کلمه جو
صفحه اصلی

فضول


مترادف فضول : کنجکاو، گستاخ، یاوه گو، پس مانده

برابر پارسی : کنجکاو

فارسی به انگلیسی

nosy, busybody, curious, interloper, meddler, gossip, inquisitive, kibitzer, meddlesome, prier, self-appointed, snoopy, c.e. nosy, medller, nosy person, intruder

medller, nosy person, intruder


C.E. nosy, meddlesome


busybody, curious, interloper, meddler, gossip, inquisitive, kibitzer, meddlesome, prier, self-appointed, snoopy


فارسی به عربی

تدخلی , ثرثر , فضولی

عربی به فارسی

حس کنجکاوي , چيز غريب , کمياب


مترادف و متضاد

۱. کنجکاو، گستاخ، یاوهگو
۲. پسمانده


pragmatic (اسم)
فضول، عملگرا

blab (اسم)
فضول، پرت گو

voyeur (اسم)
فضول، نگاه کننده، اطفا کننده شهوت بانگاه

pry (اسم)
دیلم، فضول، اهرم، فضولی، کنجکاوی

nosy (اسم)
فضول

prier (اسم)
فضول، ادم کنجکاو

intruder (اسم)
مزاحم، فضول، مخل

blabber (اسم)
فضول، حرف مفت زن، وراج

busybody (اسم)
فضول، ادم فضول، نخود همهاش

bur (اسم)
تیغ، خار، فضول

tamperer (اسم)
فضول، مداخله کننده

meddler (اسم)
فضول، مداخله گر

obtruder (اسم)
فضول

obtrusive (صفت)
مزاحم، فضول

curious (صفت)
فضول، کنجکاو، نادر، کمیاب

intrusive (صفت)
فضول، ناخوانده، سرزده، فضولانه، بزور داخل شونده، فرو رونده

officious (صفت)
فضول، فضولانه، ناخواسته

کنجکاو، گستاخ، یاوه‌گو


پس‌مانده


فرهنگ فارسی

جمع فضل، باقی مانده مال زیاده برحاجت، آنچه بطورطبیعی ازمنافذبدن خارج شود
( اسم ) ۱ - آنچه از غنیمت زیاد آید و قسمت نشود ۲ - باقی مانده از مال زاید بر حاجت ۳ - آنچه از بدن خارج گردد جمع : فضولات ۴ - ( اسم ) یاوه گویی ۵ - ( صفت ) یاوه گو ۶ - آنکه بی جهت در کار دیگران مداخله کند . توضیح فضول بر وزن حلول را معمولا به معنی یاوه گو و فضولی را به معنی یاوه گویی و فضولی استعمال کنند ولی در زبان عربی درست بر خلاف آن یعنی فضول به معنی یاوه گویی و فضولی به معنی یاوه گو است . بطرس بستانی در محیط المحیط گوید : الفضل ضد النقض و البقیه و الزیاده جمع : فضول و قد استعمل الجمع استعمال المفرد فی ما لا خیر فیه و لا یعنی صاحبه الاشتغال به لانه جعل علما لهذا المعنی فنزل منزله المفرد و لهذا نسب الیه علی لفظه فقیل هو فضلی . نظامی گوید : چونکه دید آن فضول آب زلال همچو ریحان تر میان سفال .
کثیر الافضال فعول به معنی فاعل .

فرهنگ معین

(فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ فَضل .


(فُ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ فَضل .
( ~ . ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - باقی مانده مال بیش از حد نیاز. ۲ - آن چه که به طور طبیعی از بدن دفع می شود. ۳ - (اِمص . ) یاوه گویی . ۴ - در فارسی به معنی کسی که در کار دیگران دخالت می کند.

( ~ .) [ ع . ] (اِ.) 1 - باقی مانده مال بیش از حد نیاز. 2 - آن چه که به طور طبیعی از بدن دفع می شود. 3 - (اِمص .) یاوه گویی . 4 - در فارسی به معنی کسی که در کار دیگران دخالت می کند.


لغت نامه دهخدا

فضول. [ ف ُ ] ( ع اِ ) ج ِ فضل. ( منتهی الارب ) ( فرهنگ فارسی معین ) ( اقرب الموارد ).

فضول. [ ف ُ ] ( ع اِ ) آنچه از غنیمت زیاد آید و قسمت نشود. ( فرهنگ فارسی معین ). || باقی مانده از مال زاید بر حاجت. ( از اقرب الموارد ) ( فرهنگ فارسی معین ). || آنچه از بدن خارج گردد. ج ، فضولات. || ( ص ) یاوه گو. ( فرهنگ فارسی معین ). || آنکه اخبارمضره به دیگران رساند. ( یادداشت مؤلف ). || فضول در فارسی به معنی فضولی در عربی به کار رود؛آنکه بی جهت در کار دیگران مداخله کند. فضول بر وزن «حلول » را معمولاً به معنی یاوه گو و «فضولی » را به معنی یاوه گویی استعمال کنند؛ ولی در زبان عربی درست برخلاف این است ، یعنی فضول به معنی یاوه گویی و فضولی به معنی یاوه گو است. ( از فرهنگ فارسی معین ). در تداول فارسی زبانان ، به معنی کسی است که در اموری دخالت کندکه حد یا حق او نیست. ( یادداشت مؤلف ) :
سخت نیکو نصیحتی کرد هرچند فضول بود. ( تاریخ بیهقی ).
مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند
که اعتراض بر اسرار علم غیب کند.
حافظ.
- امثال :
اگر فضول نباشد شاه چه میداند قلعه کجاست ؟ ( یادداشت بخط مؤلف ).
فضول را بردند جهنم ، گفت هیزمش تر است . ( یادداشت مؤلف ).این مثل در موردی به کار رود که منظور این باشد که شخصی در همه جا از خود اظهار وجود کند حتی در موردی که بداند به حرف او کمترین توجهی نمیشود.
|| ( اِمص ) یاوه گویی. ( فرهنگ فارسی معین ). اشتغال کسی بدانچه بدو مربوط نیست. ( از اقرب الموارد ). هرزه درایی. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
تا کی بری عذاب و کنی ریش را خضاب
تا کی فضول گویی و آری حدیث غاب.
رودکی.
پر فضول است سرت هیچ نخوابی شب وروز
که نو این بستانی ، کهن آن ندهی.
ناصرخسرو.
دل پر ز فضول و زند بر لب
زردشت چنین نوشت در زند؟
ناصرخسرو.
بی هیچ خیر و فضل همه سر پر از فضول
همچون زمین شوره ای بی کشت وبی نمی.
ناصرخسرو.
بعد از آن معنی تکبر و فضول در دماغ سرور متکبران ابلیس پدید آمد. ( قصص الانبیاء ). هوس فضول بخاطر ایشان راه یابد. ( کلیله و دمنه ).
تو فضول از میانه بیرون بر
گوش خر درخور است با سر خر.
سنائی.
افضل ار زین فضولها راند
نام افضل بجز اضل منهید.

فضول . [ ف َ ] (ع ص ) کثیرالافضال ، فعول به معنی فاعل . (اقرب الموارد).


فضول . [ ف ُ ] (ع اِ) آنچه از غنیمت زیاد آید و قسمت نشود. (فرهنگ فارسی معین ). || باقی مانده از مال زاید بر حاجت . (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین ). || آنچه از بدن خارج گردد. ج ، فضولات . || (ص ) یاوه گو. (فرهنگ فارسی معین ). || آنکه اخبارمضره به دیگران رساند. (یادداشت مؤلف ). || فضول در فارسی به معنی فضولی در عربی به کار رود؛آنکه بی جهت در کار دیگران مداخله کند. فضول بر وزن «حلول » را معمولاً به معنی یاوه گو و «فضولی » را به معنی یاوه گویی استعمال کنند؛ ولی در زبان عربی درست برخلاف این است ، یعنی فضول به معنی یاوه گویی و فضولی به معنی یاوه گو است . (از فرهنگ فارسی معین ). در تداول فارسی زبانان ، به معنی کسی است که در اموری دخالت کندکه حد یا حق او نیست . (یادداشت مؤلف ) :
سخت نیکو نصیحتی کرد هرچند فضول بود. (تاریخ بیهقی ).
مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند
که اعتراض بر اسرار علم غیب کند.

حافظ.


- امثال :
اگر فضول نباشد شاه چه میداند قلعه کجاست ؟ (یادداشت بخط مؤلف ).
فضول را بردند جهنم ، گفت هیزمش تر است . (یادداشت مؤلف ).این مثل در موردی به کار رود که منظور این باشد که شخصی در همه جا از خود اظهار وجود کند حتی در موردی که بداند به حرف او کمترین توجهی نمیشود.
|| (اِمص ) یاوه گویی . (فرهنگ فارسی معین ). اشتغال کسی بدانچه بدو مربوط نیست . (از اقرب الموارد). هرزه درایی . (یادداشت بخط مؤلف ) :
تا کی بری عذاب و کنی ریش را خضاب
تا کی فضول گویی و آری حدیث غاب .

رودکی .


پر فضول است سرت هیچ نخوابی شب وروز
که نو این بستانی ، کهن آن ندهی .

ناصرخسرو.


دل پر ز فضول و زند بر لب
زردشت چنین نوشت در زند؟

ناصرخسرو.


بی هیچ خیر و فضل همه سر پر از فضول
همچون زمین شوره ای بی کشت وبی نمی .

ناصرخسرو.


بعد از آن معنی تکبر و فضول در دماغ سرور متکبران ابلیس پدید آمد. (قصص الانبیاء). هوس فضول بخاطر ایشان راه یابد. (کلیله و دمنه ).
تو فضول از میانه بیرون بر
گوش خر درخور است با سر خر.

سنائی .


افضل ار زین فضولها راند
نام افضل بجز اضل منهید.

خاقانی .


آستین فضول می افشاند
که ز ایمان بر او طراز نداشت .

خاقانی .


عوام از تکامل فضول در ابواب تعامل دست بداشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
در یکی تره چو این عذر ای فضول
می نیاید نزد بقالی قبول .

مولوی .


مرا امر معروف دامن گرفت
فضول آتشی گشت و در من گرفت .

سعدی .


از آنجا که سلامت حال درویشان و صدق معاملت ایشان بود گمان فضولش نبردند. (گلستان ).
دوران دهر عاقبتم سر سپید کرد
وز سر بدرنمیرودم همچنان فضول .

سعدی .


- بفضول آمدن ؛ هرزه درایی . (یادداشت بخط مؤلف ). یاوه گوئی کردن :
مالش همه لاشی شد و ملکش همه ناچیز
دشمن بفضول آمد و بدگوی بگفتار.

فرخی .


ترکیب ها:
- فضول آقا . فضول آوردن . فضول باشی . فضول خرج . فضول گفتن . فضول گو. فضول نفس . فضولی . رجوع به همین مدخل ها در ردیف خود شود.

فضول . [ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ فضل . (منتهی الارب ) (فرهنگ فارسی معین ) (اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. یاوه گو.
۲. کسی که بی جهت در کار دیگران مداخله می کند.
۳. (اسم ) [قدیمی] باقی ماندۀ مال، زیاده بر حاجت.
۴. (اسم ) [قدیمی] آنچه به طور طبیعی از منافذ بدن خارج شود.

دانشنامه عمومی

فضول (فیلم ۲۰۱۵). فضول یک فیلم آمریکایی در ژانر کمدی-درام است که توسط لورن اسکافاریا نوشته و کارگردانی شده است.
سوزان ساراندون در نقش مارنی مینروینی
رز بیرن در نقش لری مینروینی
جی. کی. سیمونز در نقش زیپ
لوسی پانچ
جیسون ریتر
رندل پارک
کیسی ویلسون
مایکل مک کین
بیلی مگنوسن در نقش بن
سیسیلی استرانگ
سارا بیکر
ربکا درایسدیل
جراد کارمیشل در نقش فردی
لورا سن گیاکومو
مارنی (سوزان ساراندون) به تازگی بیوه شده و برای آنکه به دخترش لوری (با بازی رز بیرن) نزدیک تر باشد از نیوجرسی به لوس آنجلس نقل مکان می کند. ولی او شروع میکند به دخالت در زندگی لوری، اما به زودی او با افراد دیگری ملاقات می کند که آن ها نیاز بیشتری به کمک او دارند و شروع می کند به کمک کردن به آن ها.
فیلمبرداری اصلی این فیلم در ۳۰ مارس ۲۰۱۵ در لس آنجلس آغاز شد.
در ۲۵ آگوست ۲۰۱۵، سونی پیکچرز کلاسیکس در آمریکای شمالی حقوق مربوط به فیلم را به دست آورد. این فیلم اولین بار در جشنواره بین المللی فیلم تورنتو ۲۰۱۵ نمایش داده شد و قرار است در ۲۲ آوریل ۲۰۱۶ به اکران عمومی برسد.

گویش اصفهانی

تکیه ای: fezül
طاری: füzül
طامه ای: fozul
طرقی: füzül
کشه ای: fozul
نطنزی: fozul


واژه نامه بختیاریکا

تیک؛ نا فِرِنگ؛ زیوُوی کار؛ فِقر؛ ناشادی

پیشنهاد کاربران

blabber

noisy

Inquisitive

فضول واژه ایرانی است :


واژه فضول یا پوزول ( پوز ئول ) ساخته شده از پوز به معنای دم ودهان - نوک - پوزه و پسوند ئول که نشانگر دارندگی یا فراوانی است مانند زاغول ( دارنده چشم زاغ ) و زردول ( دارنده چهره زرد ) . ازینرو معنای پوزول ( فضول ) کسی است که به همه جا سرک میکشد و پوز خود را برای بوکشیدن به هرکجا وارد میکند همانطورکه در گویش گیلکی آنرا پلـِفوس pilifus ( پل=بزرگ فوس=پوز ) میخوانند.





busy body

سرمفتش

در معامله به آن کسی که معامله میکند ، فضول میگویند .

ملا محمد فضولی ( فوزلی یکی از شهرهای جمهوری آذربایجان است ) متولد 1483. و فوت 1556 میلادی می باشد. بعد از اینکه شصت سال از فوت ایشان می گذشت. صائب تبریزی بدنیا آمده است. 1621میلادی ( 1000هجری شمسی ) . یعنی معلمی که یک جمع و تفریق ساده را بلد نیست. چطور می تواند. راهنمای بچه هایمان باشد. باز اگر می گفت که صائب شعرهای تورکی ، محمد فیزولی را به فارسی ترجمه می کرده است. قابل قبول بود. . . . . . . . ولی مرده ایی بعد از شصت سال از قبر بیرون بیایید. و شعرهای صائب را ترجمه کند. به قولی دزد ناشی به کاهدان زده. وحسابی کاه خورده است ) . . . . . . . جالبتر اینکه مجری هم از کارشناس بی سوادتر است. و حرفهای اونو تصدیق می کند. . . . عدو شود. سبب خیر اگر خدا خواهد.

Rubberneck

پوزول ( بر بنیادِ پیشنهاد بسیار خوبِ کاربری به نام اشکان در بالا )

از واژه های برابرِ یاد شده در بالا، � گستاخ�، �یاوه گو� و �پس مانده�، هر سه نادرست هستند و واژه ی �کنجکاو� را تیز حتا با چشم پوشی درخور نمی توان بجای واژه ی دگردیسیده ی �فضول� ( بازگویی آموزنده ی اشکان در بالا ) نشاند؛ زیر ا این واژه به آرش � کنجکاوی بیش از اندازه� است و چون هر واژه یا دربرگیرنده تر: هر پدیده ی دگردیسه شده ای، سرشتی دگرگونه با بنیاد خود یافته است:
�. . . و اگر خدای ناکرده، آدم بیش از اندازه کنجکاوی ( همانا فضول بزبان آمیخته به عربی ) از میان خودشان، پایش را از گلیم دراز کند . . . �

برگرفته از یادداشتی در پیوندِ زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2019/05/blog - post_76. html



کلمات دیگر: