ثابت , اثاثه ثابت , لوازم نصب کردني , نياز , لزوم , احتياج , نيازمندي , در احتياج داشتن , نيازمند بودن , نيازداشتن , خواست , خواسته , خواستن , لا زم داشتن , نيازمند بودن به , نداشتن , کم داشتن , فاقد بودن , محتاج بودن , کسر داشتن , فقدان , عدم , نقصان , نداري
حاجه
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
حاجة. [ ج ج َ ] (ع ص ) تأنیث حاج ، نعت مونث ازحج . زنی بزیارت خانه ٔ کعبه توفیق یافته . ج ، حواج .
حاجة. [ ج َ ] (ع اِ) خار سپید. خار ترنی .
حاجة. [ج َ ] . (اِخ ) نام جائی است . لبید گوید :
فذکّرها مناهل َ آجنات
بحاجة لاتنزح ُ بالدوالی .
فذکّرها مناهل َ آجنات
بحاجة لاتنزح ُ بالدوالی .
(معجم البلدان ).
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی حَاجَةً: نیاز
معنی حَاجَّهُ: برای او دلیل آورد - با او بگو مگو کرد
ریشه کلمه:
حجج (۳۳ بار)
ه (۳۵۷۶ بار)
معنی حَاجَّهُ: برای او دلیل آورد - با او بگو مگو کرد
ریشه کلمه:
حجج (۳۳ بار)
ه (۳۵۷۶ بار)
wikialkb: حَاجّه
کلمات دیگر: