مترادف سرشتن : آغشتن، آمیختن، خمیر کردن، مخلوط کردن، ممزوج کردن، آفریدن، خلق کردن، ورز دادن
سرشتن
مترادف سرشتن : آغشتن، آمیختن، خمیر کردن، مخلوط کردن، ممزوج کردن، آفریدن، خلق کردن، ورز دادن
فارسی به انگلیسی
to knead, to mix, to mould, to form
blend, brew, compound , mingle, mix
فارسی به عربی
تخمیر , شکل , مزیج
مترادف و متضاد
امیختن، مخلوط کردن، سرشتن، بهم زدن، درهم کردن، اشوردن، قاتی کردن
امیختن، مخلوط کردن، خمیر درست کردن، سرشتن، مالیدن، خمیر کردن، ورزیدن
قالب کردن، پروردن، ساختن، بشکل در اوردن، تشکیل دادن، سرشتن، شکل گرفتن، فرم دادن، متشکل کردن
سرشتن، شکل دادن، شکل دادن به
ایجاد کردن، ساختن، فراهم کردن، خلق کردن، افریدن، ناگهان ایجاد شدن، سرشتن
سرشتن، کپک زدن، کپرک زدن، با قالب بشکل دراوردن
آغشتن، آمیختن، خمیر کردن، مخلوط کردن، ممزوج کردن
آفریدن، خلق کردن
ورز دادن
۱. آغشتن، آمیختن، خمیر کردن، مخلوط کردن، ممزوج کردن
۲. آفریدن، خلق کردن
۳. ورز دادن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ( سرشت سرشد خواهد سرشت بسرش سرشنده سرشته ) ۱ - مخلوط کردن آغشته کردن . ۲ - خمیر کردن . ۳ - خلق کردن آفریدن .
فرهنگ معین
(س رِ تَ ) [ په . ] (مص م . ) ۱ - آغشته کردن ، مخلوط کردن . ۲ - خمیر کردن . ۳ - آفریدن .
لغت نامه دهخدا
سرشتن. [ س ِ رِ ت َ ] ( مص ) پهلوی «سریشتن » [ رجوع کنید به سرشت ]، سریکلی «خیرخ -ام » ( آمیختن ، مخلوط کردن ). مخلوط کردن. آغشته ساختن. خمیر کردن. معجون ساختن. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). خمیر کردن. چیز تر و چیز خشک آمیختن. ( آنندراج ) ( غیاث ). عجین. ( زوزنی ). عجین کردن :
همه تعریف همی خواند از این جای خراب
آنکه بسرشت چنین شخص ترا ز آب و تراب.
سنبل به عنبر تربر سر همی سرشتی.
صد رنگ بیامیزم چه سود که در تو
مهری که نبوده ست سرشتن نتوانم.
خود بر ثنای لطف براندی ثنای خاک.
بر کرم الرزق علی اﷲ نوشت.
وثیقت نامه ما را نوشتی.
که بسرشت بر خاکش از گریه گل.
که حاصل کند زآن گل گور خشت.
عبیر ملایک در آن می سرشت.
بار خدایا اگر ز روی خدایی
طینت انسان همه جمیل سرشتی.
همه تعریف همی خواند از این جای خراب
آنکه بسرشت چنین شخص ترا ز آب و تراب.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 40 ).
عطاروار یکچند از کبر و ناز و کشّی سنبل به عنبر تربر سر همی سرشتی.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 471 ).
بگیرند جندبیدستر و شحم الحنظل و بلبل و کندس همه را بکوبند و به آب مرزنگوش بسرشند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و آن را به چیزی که دیر گدازد چون عنبر و لادن و راتیانج بسرشند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).صد رنگ بیامیزم چه سود که در تو
مهری که نبوده ست سرشتن نتوانم.
خاقانی.
خاک چهل صباح سرشتی بدست صنعخود بر ثنای لطف براندی ثنای خاک.
خاقانی.
هرکه یقین را به توکل سرشت بر کرم الرزق علی اﷲ نوشت.
نظامی.
خدایا چون گل ما را سرشتی وثیقت نامه ما را نوشتی.
نظامی.
چنانش بر او رحمت آمدز دل که بسرشت بر خاکش از گریه گل.
سعدی.
یکی بر سر گور گل می سرشت که حاصل کند زآن گل گور خشت.
سعدی.
بیا ساقی آن می که حور بهشت عبیر ملایک در آن می سرشت.
حافظ.
|| خلق کردن. ایجاد کردن. به تکوین آوردن : بار خدایا اگر ز روی خدایی
طینت انسان همه جمیل سرشتی.
ناصرخسرو.
|| ورز دادن : پاکیزه و بریان و خمیر او ساخته و کوفته و بیخته با وی باید کوفت و می سرشتن تا هموار شود و اگر در سرشتن به آب حاجت آید از آن آب گوشت قطره قطره بر باید چکانید. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و کرسنه تازه بگیرند و آرد کنند و آن را [ اسقیل پخته را ] بدین آرد بسرشند و می کوبند و می سرشند تا هموار سرشته شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ).فرهنگ عمید
۱. خمیر کردن.
۲. مخلوط ساختن.
۳. آغشته کردن.
۴. [قدیمی، مجاز] خلق کردن.
۲. مخلوط ساختن.
۳. آغشته کردن.
۴. [قدیمی، مجاز] خلق کردن.
واژه نامه بختیاریکا
شِشنیدِن
پیشنهاد کاربران
به هم آمیختن
بیاراست ایوان ها چون بهشت
گلاب و مَی و مشک و عنبر سرشت
( فرزانه توسی. داستان زال و رودابه )
بیاراست ایوان ها چون بهشت
گلاب و مَی و مشک و عنبر سرشت
( فرزانه توسی. داستان زال و رودابه )
سرشتن: آمیختن ، آفریدن و پدید آوردن
چنین نارسیده بتان طراز
که بسرشتشان ایزد از شرم و ناز
دکتر کزازی در خصوص واژه ی " سرشتن" می نویسد:《 این واژه در پهلوی "سرشتن" ( ابتدا به ساکن ) srištan بوده است ، با بُنِ اکنون سرش sriš. این بن در پارسی کاربرد نیافته است و "سرشتن" از مصدر هایی است که تنها بُنِ گذشته ی آن ( سرشت ) به کار برده می شود. بُن اکنون آن در پارسی سِرِیز می توانست بود ، آنچنان که بن ِ اکنون ِ برشتن " بِریز " است که هنوز در واژه ی " نخود بریز " ( برشته کننده ی نخود ) مانده است. 》
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۳۴.
چنین نارسیده بتان طراز
که بسرشتشان ایزد از شرم و ناز
دکتر کزازی در خصوص واژه ی " سرشتن" می نویسد:《 این واژه در پهلوی "سرشتن" ( ابتدا به ساکن ) srištan بوده است ، با بُنِ اکنون سرش sriš. این بن در پارسی کاربرد نیافته است و "سرشتن" از مصدر هایی است که تنها بُنِ گذشته ی آن ( سرشت ) به کار برده می شود. بُن اکنون آن در پارسی سِرِیز می توانست بود ، آنچنان که بن ِ اکنون ِ برشتن " بِریز " است که هنوز در واژه ی " نخود بریز " ( برشته کننده ی نخود ) مانده است. 》
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۳۴.
مخلوط کردن
سرشیدن.
کلمات دیگر: