کلمه جو
صفحه اصلی

معتاد


مترادف معتاد : آمخته، اخت، خوگر، خوگیر، مالوف، مانوس، افیونی، تریاکی، وافوری، افیون خور

برابر پارسی : نارکوکی، خوگرفته، دژخوی، خوگر، اپیونی، بَنگی

فارسی به انگلیسی

addict, addicted, given, accustomed, dependent, confirmed, freak, fiend, oholic _, junky, user, druggie, hooked, hype, hophead

addicted, accustomed


addict, dependent, confirmed, freak, given, fiend, oholic _, junky, user


فارسی به عربی

راسخ , مالوف , متعود , مدمن

مترادف و متضاد

addict (اسم)
معتاد، اعتیاد

given (اسم)
معتاد

hophead (اسم)
معتاد، شخص معتاد

accustomed (صفت)
خو گرفته، معتاد، معمولی، ساده

addicted (صفت)
خو گرفته، معتاد

habituated (صفت)
معتاد

inveterate (صفت)
معتاد، ریشه کرده، دیرنه، کینهامیز

habitual (صفت)
معتاد، معمولی، عادی، مرسوم، همیشگی، عادتی، مزاجی

wonted (صفت)
معتاد، معمولی، عادی

usual (صفت)
معتاد، معمولی، متداول، عادی، مرسوم، همیشگی، معمول

صفت


آمخته، اخت، خوگر، خوگیر، مالوف، مانوس


افیونی، تریاکی، وافوری، افیون‌خور


۱. آمخته، اخت، خوگر، خوگیر، مالوف، مانوس
۲. افیونی، تریاکی، وافوری، افیونخور


فرهنگ فارسی

عادت گیرنده، کسی که به کاری یاچیزی عادت کرده
۱ - ( اسم ) عادت گیرنده خوگر : فلان معتاد بکشیدن سیگار است . جمع : معتادین . ۲ - ( اسم ) عادت شده : هر کاری که معتاد کسی شود ترکش مشکل است .

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] (اِفا. ) کسی که به کاری یا چیزی عادت کرده باشد.

لغت نامه دهخدا

معتاد. [ م ُ ] ( ع ص ) عادت گرفته شده و عادت گیرنده. ( آنندراج ). خوی گیرنده و خوی پذیر و خوکاره و خوگر. ( ناظم الاطباء ). خوی گرفته. آموختگار.آموخته. عادت کرده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- معتاد شدن ؛ عادت کردن. خوی کردن. ( ناظم الاطباء ).
- معتاد کردن ؛ بیاموختن. آموخته کردن. عادت دادن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| عادت شده. معمول. مرسوم : جواب استادم نبشته بود، هم به مخاطبه معتاد الی الشیخ الجلیل السید ابی نصر مشکان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 379 ).
|| ( اِ ) عادت و خوی و رسم. ( ناظم الاطباء ).
- برخلاف معتاد ؛ برخلاف رسم و برخلاف عادت و برخلاف معمول. ( ناظم الاطباء ).
|| ( اصطلاح معانی ) در اصطلاح معانی ، مقابل غریب. رجوع به اعتیاد و غریب شود.

فرهنگ عمید

کسی که به کاری یا چیزی عادت کرده، عادت گیرنده.

دانشنامه عمومی

معتاد (ابهام زدایی). معتاد ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
معتاد (ترانه انریکه ایگلسیاس)
معتاد (فیلم ۲۰۱۴)

فرهنگ فارسی ساره

بنگ


واژه نامه بختیاریکا

آمُختِه؛ دَم زِیدِه

جدول کلمات

آموختار

پیشنهاد کاربران

( معتاد:شخصی که به کار و عمل قبلی خود
برمیگرد ) ( عید: با کسره عین به معنای جشن، اصل این کلمه از
عِود بوده و در اصل به معنا بازگشت است. واو
یعنی عین الکلمه قلب به یاء شده دلیل نام
گذاریش به این دلیله چون هر سال این مراسم
تکرار و به نحوی برمیگرده ) کلمات مشترک در
بازگشت:شامل: ) عیادة کردن از عائد عیادت کردن
به معنای ملاقات مجدد چون او را می شناخته و
ملاقات کرده و بار دیگر بازگشت و ملاقات می کند گفته میشود ) . ( عود :راه قدیمی و تکراری )
( عادی:امر عادی و تکراری که همیشه باز می گردد )
( معاد:سرای بازگشت یا محل
بازگشت برای حساب و کتاب ) ( عاید:نفعی که به
علت کار عادی روزانه به شخص بر می گردد )
( عوادة: به غذای اضافه که باقی می
برای خوردن مجدد گرم می کنیم و باز گردانده می شود
گفته میشه ) ( معید:شخص با مهارت جنگی در واقع در
حین جنگ به دلیل مهارت و سخت کوشی بارها و
بار ها به صحنه جنگ بر می گردد گفته میشود )
( عادة: یا عادت با کتابت
فارسی حرف تاء:اخلاق تکراری و همیشگی فرد که
انجام میده گفته میشود )


کسی که به چیزی علاقه و عادت پیدا کرده

می گویند که واژه ی معتاد از عادت گرفته شده است. ولی واژه عادت به مانای خوگر شدن که اصل آن آدت ( آد ات ) است در فرهنگ سنسکریت به صورت Adatte आदत्ते به مانای keep in mind, bind on, notice آمده است. واژه آدت از ریشه اوستایی آدی به مانای نگریستن و دیدن ساخته شده است. بنابراین ریشه ی عادت عربی نیست.



معتاد ( ADDICT ) [اصطلاح اعتیاد]معتاد به کسی گفته می شود که در نتیجه استعمال متمادی دارو، در بدن وی حالت مقاومت اکتسابی ایجاد شده است، به شیوه ای که استعمال مکرر آن موجب کاسته شدن تدریجی اثرات آن می شود. از این رو پس از مدتی شخص مقادیر بیش تری از دارو را می تواند بدون بروز ناراحتی تحمل کند و در صورتی که دارو به بدن وی نرسد، اختلالات روانی و فیزیکی موسوم به �سندروم محرومیت ( عوارض و تظاهرات جسمانی و روانی در موقع نرسیدن مواد مخدر به بدن ) �در او ایجاد می شود.

عملی

اموختار . . . . . . . خوگرفته . . . . . . .


کلمات دیگر: