کلمه جو
صفحه اصلی

گریز


مترادف گریز : انهزام، عقب نشینی، فرار، هزیمت، اجتناب، پرهیز، رم، طفره

فارسی به انگلیسی

flight, escape, elopement, evasion, elusion, deviation, metabasis, breakout, desertion, dodge, double, excursive, getaway, runaway, scamper, shelter, [fig.] evasion, lam, retreat

flight, escape, metabasis, [fig.] evasion, elusion


breakout, desertion, dodge, double, elusion, escape, excursive, flight, getaway, runaway, scamper, shelter


فارسی به عربی

استطراد , تلمیح , تهرب , رجل , طیران , مهرب , هروب

مترادف و متضاد

escape (اسم)
رهایی، گریز، فرار، فر

scuttle (اسم)
گریز، روزنه، دریچه، کج بیل، عقب نشینی، سطل ذغال، جا ذغالی، گام تند

allusion (اسم)
اشاره، کنایه، گریز

getaway (اسم)
گریز، اغاز، دور شو، فرار، گمشو

evasion (اسم)
بهانه، گریز، طفره، طفره روی، حیله، تجاهل، گریز زنی

flight (اسم)
گریز، پرواز، سلسله، مهاجرت، عزیمت، یک رشته پلکان

digression (اسم)
انحراف، گریز

jink (اسم)
گریز، طفره، شوخی، لطفه

elusion (اسم)
گریز، اجتناب، طفره، طفره روی، اغفال

subterfuge (اسم)
بهانه، گریز، طفره، طفره روی، اختفاء، عذر، طفره زنی

gink (اسم)
آدم، گریز، وجود، یارو، مرد، شخص، ذات، هیکل، کس

guy (اسم)
گریز، یارو، فرار، مرد، شخص

scamper (اسم)
گریز، چهار نعل، فرار با شتاب

escapement (اسم)
رهایی، گریز، فرار، مخرج، چرخ دنگ

desertion (اسم)
گریز، فرار، ترک خدمت، بی وفایی

loup (اسم)
گریز، ذره بین کوچک

truancy (اسم)
گریز، طفره زنی، پرسه زنی، وقت گذرانی

sidestep (اسم)
گریز

انهزام‌عقب‌نشینی، فرار، هزیمت


اجتناب، پرهیز


رم، طفره


۱. انهزامعقبنشینی، فرار، هزیمت
۲. اجتناب، پرهیز
۳. رم، طفره


فرهنگ فارسی

فرار، گریختن ازبرابرکسی یاچیزی، گریغ هم گفته شدهگریززدن:هنگام سخن گفتن یانوشتن ازمطلبی بمطلب دیگرپرداختن
( اسم ) ۱ - فرار دور شدن بسرعت : ابا ویژگان ماند وامق بجنگ نه روی گریز و نه جای درنگ . ( عنصری ) ۲ - رهایی خلاص : گریز نیست کسی را زحادثات قضا خلاص نیست منی را زن نایبات قدر . ( قا آنی ) ۳ - ( شعر ) انتقال شاعر در قصیده از تغزل و تشبیب و وصف یکباره بمدح ممدوح تخلص یا گریز بصحرای کربلا زدن . در اثنای سخت بمقصود خود گریز زدن .

فرهنگ معین

(گُ ) (اِ. ) گریختن ، فرار کردن ، رهایی .

لغت نامه دهخدا

گریز. [ گ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه بخش کوهپایه شهرستان اصفهان ، واقع در 31هزارگزی شمال خاور کوهپایه و 27هزارگزی شمال شوسه ٔ اصفهان به یزد. هوای آن معتدل ، دارای 99 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت وراه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).


گریز. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر، واقع در 18هزارگزی شمال باختری ریوش ، سر راه مالرو عمومی ریوش به بردسکن . هوای آن معتدل و دارای 755 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه تأمین میشود.محصول آن غلات و میوه جات و ابریشم . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


گریز. [ گ ُ ] (اِمص ) گریختن . فرار کردن :
گر کند هیچگاه قصد گریز
خیز ناگه به گوشش اندر میز.

خسروی .


ابا ویژگان ماند وامق بجنگ
نه روی گریز و نه جای درنگ .

عنصری .


گرفتن ره دشمن اندر گریز
مفرمای و خون زبونان مریز.

اسدی .


چو ثابت نباشد به جنگ و ستیز
از آن به نباشد که گیری گریز.

اسدی .


چون مرد جنگ را نبود آلت
حیلت گریز باشد ناچاره .

ناصرخسرو.


زین جهان چونکه او مظفر گشت
کرد خیره سوی گریز آهنگ .

ناصرخسرو.


لکن صورت [ صورت مقابل ماده ] کاری است بجهد و کوشش و مایه ها به طبع از یکدیگر گشادن و گریز می جویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
شاه اگر خواندت گریز مجوی
ور براند ره ستیز مپوی .

سنایی .


ز پادشاه دو دبیر است شر و خیرنویس
که یک نفس نبود ز آن و این گریز مرا.

سوزنی .


وقت ضرورت چو نماند گریز
دست بگیرد سر شمشیر تیز.

سعدی .


چو جنگ آوری با کسی در ستیز
که از وی گزیرت بود یا گریز.

سعدی .


یکی گفت بیچاره وقت گریز
نهاده ست خنب و برفته است تیز.

نزاری قهستانی (دستورنامه چ روسیه ص 74).


|| رهایی :
گریز نیست کسی را ز حادثات قضا
خلاص نیست منی را ز نایبات قدر.

قاآنی .


|| آنچه در قصاید از ابیات حالیه یا بهاریه و غیره بدون آوردن حرف فاصل یکبارگی به مدح ممدوح انتقال نمایند. (غیاث ). تخلص . رجوع به تخلص شود.

گریز. [ گ ُ ] ( اِمص ) گریختن. فرار کردن :
گر کند هیچگاه قصد گریز
خیز ناگه به گوشش اندر میز.
خسروی.
ابا ویژگان ماند وامق بجنگ
نه روی گریز و نه جای درنگ.
عنصری.
گرفتن ره دشمن اندر گریز
مفرمای و خون زبونان مریز.
اسدی.
چو ثابت نباشد به جنگ و ستیز
از آن به نباشد که گیری گریز.
اسدی.
چون مرد جنگ را نبود آلت
حیلت گریز باشد ناچاره.
ناصرخسرو.
زین جهان چونکه او مظفر گشت
کرد خیره سوی گریز آهنگ.
ناصرخسرو.
لکن صورت [ صورت مقابل ماده ] کاری است بجهد و کوشش و مایه ها به طبع از یکدیگر گشادن و گریز می جویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
شاه اگر خواندت گریز مجوی
ور براند ره ستیز مپوی.
سنایی.
ز پادشاه دو دبیر است شر و خیرنویس
که یک نفس نبود ز آن و این گریز مرا.
سوزنی.
وقت ضرورت چو نماند گریز
دست بگیرد سر شمشیر تیز.
سعدی.
چو جنگ آوری با کسی در ستیز
که از وی گزیرت بود یا گریز.
سعدی.
یکی گفت بیچاره وقت گریز
نهاده ست خنب و برفته است تیز.
نزاری قهستانی ( دستورنامه چ روسیه ص 74 ).
|| رهایی :
گریز نیست کسی را ز حادثات قضا
خلاص نیست منی را ز نایبات قدر.
قاآنی.
|| آنچه در قصاید از ابیات حالیه یا بهاریه و غیره بدون آوردن حرف فاصل یکبارگی به مدح ممدوح انتقال نمایند. ( غیاث ). تخلص. رجوع به تخلص شود.

گریز. [ گ ُ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه بخش کوهپایه شهرستان اصفهان ، واقع در 31هزارگزی شمال خاور کوهپایه و 27هزارگزی شمال شوسه اصفهان به یزد. هوای آن معتدل ، دارای 99 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت وراه آن مالرو است. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10 ).

گریز. [ گ ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر، واقع در 18هزارگزی شمال باختری ریوش ، سر راه مالرو عمومی ریوش به بردسکن. هوای آن معتدل و دارای 755 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه تأمین میشود.محصول آن غلات و میوه جات و ابریشم. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

فرهنگ عمید

۱. = گریختن
۲. (اسم مصدر) فرار؛ گریختن از برابر کسی یا چیزی.
⟨ گریز زدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] هنگام سخن گفتن یا نوشتن از مطلبی به ‌مطلب دیگر پرداختن.


۱. = گریختن
۲. (اسم مصدر ) فرار، گریختن از برابر کسی یا چیزی.
* گریز زدن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز] هنگام سخن گفتن یا نوشتن از مطلبی به مطلب دیگر پرداختن.

دانشنامه عمومی

گریز ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
چند روز بعد، فیلم سینمایی ساخته نیکی کریمی
گریز (فیلم)، فیلمی به کارگردانی ناصر مهدی پور و نویسندگی شهرام امامی ساختهٔ سال ۱۳۷۱
توالی گریز، توالی معینی از بایت ها یا نویسه ها برای دادن یک فرمان خاص به سخت افزار یا نرم افزار

فرهنگستان زبان و ادب

{escape note, échappée (fr. )} [موسیقی] نُتی غیراصلی که با یکی از نُت های اصلی پیش یا پس از خود فاصلۀ پیوسته و با دیگری فاصلۀ گسسته دارد
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] ← کلید گریز

گویش مازنی

/geriz/ ناله - شکایت

۱ناله ۲شکایت


واژه نامه بختیاریکا

تیچ

جدول کلمات

هرب

پیشنهاد کاربران

روی به گریز نهادن: فرار کردن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۶۰ ) .

فرارفت

فرارفتن. [ف َ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) گریختن. دور شدن :
وقتی افتاد فتنه ای در شام
هر یک از گوشه ای فرارفتند.
سعدی.

فرار . . . .

انهزام، عقب نشینی، فرار، هزیمت، اجتناب، پرهیز، رم، طفره، هرب

آب دهان که فرو می ریزد
در گویش فارسی جیرفت


کلمات دیگر: