کلمه جو
صفحه اصلی

جاریه

عربی به فارسی

دوشيزه يا زن جوان , پيشخدمت مونث , دختر


فرهنگ اسم ها

اسم: جاریه (دختر) (عربی) (تلفظ: jāriye) (فارسی: جاریه) (انگلیسی: jariyeh)
معنی: کشتی، سفینه، ناو

فرهنگ فارسی

روان، درجریان، دخترکوچک، کنیز، آفتاب، کشتی
ابن ظفر یمامی

فرهنگ معین

(یَ یا یِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - (ص . ) مؤنث جاری . ۲ - کنیز. ۳ - کشتی . ۴ - آفتاب . ۵ - آب روان . ،سننِ ~ عادات و رسوم رایج .

لغت نامه دهخدا

جاریة. [ ی َ ] (اِخ ) ابن زید... ابن کلبی آرد: او صحابی است و در جنگ صفین با علی بود. (الاصابة ج 1 ص 227).


جاریة. [ ی َ ] (اِخ ) ابن عامربن مجمعبن العطاف . او یک تن از کسانی است که در بناء مسجد الضرار شرکت داشت . (امتاع الاسماع ص 482).


جاریة. [ ی َ ] (اِخ ) ابن جابر عصری . ابن حجر آرد: رشاطی او را جزء وفد عبدقیس آورده است و ابن منده او را بنام جویریه عصری ذکر کرده و بگمان من این دو یک تن اند - انتهی . (الاصابة ج 1 ص 227).


جاریة. [ ی َ ] (اِخ ) ابن حُمَیْل بن شبةبن قرط اشجعی . طبری گفت : وی اسلام آورد و از اصحاب رسول اکرم (ص ) شد. ابن کلبی گفت : او جاریةبن حمیل بن شبةبن قرطبن مرةبن نصربن دهمان بن نصاربن سبیعبن بکربن اشجع دهمانی اشجعی است و در جنگ بدر با پیغمبر (ص ) بود و ابن برقی گوید در جنگ احد شهید شد. (الاصابة ج 1 ص 227).


( جاریة ) جاریة. [ ی َ ] ( ع ص ، اِ ) تأنیث جاری. روان. رایجه. ساریه. نابعه. رونده. گذران. شونده. || کشتی. سفینه. ناو. ( منتهی الارب ) ( ترجمان علامه جرجانی ). || ماری که از نوع افعی باشد. ( اقرب الموارد ). || نعمت خدا. ( منتهی الارب ). || دختر خرد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || زن جوان. ج ، جاریات ، جَوار. ( اقرب الموارد ). ج ، جواری. دختری که بسن بلوغ نرسیده. من النساء من لم تبلغ الحلم. || کنیزک.( مهذب الاسماء ). اَمه. وصیفه. داه. دده :
ما را دهی از طبع خوش ماهان خوش حوران کش
چون داد سالار حبش مر مصطفی را جاریه.
منوچهری.
زانکه پیراهن بدستش عاریه ست
چون بدست آن نخاسی جاریه ست
جاریه پیش نخاسی سرسری است
در کف او از برای مشتری است.
مولوی.
( منتهی الارب ). || شمس. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). آفتاب. خور. مهر. خورشید. شارق. ذکاء. یوح. بیضاء. شرق. شر. لیو. غزاله. عجوز. مهات. تبیراء. الاهة. ابوقابوس. آف. چشمه. || آب روان. ( غیاث اللغات ).
- انهار جاریه ؛ نهرهای روان.
- جاریة انسة ؛ دختر خوش نفس.
- جاریة بنات اللحم ؛ دختر فربه. جاریة مأرومة؛ دختر خردسال نیکو خلقت. ( منتهی الارب ).
- جاریة موتنفةالشباب ؛ دختر خوش منظر بجوانی.
- سنت جاریة ؛ عادت و رسم رایج.
- سنن جاریه ؛ عادات متداول.
- صدقة جاریه ؛ آنکه متصل و پیوسته باشد. ( منتهی الارب ).

جاریة. [ ی َ ] ( اِخ ) جاریة بنی عدی ؛ یکی از آزادشدگان ابوبکر بود. و این جاریه را عمر پیش از آنکه به اسلام آید عذاب میکرد، ابوبکر وی راخرید و آزاد ساخت. رجوع به امتاع الاسماع ص 19 شود.

جاریة. [ ی َ ] ( اِخ ) بنت مالک بن حذیفةبن بدر الفزاریة است. در امتاع الاسماع ص 296 نام او آمده است.

جاریة. [ ی َ ] ( اِخ ) ابن اصرم کلبی اجداری از بنی عامربن عوف است. ابن ماکولا گفت : جاریةبن اصرم صحابی و در شمار بصریها است و ابونعیم گفت : وی را صحبت نبوده است. ( الاصابة ج 1 ص 227 ).

جاریة. [ ی َ ] ( اِخ ) ابن جابر عصری. ابن حجر آرد: رشاطی او را جزء وفد عبدقیس آورده است و ابن منده او را بنام جویریه عصری ذکر کرده و بگمان من این دو یک تن اند - انتهی. ( الاصابة ج 1 ص 227 ).

جاریة. [ ی َ ] ( اِخ ) ابن حُمَیْل بن شبةبن قرط اشجعی. طبری گفت : وی اسلام آورد و از اصحاب رسول اکرم ( ص ) شد. ابن کلبی گفت : او جاریةبن حمیل بن شبةبن قرطبن مرةبن نصربن دهمان بن نصاربن سبیعبن بکربن اشجع دهمانی اشجعی است و در جنگ بدر با پیغمبر ( ص ) بود و ابن برقی گوید در جنگ احد شهید شد. ( الاصابة ج 1 ص 227 ).

جاریة. [ ی َ ] (اِخ ) ابن اصرم کلبی اجداری از بنی عامربن عوف است . ابن ماکولا گفت : جاریةبن اصرم صحابی و در شمار بصریها است و ابونعیم گفت : وی را صحبت نبوده است . (الاصابة ج 1 ص 227).


جاریة. [ ی َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ اشجعی . هم سوگند بنی سلمة و از انصار است . ابن فتحون او را استدراک کرده و از سیف بن عمر آرد که در روز یرموک با خالدبن ولید و در جانب میسرة بود. (الاصابة ج 1 ص 227).


جاریة. [ ی َ ] (اِخ ) ابن قدامةبن مالک بن زهیربن حصن بن رزاح بن سعدبن بحیرةبن ربیعةبن کعب بن سعدبن زیدمناةبن تمیم تمیی سعدی . او را عم الاحنف میگفتند. طبرانی گفت : احنف وی را از روی احترام عمو میخواند، زیرا نسب آنها تنها در سعدبن زید بهم میرسد. ابن سعد او را جزء صحابیانی شمارد که به بصرة نزول کرد. او از یاران علی (ع ) بوده و هم اوست که عبداﷲبن حضرمی را در بصره آتش زد... (الاصابة ج 1 ص 227). صاحب عقدالفرید آرد: معاویة جاریةبن قدامه را گفت : چقدر پیش کسانت خوار بودی که ترا «جاریة» نام نهادند. جاریة گفت : تو چقدر پیش کسانت خوار بودی که ترا «معاویة»نامیدند، چه آنکه معاویه نام سگ ماده است . گفت : مادر نباشد ترا. گفت : مادرم مرا برای شمشیرهائی که در صفین در کف ما دیدی زائیده است . گفت : مرا میترسانی . گفت : شهرهای ما را با قدرت نگشودی و بزور، ما را مالک نگشتی ولی پیمان و عهد با ما بستی و ما نیز بتو قول تسلیم و اطاعت دادیم ، اگر وفا کنی وفا کنیم و اگر بجز آن روی آری همانا ما مردان سخت کوش و زبانهای تیز بدنبال خویش داریم . معاویه گفت : خدای همانند ترا میان مردم بسیار نکند. جاریه گفت : سخن نیک گوی و حرمت ما را نگه دار، زیرا بدترین دعاها نفرین هیزم کش است . (عقدالفرید ج 4 صص 119 - 110). و رجوع به تاریخ الخلفاصص 133 - 134 شود. صاحب حبیب السیر آرد: شاه مردان جاریةبن قدامه را به مدافعه ٔ ابن حضرمی نامزد فرمود و میان ایشان حربی صعب روی نمود و این نوبت گریز به ابن حضرمی رسید و جاریه از مقر او خبر یافته آتش در آن مکان زد و ابن حضرمی با موافقان خود که هفتاد تن بودند هم در این جهان به نایره ٔ عذاب معذب گشته رخت هستی به باد فنا دادند. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 569).


جاریة. [ ی َ ] (اِخ ) ابن مجمعبن جاریة انصاری . طبرانی و دیگران او را ذکر کرده اند و گویند وی از گردآورندگان قرآن است ولی آنچه ضبط شده پدر وی قرآن را جمع کرده است . (الاصابة ج 1 ص 227).


جاریة. [ ی َ ] (اِخ ) بنت مالک بن حذیفةبن بدر الفزاریة است . در امتاع الاسماع ص 296 نام او آمده است .


جاریة. [ ی َ ] (اِخ ) جاریة بنی عدی ؛ یکی از آزادشدگان ابوبکر بود. و این جاریه را عمر پیش از آنکه به اسلام آید عذاب میکرد، ابوبکر وی راخرید و آزاد ساخت . رجوع به امتاع الاسماع ص 19 شود.


جاریة. [ ی َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث جاری . روان . رایجه . ساریه . نابعه . رونده . گذران . شونده . || کشتی . سفینه . ناو. (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || ماری که از نوع افعی باشد. (اقرب الموارد). || نعمت خدا. (منتهی الارب ). || دختر خرد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || زن جوان . ج ، جاریات ، جَوار. (اقرب الموارد). ج ، جواری . دختری که بسن بلوغ نرسیده . من النساء من لم تبلغ الحلم . || کنیزک .(مهذب الاسماء). اَمه . وصیفه . داه . دده :
ما را دهی از طبع خوش ماهان خوش حوران کش
چون داد سالار حبش مر مصطفی را جاریه .

منوچهری .


زانکه پیراهن بدستش عاریه ست
چون بدست آن نخاسی جاریه ست
جاریه پیش نخاسی سرسری است
در کف او از برای مشتری است .

مولوی .


(منتهی الارب ). || شمس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). آفتاب . خور. مهر. خورشید. شارق . ذکاء. یوح . بیضاء. شرق . شر. لیو. غزاله . عجوز. مهات . تبیراء. الاهة. ابوقابوس . آف . چشمه . || آب روان . (غیاث اللغات ).
- انهار جاریه ؛ نهرهای روان .
- جاریة انسة ؛ دختر خوش نفس .
- جاریة بنات اللحم ؛ دختر فربه . جاریة مأرومة؛ دختر خردسال نیکو خلقت . (منتهی الارب ).
- جاریة موتنفةالشباب ؛ دختر خوش منظر بجوانی .
- سنت جاریة ؛ عادت و رسم رایج .
- سنن جاریه ؛ عادات متداول .
- صدقة جاریه ؛ آنکه متصل و پیوسته باشد. (منتهی الارب ).

جاریة. [ی َ ] (اِخ ) ابن ظفر یمامی یا یمانی حنفی ، مکنی به ابونمران . ابن حبان گفت او را صحبتی است . و از دهثم بن قران روایت کند و جز از طریق مزبور حدیثی از او شناخته نشد و دهثم کاملاً ضعیف است . (الاصابة ج 1 ص 227).


فرهنگ عمید

۱. =جاری۲
۲. (اسم ) [جمع: جواری] کنیز کوچک، کنیزک.
۳. (اسم ) [جمع: جواری] کشتی.

دانشنامه عمومی

به معنی:زن برادر شوهر،جاری


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی جَارِیَة: کشتی
معنی جَوَارِ: کشتی ها - به سرعت رونده ها(جوار یا جواری جمع جاریة است،الجواردر عبارت "الجوار الخنس" صفت آن ستارگان است که در مدار خود جریان دارند . )
ریشه کلمه:
جری (۶۴ بار)

پیشنهاد کاربران

کنار

جاریه : جاریه
( یَ یا یِ ) [ ع . ] ( اِ. ) ۱ - ( ص . ) مؤنث جاری . ۲ - کنیز. ۳ - کشتی . ۴ - آفتاب . ۵ - آب روان . ، سننِ ~ عادات و رسوم رایج .

جاریه : دختر یا زن جوان

جاریه . ( اسم ) [جمع: جواری] کنیز کوچک؛ کنیزک.
جاریه . ( اسم ) [جمع: جواری] کشتی


کلمات دیگر: