کلمه جو
صفحه اصلی

ریخت


مترادف ریخت : اندام، شکل، صورت، قیافه، هیات، هیکل، ریختن

فارسی به انگلیسی

figure, form, formation, lineament, look, mien, shape, cast

shape, figure, cast


figure, form, formation, lineament, look, mien, shape


فارسی به عربی

شکل

مترادف و متضاد

اندام، شکل، صورت، قیافه، هیات، هیکل


ریختن


form (اسم)
ترکیب، ظرف، ظاهر، فرم، سیاق، صورت، برگه، گونه، شکل، روش، تصویر، وجه، طرز، ریخت، ورقه، فورم، دیس

shape (اسم)
تجسم، صورت، اندام، سبک، شکل، قواره، طرز، ریخت

feature (اسم)
ترکیب، جنبه، خط، خاصیت، چهره، خصیصه، خصوصیات، طرح صورت، ریخت

۱. اندام، شکل، صورت، قیافه، هیات، هیکل
۲. ریختن


فرهنگ فارسی

شکل، هیکل، قیافه
۱ - ( مصدر ) ریختن : ریخت و پاش . ۲ - ( اسم ) شکل و قیافه اندام .
ژست . هیات . شکل . هیکل . قیافه

فرهنگ معین

(خْ ) (اِ. ) (عا. ) شکل و قیافه . ، ~ کسی از دنیا برگشتن کنایه از: بسیار بدشکل و بدقواره شدن .

لغت نامه دهخدا

ریخت. ( مص مرخم ، اِمص ) ریختن : ریخت و پاش. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اِ ) ژست. هیأت. شکل. هیکل. قیافه. صورت. و در آن نظر به تمام حجم نیز هست : چرا به این ریخت درآمده اید؟ ( یادداشت مؤلف ). شکل و قیافه. اندام. ( فرهنگ فارسی معین ). هیأت. وضع ظاهر. سر و پز. سر ولباس : خوش ریخت. بدریخت. ( از فرهنگ لغات عامیانه ).
- بدریخت ؛ بدقیافه. بدشکل. بدگل. بدهیأت. مقابل خوش ریخت. ( یادداشت مؤلف ).
- بی ریخت ؛ بیقواره. نازیبا. که فاقد تناسب اندام و زیبائی است.
- خوش ریخت ؛ خوشگل. زیبا. زیبااندام. ( از یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

شکل، هیکل، قیافه.
* ریخت وپاش: [عامیانه، مجاز]
۱. ایجاد بی نظمی در جایی.
۲. زیاده روی در خرج کردن، اسراف، تبذیر.

شکل؛ هیکل؛ قیافه.
⟨ ریخت‌وپاش: [عامیانه، مجاز]
۱. ایجاد بی‌نظمی در جایی.
۲. زیاده‌روی در خرج کردن؛ اسراف؛ تبذیر.


گویش اصفهانی

تکیه ای: bešrit
طاری: bešrit
طامه ای: boyret
طرقی: bešrit
کشه ای: bešrit
نطنزی: bašrit / bešrit


واژه نامه بختیاریکا

رِخت

پیشنهاد کاربران

نیکاس، شکل ، ریخت، نقش، رخسار، رخ، قیافه، صورت، گونه، ساختار، چهره

ژون

ببخشید معنی تمام ریخت چیہ؟؟!!


کلمات دیگر: