تریت. [ ت َ / ت ُ ] ( اِ ) ریزه کردن نان باشد در میان دوغ و شیرو شربت و آبگوشت و مانند آن. ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ). نان ریزه شده در میان آبگوشت و شیر و دوغ و کشک و مانند آن جهت تناول کردن. ( ناظم الاطباء ). تریدو آن را اشکنه نیز گویند. ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ رشیدی ) که بتازی ثرید گویند. ( فرهنگ رشیدی ) ( فرهنگ جهانگیری ). نان ریزه کردن در میان دوغ و شیر و شربت و آبگوشت و آنرا به پارسی اشکنه و به تازی تریدرا ثرید گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
بس کن و این سر تنور بنه
تا که نانهات را تریت کنند.
مولوی ( از جهانگیری و انجمن آرا ).
روغنی کز پاچه جمع آورد پیر کله پز
کفچه کفچه بر تریت شیردان خواهم فشاند.
بسحاق اطعمه ( از جهانگیری و انجمن آرا ).
اگر چه مطبخیت انتظار مهمان داد
تو از تریت سردیگ عذر خواهی کن.
بسحاق اطعمه ( ایضاً ).
و رجوع به ترید و ثرید شود.
تریة. [ ت َ ری ی َ ] ( ع اِ ) از: «وری » ) آنچه حائض وقت اغتسال بیند اززردی اندک و خفی. ( منتهی الارب ). آنچه حائض ببیند بهنگام غسل کردن و آن چیزی است خفی و اندک و کمتر از زردی و تیرگی و اصل آن وریة است. ( از محیط المحیط ).