sheriff
کلو
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
کلو. [ ک ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان ارسق است که در بخش مرکزی شهرستان خیاو واقع است و 299 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کلو. [ ک ُ ] ( اِ ) کلانتر بازار و ریش سفید و رئیس محله را گویند. ( برهان ). کلانتر و رئیس محله و بازار را گویند. در خراسانی و اصفهانی ، کَلو. رئیس محله. کلانتر. ( فرهنگ فارسی معین ). شایدمخفف و شکسته کلان و کلانتر. رئیس بازار. رئیس ده. کدخدا. داروغه. کلانتر محل. سرهنگ عیاران. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : بعد از مدتی ملک زاده جمال الدین ابواسحاق به کین برادر خروج کرد و شیرازیان اکابر و کلویان مثل خواجه فخرالدین سلمانی و کلو فخرو اتباع او اتفاق کردند و کلوحسین و جمعی اکابر که... در محله ایشان بود. ( ذیل حافظ ابرو بر تاریخ رشیدی ). کلو فخرالدین مستحفظ دروازه کازرون و ناصرعمر کلوی محله موردستان شیراز. ( مطلع السعدین ). امیر حاج خراب و حاج شمس کلوهای محله باغ نو شیراز. ( مطلعالسعدین ). کلوحسین از محله بال گود. ( مطلع السعدین ).
به ، شیخ و سیب ، مفتی و ریواس ، محتسب
بالنگ شد کلو و ترنجش مشیر گشت.
کافه خلق همه پیش رخت سجده برند
حوریا روح که باشد که کلوی تو بود.
ایروگلو،ایروگلو، کرده مرا دنگ و دلو
هرکه ازین هردو برست اوست اخی اوست کلو.
کلو. [ ک ُ ] ( اِخ ) کلی. دهی از دهستان آغمیون است که در بخش مرکزی شهرستان سراب واقع است و 185 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
کلو. [ ک ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان ارسق است که در بخش مرکزی شهرستان خیاو واقع است و 299 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
کلو. [ ک َ ل َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان سدن رستاق است که در بخش مرکزی شهرستان گرگان واقع است و 220 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).
کلو. [ ک ُ ] (اِ) نان بزرگ روغنی را گفته اند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). کلوج . (از حاشیه برهان چ معین ). و رجوع به کلوج شود.
کلو. [ ک ُ ] (اِخ ) کلی . دهی از دهستان آغمیون است که در بخش مرکزی شهرستان سراب واقع است و 185 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
به ، شیخ و سیب ، مفتی و ریواس ، محتسب
بالنگ شد کلو و ترنجش مشیر گشت .
بسحاق اطعمه .
|| رئیس هر صنف از کسبه . (فرهنگ فارسی معین ). ابن بطوطه در ذکر اصفهان گوید: «و اهل کل صناعة یقدمون علی انفسهم کبیراً منهم یسمونه «الکلو» و کذلک کبارالمدینة(اصفهان ) من غیر اهل الصناعات ». (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کافه ٔ خلق همه پیش رخت سجده برند
حوریا روح که باشد که کلوی تو بود.
سنائی (از فرهنگ فارسی معین ).
|| مرتبه ای در نزد فتیان و اخیه . (فرهنگ فارسی معین ). گویا مرتبتی و منصبی در خانقاه یا در تکیه ها بوده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ایروگلو،ایروگلو، کرده مرا دنگ و دلو
هرکه ازین هردو برست اوست اخی اوست کلو.
مولوی (از فرهنگ فارسی معین ).
کلو. [ ک ُ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دیزمار خاوری است که در بخش ورزقان شهرستان اهر واقع است و 322 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
دانشنامه عمومی
کلو (رامیان)
کلو (گرگان)
کلو (میناب)
کلو (ورزقان)
کلو (دامغان)
جان ساریس در ژاپن در دسامبر همان سال یک دفتر تجاری هیرادو، ناگازاکی باز کرد. سپس مدیریت آن را به ریچارد کوکز سپرد و خود از ژاپن خارج شد. ریچارد کوکز برای تقریباً مدت ده سال مدیریت دفتر نمایندگی را بر عهده داشت تا اینکه توسط کمپانی هند شرقی بریتانیا به اتهام خلاف کاری فرا خوانده شد؛ او مدت کوتاهی پس از ترک ژاپن به علت بیماری درگذشت.
(کُلُّو) ملخ، تخم کلو کُرَکه تخم کُرَک مَشک دِرَکه (شعر عامیانه در مورد ملخ) مشک درک خشرهای بالدار از خانواده ملخها که به آن جراده هم میگویند.
کِلو در زبان عامیانه بوشهری به دیوانه گفته می شود بعضی مواقع به صورت ترکیبی مانند کلو الدنگ نیز به کار برده می شود
انسان نادان
در شهر گرگان به قفس مرغ و خروس ها، کُلو گفته میشود
دانشنامه آزاد فارسی
یکای عایق بندی حرارتی پوشاک. لباس های استاندارد عایق بندی حدود یک کلو دارند. عایق بندی گرم ترین پوشاک برابر چهار کلو بر۲.۵ سانتی متر (یا یک اینچ) ضخامت است. نیز ← تاگ
گویش مازنی
۱ریز کردن قطعه های گل شخم زده در کرت را گویند ۲قطعه – واحد ...
۱گاو بی شاخ یا شاخ شکسته ۲مرغ دانی ۳خرمالو ۴کلوخ – واحد ...
روستایی در شهرستان گرگان
گوساله،نوزاد یکساله ی گاومیش
واژه نامه بختیاریکا
( کُلو ) ملخ
( کَلُو ) از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( شاخه ) ( ت ) کهیش؛ ( ط ) کیانرسی
پیشنهاد کاربران
اثر استاد غضنفر علیجانی. .
😂😂😂😂
بسیاری از خانواده ها دو دختر ، یا پسر هم نام دارند که با افزودن کلو و خوردو ، متمایز میشوند. مانند فرشته کلو ، و فرشته خوردو
Kalo
بزرگ مرد
Kalon
هارون کلا جد تش کلا تیره هارونی طایفه خلیلی بیگیوند پلنگ
محل سکونت
منطقه هارون کلا. رینه. بودکل*بودکلا*. در بخش آب ماهیک لالی
مسجدسلیمان