مترادف ادامه : امتداد، بقیه، دنباله، استمرار، بقا، دوام
برابر پارسی : پیگیری، دنبال کردن، دنباله
continuation
continuance, continuation, elongation, proceeding, resumption, sequel
امتداد، بقیه، دنباله
استمرار، بقا، دوام
۱. امتداد، بقیه، دنباله،
۲. استمرار، بقا، دوام
ادامه . [ اِ م َ ] (ع مص ) اِدامة. اِدامت . همیشه داشتن . پیوسته گردانیدن . (مجمل اللغة). پیوستگی . دایم داشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) : یدیم اﷲ نعمته علیه . (تاریخ بیهقی ص 217). ادام اﷲ بقاه ؛ خدای زیست او را همیشگی کناد. ادام اﷲ ظله . ادام اﷲ ظلکم . و بشنوده باشد خان ادام اﷲ عزّه . (تاریخ بیهقی ص 72). با فرزند استادم خواجه بونصر ادام اﷲ سلامته . (تاریخ بیهقی ص 289). گفتند دیر است در آرزوی آنند که رعیت سلطان اعظم ملک الاسلام شهاب الدوله ادام اﷲ سلطانه باشند. (تاریخ بیهقی ص 348). ابوجعفر الامام قائم بامراﷲ ادام اﷲ سلطانه . (تاریخ بیهقی ص 287). حاجب فاضل عم ّ خوارزمشاه ادام اﷲ تأییده ما را امروز بجای پدر است . (تاریخ بیهقی ص 332). || درنگ کردن در. || درنگی کردن . || ادامه ٔ دَلو؛ پر کردن آن . || ادامه ٔ سما؛ پیوسته باریدن آن . || فرونشانیدن جوش دیگ به آب سرد. جوشش دیگ به آب سرد بنشاندن . || واپژوهیدن . || بشخو کردن . || برگردانیدن تیر را بر ابهام و هموار کردن آن . || باقی داشتن دیگ بر دیگپایه بعد از پختن . || مبتلا به سرگیجه و دوار شدن . || ساکن گردانیدن . (مؤید الفضلاء).
- ادامه دادن ؛ مداومت کردن . پیوسته گردانیدن .
- ادامه ٔ کار؛ (اصطلاح فیزیک ) اصلی است که بموجب آن محرک مساویست با کار مقاوم .
- ادامه ٔ نظر؛ بَرْهمة. پیوسته نگریستن .
ادامة. [ اِ م َ ] (اِخ ) شهریست دارای سور از شهرهای نفتالی بین کنادة و رامة و ظاهراً در شمال غربی بحرالجلیل واقع بوده است و اثری از آن تاکنون بدست نیامده است . (ضمیمه ٔ معجم البلدان ).
دنباله