کلمه جو
صفحه اصلی

نوم


مترادف نوم : چرت، خفتن، خواب، رویا

متضاد نوم : بیداری، یقظه

فارسی به انگلیسی

sleep

sleep, dream, pile, nap, asleep


عربی به فارسی

خواب هيپنوتيزم کردن , بطور مصنوعي خواب کردن , مسحور ومفتون کردن


خواب , خوابيدن , خواب رفتن , خفتن , چرت , خواب سبک , چرت زدن , چرتي


مترادف و متضاد

چرت، خفتن، خواب، رویا ≠ بیداری، یقظه


فرهنگ فارسی

خوابیدن، بخواب شدن، خواب
۱ - (مصدر ) خوابیدن .۲ - ( اسم ) خواب .
خوابنده ٠

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (اِ. ) خواب .

لغت نامه دهخدا

نؤم. [ ن َ ئو ]( ع ص ) خوابنده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به نؤوم شود.

نوم. [ ن َ ] ( ع اِ ) خواب. ( غیاث اللغات ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). غنودگی. ( ناظم الاطباء ). منام. سبات. مقابل یقظه. ( یادداشت مؤلف ) :
اسب جانها را کند عاری ز زین
معنی النوم اخ الموت است این.
مولوی.
نام کالانعام کرد آن قوم را
ز آنکه نسبت کو به یقظه نوم را.
مولوی.
نوم چون باشد اخ الموت ای فلان
زین برادر آن برادر را بدان.
مولوی.
الا تا به غفلت نخفتی که نوم
حرام است بر چشم سالار قوم.
سعدی.
|| جمع نائم است ، یا خود اسم جمع است. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ). || ( مص ) خفتن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 103 ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از زوزنی ). خوابیدن. ( ناظم الاطباء ). به خواب شدن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ). فروگرفتن خواب کسی را. ( از متن اللغة ). نیام. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ) ( منتهی الارب ). منام. ( متن اللغة ). || کسی را غلبه کردن به خواب . ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). چیره شدن بر کسی در نبرد نوم. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || کهنه شدن جامه. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). || کاسد شدن بازار. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). کاستن بازار. ( منتهی الارب )( آنندراج ). || بی آواز شدن پای برنجن از پری ساق. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). منقطع شدن آواز خلخال بر اثر فربهی و پری ساق. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || ایستادن باد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ساکن و آرام شدن باد. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || فرومردن آتش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || آرمیدن دریا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آرام گرفتن دریا. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || مردن گوسپند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مردن گوسپند و حیوانات دیگر. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || آرمیدن و قرار گرفتن . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ). واثق و مطمئن شدن به چیزی یا کسی. ( از اقرب الموارد ). || فروتنی کردن به خدای تعالی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || اهتمام نکردن در حاجت خود . ( ناظم الاطباء ).

نوم . [ ن َ ] (ع اِ) خواب . (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). غنودگی . (ناظم الاطباء). منام . سبات . مقابل یقظه . (یادداشت مؤلف ) :
اسب جانها را کند عاری ز زین
معنی النوم اخ الموت است این .

مولوی .


نام کالانعام کرد آن قوم را
ز آنکه نسبت کو به یقظه نوم را.

مولوی .


نوم چون باشد اخ الموت ای فلان
زین برادر آن برادر را بدان .

مولوی .


الا تا به غفلت نخفتی که نوم
حرام است بر چشم سالار قوم .

سعدی .


|| جمع نائم است ، یا خود اسم جمع است . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). || (مص ) خفتن . (ترجمان علامه جرجانی ص 103) (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). خوابیدن . (ناظم الاطباء). به خواب شدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). فروگرفتن خواب کسی را. (از متن اللغة). نیام . (اقرب الموارد) (متن اللغة) (منتهی الارب ). منام . (متن اللغة). || کسی را غلبه کردن به خواب . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). چیره شدن بر کسی در نبرد نوم . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || کهنه شدن جامه . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). || کاسد شدن بازار. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). کاستن بازار. (منتهی الارب )(آنندراج ). || بی آواز شدن پای برنجن از پری ساق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). منقطع شدن آواز خلخال بر اثر فربهی و پری ساق . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || ایستادن باد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ساکن و آرام شدن باد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || فرومردن آتش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || آرمیدن دریا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آرام گرفتن دریا. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || مردن گوسپند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مردن گوسپند و حیوانات دیگر. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || آرمیدن و قرار گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة). واثق و مطمئن شدن به چیزی یا کسی . (از اقرب الموارد). || فروتنی کردن به خدای تعالی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || اهتمام نکردن در حاجت خود . (ناظم الاطباء).

نوم . [ ن ُ وَ ] (ع ص ) رجل نوم ؛ مردی بسیارخواب . (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب ). کثیرالنوم . (اقرب الموارد). نؤم . نُوَمَة. (متن اللغة).


نوم . [ ن ُوْ وَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ نائم . رجوع به نائم شود. || ج ِ نائمة. رجوع به نائمة شود.


فرهنگ عمید

خواب.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نَوْمٌ: خواب
ریشه کلمه:
نوم (۹ بار)

«نَوْمٌ» به معنای خواب، یعنی حالتی است که قسمت عمده حواس انسان، از کار می افتد، در واقع، «سِنَهٌ» خوابی است که به چشم عارض می شود، اما وقتی عمیق تر شد و به قلب عارض شد، «نَوْم» گفته می شود.

گویش مازنی

نام


/nom/ نام

پیشنهاد کاربران

نوم . ( مازنی ) ، نام.

در زبان لری بختیاری به معنی
نام. اسم.
Nom

در زبان لری بختیاری به معنی نام

نَوَمَ نهمین

اسم ، نام


کلمات دیگر: