کیار
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
دهستانی است از بخش بروجن شهرستان شهر کرد واقع در باختر بروجن . دره و معتدل دارای ۲٠ ده و ۲۱۴۴۴ تن سکنه محصول غله کتیرا بنشن میوه صنایع دستی جاجیم و قالی بافی .
تنبلی، کاهلیبی کیار:بی درنگ
( اسم ) کاهلی . یابی کیا . بدون کاهلی جلد چابک : مرد مزدور اندر آغازید کار پیش او دستان همی زد بی کیار . ( رودکی )
تنبلی، کاهلیبی کیار:بی درنگ
( اسم ) کاهلی . یابی کیا . بدون کاهلی جلد چابک : مرد مزدور اندر آغازید کار پیش او دستان همی زد بی کیار . ( رودکی )
فرهنگ معین
(اِ. ) کاهلی ، تنبلی .
لغت نامه دهخدا
کیار. [ کیا / ک ُ ] ( اِ ) کاهلی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 127 ). به معنی کاهلی باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). کاهلی. تنبلی. ( ناظم الاطباء ) :
خماردار همه ساله باکیار بود
بسا سرا که جدا کرد از او زمانه خمار.
یکی پارسی بود بس نامدار
که سوجان بدش نام او بی کیار.
کیار. ( ع مص ) دنب برداشتن اسب در دویدن ، و الفعل من ضرب او نصر. ( منتهی الارب ). دمب برداشتن اسب وقت دویدن. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
خماردار همه ساله باکیار بود
بسا سرا که جدا کرد از او زمانه خمار.
دقیقی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- بی کیار ؛ جلد و چالاک و به طور شادمانی. ( ناظم الاطباء ). بدون کاهلی. جلد. چابک. ( فرهنگ فارسی معین ) : یکی پارسی بود بس نامدار
که سوجان بدش نام او بی کیار.
فردوسی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
رجوع به بی کیار شود. || نام گیاهی هم هست. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).کیار. ( ع مص ) دنب برداشتن اسب در دویدن ، و الفعل من ضرب او نصر. ( منتهی الارب ). دمب برداشتن اسب وقت دویدن. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
کیار. (ع مص ) دنب برداشتن اسب در دویدن ، و الفعل من ضرب او نصر. (منتهی الارب ). دمب برداشتن اسب وقت دویدن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
کیار. [ کیا / ک ُ ] (اِ) کاهلی . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 127). به معنی کاهلی باشد. (برهان ) (آنندراج ). کاهلی . تنبلی . (ناظم الاطباء) :
خماردار همه ساله باکیار بود
بسا سرا که جدا کرد از او زمانه خمار.
- بی کیار ؛ جلد و چالاک و به طور شادمانی . (ناظم الاطباء). بدون کاهلی . جلد. چابک . (فرهنگ فارسی معین ) :
یکی پارسی بود بس نامدار
که سوجان بدش نام او بی کیار.
رجوع به بی کیار شود. || نام گیاهی هم هست . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
خماردار همه ساله باکیار بود
بسا سرا که جدا کرد از او زمانه خمار.
دقیقی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- بی کیار ؛ جلد و چالاک و به طور شادمانی . (ناظم الاطباء). بدون کاهلی . جلد. چابک . (فرهنگ فارسی معین ) :
یکی پارسی بود بس نامدار
که سوجان بدش نام او بی کیار.
فردوسی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
رجوع به بی کیار شود. || نام گیاهی هم هست . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
تنبلی، کاهلی.
پیشنهاد کاربران
کیاریدن = تبلیدن. کاهلیدن.
کلمات دیگر: