مترادف گریز : انهزام، عقب نشینی، فرار، هزیمت، اجتناب، پرهیز، رم، طفره
گریز
مترادف گریز : انهزام، عقب نشینی، فرار، هزیمت، اجتناب، پرهیز، رم، طفره
فارسی به انگلیسی
flight, escape, metabasis, [fig.] evasion, elusion
breakout, desertion, dodge, double, elusion, escape, excursive, flight, getaway, runaway, scamper, shelter
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
انهزامعقبنشینی، فرار، هزیمت
اجتناب، پرهیز
رم، طفره
۱. انهزامعقبنشینی، فرار، هزیمت
۲. اجتناب، پرهیز
۳. رم، طفره
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - فرار دور شدن بسرعت : ابا ویژگان ماند وامق بجنگ نه روی گریز و نه جای درنگ . ( عنصری ) ۲ - رهایی خلاص : گریز نیست کسی را زحادثات قضا خلاص نیست منی را زن نایبات قدر . ( قا آنی ) ۳ - ( شعر ) انتقال شاعر در قصیده از تغزل و تشبیب و وصف یکباره بمدح ممدوح تخلص یا گریز بصحرای کربلا زدن . در اثنای سخت بمقصود خود گریز زدن .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
گریز. [ گ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه بخش کوهپایه شهرستان اصفهان ، واقع در 31هزارگزی شمال خاور کوهپایه و 27هزارگزی شمال شوسه ٔ اصفهان به یزد. هوای آن معتدل ، دارای 99 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت وراه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
گریز. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر، واقع در 18هزارگزی شمال باختری ریوش ، سر راه مالرو عمومی ریوش به بردسکن . هوای آن معتدل و دارای 755 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه تأمین میشود.محصول آن غلات و میوه جات و ابریشم . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
گر کند هیچگاه قصد گریز
خیز ناگه به گوشش اندر میز.
خسروی .
ابا ویژگان ماند وامق بجنگ
نه روی گریز و نه جای درنگ .
عنصری .
گرفتن ره دشمن اندر گریز
مفرمای و خون زبونان مریز.
اسدی .
چو ثابت نباشد به جنگ و ستیز
از آن به نباشد که گیری گریز.
اسدی .
چون مرد جنگ را نبود آلت
حیلت گریز باشد ناچاره .
ناصرخسرو.
زین جهان چونکه او مظفر گشت
کرد خیره سوی گریز آهنگ .
ناصرخسرو.
لکن صورت [ صورت مقابل ماده ] کاری است بجهد و کوشش و مایه ها به طبع از یکدیگر گشادن و گریز می جویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
شاه اگر خواندت گریز مجوی
ور براند ره ستیز مپوی .
سنایی .
ز پادشاه دو دبیر است شر و خیرنویس
که یک نفس نبود ز آن و این گریز مرا.
سوزنی .
وقت ضرورت چو نماند گریز
دست بگیرد سر شمشیر تیز.
سعدی .
چو جنگ آوری با کسی در ستیز
که از وی گزیرت بود یا گریز.
سعدی .
یکی گفت بیچاره وقت گریز
نهاده ست خنب و برفته است تیز.
نزاری قهستانی (دستورنامه چ روسیه ص 74).
|| رهایی :
گریز نیست کسی را ز حادثات قضا
خلاص نیست منی را ز نایبات قدر.
قاآنی .
|| آنچه در قصاید از ابیات حالیه یا بهاریه و غیره بدون آوردن حرف فاصل یکبارگی به مدح ممدوح انتقال نمایند. (غیاث ). تخلص . رجوع به تخلص شود.
گر کند هیچگاه قصد گریز
خیز ناگه به گوشش اندر میز.
نه روی گریز و نه جای درنگ.
مفرمای و خون زبونان مریز.
از آن به نباشد که گیری گریز.
حیلت گریز باشد ناچاره.
کرد خیره سوی گریز آهنگ.
شاه اگر خواندت گریز مجوی
ور براند ره ستیز مپوی.
که یک نفس نبود ز آن و این گریز مرا.
دست بگیرد سر شمشیر تیز.
که از وی گزیرت بود یا گریز.
نهاده ست خنب و برفته است تیز.
گریز نیست کسی را ز حادثات قضا
خلاص نیست منی را ز نایبات قدر.
گریز. [ گ ُ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه بخش کوهپایه شهرستان اصفهان ، واقع در 31هزارگزی شمال خاور کوهپایه و 27هزارگزی شمال شوسه اصفهان به یزد. هوای آن معتدل ، دارای 99 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت وراه آن مالرو است. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10 ).
گریز. [ گ ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر، واقع در 18هزارگزی شمال باختری ریوش ، سر راه مالرو عمومی ریوش به بردسکن. هوای آن معتدل و دارای 755 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه تأمین میشود.محصول آن غلات و میوه جات و ابریشم. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).
فرهنگ عمید
۱. = گریختن
۲. (اسم مصدر) فرار؛ گریختن از برابر کسی یا چیزی.
〈 گریز زدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] هنگام سخن گفتن یا نوشتن از مطلبی به مطلب دیگر پرداختن.
۲. (اسم مصدر ) فرار، گریختن از برابر کسی یا چیزی.
* گریز زدن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز] هنگام سخن گفتن یا نوشتن از مطلبی به مطلب دیگر پرداختن.
دانشنامه عمومی
چند روز بعد، فیلم سینمایی ساخته نیکی کریمی
گریز (فیلم)، فیلمی به کارگردانی ناصر مهدی پور و نویسندگی شهرام امامی ساختهٔ سال ۱۳۷۱
توالی گریز، توالی معینی از بایت ها یا نویسه ها برای دادن یک فرمان خاص به سخت افزار یا نرم افزار
عنایت الله بخشی
الهام پاوه نژاد
مهری ودادیان
دانیال حکیمی
نعمت الله گرجی
مرجانه گلچین
بیوک میرزایی
عزت الله رمضانی فر
حسن جوهرچی
حسین خانی بیک
بیوک میرزایی
فرهاد خانمحمدی
رامین پرچمی
مهدی آریان نژاد
رضا صفایی پور
زهره صفوی
فریده صابری
خسرو فرخزادی
میترا اویسی
محمد طاهر
مهین امیرافضلی
نسرین جمالی
میترا توکلی
نیلوفر محمودی
پیام فهیمی فر
امید آهنگر
سعید شیخ زاده
فرهنگستان زبان و ادب
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] ← کلید گریز
گویش مازنی
۱ناله ۲شکایت
واژه نامه بختیاریکا
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۶۰ ) .
فرارفتن. [ف َ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) گریختن. دور شدن :
وقتی افتاد فتنه ای در شام
هر یک از گوشه ای فرارفتند.
سعدی.
در گویش فارسی جیرفت