مترادف گریختن : فرار کردن، فلنگ بستن، متواری شدن، هرب
گریختن
مترادف گریختن : فرار کردن، فلنگ بستن، متواری شدن، هرب
فارسی به انگلیسی
to run away, to flee
decamp, elope, escape, flee, fly, wriggle
فارسی به عربی
اهرب , تهرب , زلة , صحراء , هروب
مترادف و متضاد
فرار کردن، فلنگبستن، متواریشدن، هرب
گریختن، اشتباه کردن، سریدن، از قلم انداختن، لیز خوردن، لغزیدن
فرار کردن، گریختن، روش نشان ندادن، روپنهان کردن، پنهان شدن، غایب شدن، در رفتن
فرار کردن، گریختن، در رفتن، رستن، رهایی جستن، خلاصی جستن، جان بدر بردن
فرار کردن، گریختن، فرار کردن با معشوق
فرار کردن، گریختن، بسرعت رفتن
گریختن
ترک کردن، گریختن، ول کردن
گریختن، اجتناب کردن از، پرهیز کردن از
فرار کردن، گریختن، جیم شدن، فوری رفتن، به سرعت دور شدن
فرار کردن، گریختن، پا بفرار گذاردن، با عجله رفتن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ( گریخت گریزد خواهد گریخت بگریز گریزنده گریزا گریزان گریخته گریزش ) فرار کردن بسرعت دور شدن : سیصد سال بدین صفت در آن عرصات بمانند ... نه روی گریختن نه جای آرمیدن .
فرهنگ معین
(گُ تَ ) [ په . ] (مص ل . ) در رفتن ، به هزیمت شدن .
لغت نامه دهخدا
گریختن. [گ ُ ت َ ] ( مص ) پهلوی ویرختن ( از ویرچ ) ( فرار کردن )از ایرانی باستان وی + ریک از رئک «بارتولمه 1479« »نیبرگ ص 244». فرار کردن. بسرعت دور شدن. ( حاشیه برهان چ معین ). فرار. ( آنندراج ). دررفتن. بهزیمت شدن. اِجعاظ. ( منتهی الارب ). اِدفان. ( ترجمان القرآن ). جَلبَصَة. جَرمَزَه. جَمرَزَه. ختع. خَشِر، گریختن ازجبن و بددلی. رکض. تسمیح. طَرمَسَة. تعبید. تعرید. عَرَد. تعتیم. تعذر. فَشَق. فرار. قَوب. قَرطَبَة. کَلصَمَة. مداحَرَه. نط. نطیط. ( منتهی الارب ). نوص. ( ترجمان القرآن ). هرب. هصب. ( منتهی الارب ) :
رفیقا چند گویی کو نشاطت
بنگریزد کس از گرم آفروشه.
ربود از کفش گوشت وبرد و گریز .
دزد کز دورتر نشست به چک.
بگریخت تا چنینم آشفته کرد و شیدا.
ورا سوی آذرگشسبست راه.
همی تازیان تابدان روی آب.
سرانجام از رزم بگریختند.
ناصحت را گو نشین و مطربت را گو سرای.
ز محنت رهایی به دولت رسایی.
بالوایه ز خاک بگریزد.
حسرت نکند کودک را سود به پیری
هرگه که بخردی بگریزد ز دبستان.
به هزاران بصر ایشان بسوی من نگرند.
طمع را کز اهل سخا میگریزم.
کز انده به انده زدایی نبینم.
بر دلم تخته پوش می بشود.
رفیقا چند گویی کو نشاطت
بنگریزد کس از گرم آفروشه.
رودکی.
درآمد یکی خاد چنگال تیزربود از کفش گوشت وبرد و گریز .
خجسته.
رای سوی گریختن دارددزد کز دورتر نشست به چک.
حکاک.
دل برد و چون بدانست کم کرد ناشکیبابگریخت تا چنینم آشفته کرد و شیدا.
دقیقی.
که از جنگ بگریخت بهرامشاه ورا سوی آذرگشسبست راه.
فردوسی.
و از آنسو که بگریخت افراسیاب همی تازیان تابدان روی آب.
فردوسی.
دلیران توران برآویختندسرانجام از رزم بگریختند.
فردوسی.
حاسدت را گو گریز و ساقیت را گو که ریزناصحت را گو نشین و مطربت را گو سرای.
منوچهری.
ز نادان گریزی به دانا شتابی ز محنت رهایی به دولت رسایی.
منوچهری.
آب و آتش بهم نیامیزدبالوایه ز خاک بگریزد.
عنصری.
... چون خبر این حصار بدیشان رسیده بود بیشتری گریخته بودند. ( تاریخ بیهقی ). غوریان را دل بشکست ، گریختن. ( تاریخ بیهقی ). چون بخارا رسیدند شحنه علی تکین به دبوسی گریخت. ( تاریخ بیهقی ).حسرت نکند کودک را سود به پیری
هرگه که بخردی بگریزد ز دبستان.
ناصرخسرو.
چون گریزم ز قضا یا ز قدر من چو همی به هزاران بصر ایشان بسوی من نگرند.
ناصرخسرو.
طمع حیض مرد است و من میبرم سرطمع را کز اهل سخا میگریزم.
خاقانی.
شوم هم در انده گریزم ز انده کز انده به انده زدایی نبینم.
خاقانی.
چون گریزد دل از بلا که جهان بر دلم تخته پوش می بشود.
خاقانی.
گریختن . [گ ُ ت َ ] (مص ) پهلوی ویرختن (از ویرچ ) (فرار کردن )از ایرانی باستان وی + ریک از رئک «بارتولمه 1479« »نیبرگ ص 244». فرار کردن . بسرعت دور شدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). فرار. (آنندراج ). دررفتن . بهزیمت شدن . اِجعاظ. (منتهی الارب ). اِدفان . (ترجمان القرآن ). جَلبَصَة. جَرمَزَه . جَمرَزَه . ختع. خَشِر، گریختن ازجبن و بددلی . رکض . تسمیح . طَرمَسَة. تعبید. تعرید. عَرَد. تعتیم . تعذر. فَشَق . فرار. قَوب . قَرطَبَة. کَلصَمَة. مداحَرَه . نط. نطیط. (منتهی الارب ). نوص . (ترجمان القرآن ). هرب . هصب . (منتهی الارب ) :
رفیقا چند گویی کو نشاطت
بنگریزد کس از گرم آفروشه .
درآمد یکی خاد چنگال تیز
ربود از کفش گوشت وبرد و گریز .
رای سوی گریختن دارد
دزد کز دورتر نشست به چک .
دل برد و چون بدانست کم کرد ناشکیبا
بگریخت تا چنینم آشفته کرد و شیدا.
که از جنگ بگریخت بهرامشاه
ورا سوی آذرگشسبست راه .
و از آنسو که بگریخت افراسیاب
همی تازیان تابدان روی آب .
دلیران توران برآویختند
سرانجام از رزم بگریختند.
حاسدت را گو گریز و ساقیت را گو که ریز
ناصحت را گو نشین و مطربت را گو سرای .
ز نادان گریزی به دانا شتابی
ز محنت رهایی به دولت رسایی .
آب و آتش بهم نیامیزد
بالوایه ز خاک بگریزد.
... چون خبر این حصار بدیشان رسیده بود بیشتری گریخته بودند. (تاریخ بیهقی ). غوریان را دل بشکست ، گریختن . (تاریخ بیهقی ). چون بخارا رسیدند شحنه علی تکین به دبوسی گریخت . (تاریخ بیهقی ).
حسرت نکند کودک را سود به پیری
هرگه که بخردی بگریزد ز دبستان .
چون گریزم ز قضا یا ز قدر من چو همی
به هزاران بصر ایشان بسوی من نگرند.
طمع حیض مرد است و من میبرم سر
طمع را کز اهل سخا میگریزم .
شوم هم در انده گریزم ز انده
کز انده به انده زدایی نبینم .
چون گریزد دل از بلا که جهان
بر دلم تخته پوش می بشود.
از هیبت نام تو همی زود گریزند
کز گفتن لاحول گریزند شیاطین .
با مردم پاک اصل وعاقل آمیز
وز نااهلان هزار فرسنگ گریز.
چون ز جزو مرگ نتوانی گریخت
دان که کلش بر سرت خواهند ریخت .
ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت
صحبت احمق بسی خونها بریخت .
بعد از تو ملاذ و ملجأم نیست
هم در تو گریزم ار گریزم .
همی گریختم از مردمان به کوه و به دشت
که از خدای نبودم به دیگری پرداخت .
|| با «در» ترکیب شود، معنی پناه بردن دهد :
خاقانی از زمانه بفضل تو درگریخت
او را امان ده از خطرآخرالزمان .
ظلم رها کن به وفا درگریز
خلق چه باشد به خدا درگریز.
چون رخ و لب شکر و بادام ریخت
گل بحمایت بشکردرگریخت .
بر که پناهیم تویی دستگیر
در که گریزیم تویی دستگیر.
بعد از تو ملاذ و ملجأم نیست
هم در تو گریزم ار گریزم .
- امثال :
چوب را که برداشتی گربه ٔ دزد میگریزد .
رفیقا چند گویی کو نشاطت
بنگریزد کس از گرم آفروشه .
رودکی .
درآمد یکی خاد چنگال تیز
ربود از کفش گوشت وبرد و گریز .
خجسته .
رای سوی گریختن دارد
دزد کز دورتر نشست به چک .
حکاک .
دل برد و چون بدانست کم کرد ناشکیبا
بگریخت تا چنینم آشفته کرد و شیدا.
دقیقی .
که از جنگ بگریخت بهرامشاه
ورا سوی آذرگشسبست راه .
فردوسی .
و از آنسو که بگریخت افراسیاب
همی تازیان تابدان روی آب .
فردوسی .
دلیران توران برآویختند
سرانجام از رزم بگریختند.
فردوسی .
حاسدت را گو گریز و ساقیت را گو که ریز
ناصحت را گو نشین و مطربت را گو سرای .
منوچهری .
ز نادان گریزی به دانا شتابی
ز محنت رهایی به دولت رسایی .
منوچهری .
آب و آتش بهم نیامیزد
بالوایه ز خاک بگریزد.
عنصری .
... چون خبر این حصار بدیشان رسیده بود بیشتری گریخته بودند. (تاریخ بیهقی ). غوریان را دل بشکست ، گریختن . (تاریخ بیهقی ). چون بخارا رسیدند شحنه علی تکین به دبوسی گریخت . (تاریخ بیهقی ).
حسرت نکند کودک را سود به پیری
هرگه که بخردی بگریزد ز دبستان .
ناصرخسرو.
چون گریزم ز قضا یا ز قدر من چو همی
به هزاران بصر ایشان بسوی من نگرند.
ناصرخسرو.
طمع حیض مرد است و من میبرم سر
طمع را کز اهل سخا میگریزم .
خاقانی .
شوم هم در انده گریزم ز انده
کز انده به انده زدایی نبینم .
خاقانی .
چون گریزد دل از بلا که جهان
بر دلم تخته پوش می بشود.
خاقانی .
از هیبت نام تو همی زود گریزند
کز گفتن لاحول گریزند شیاطین .
معزی .
با مردم پاک اصل وعاقل آمیز
وز نااهلان هزار فرسنگ گریز.
خیام .
چون ز جزو مرگ نتوانی گریخت
دان که کلش بر سرت خواهند ریخت .
مولوی .
ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت
صحبت احمق بسی خونها بریخت .
مولوی .
بعد از تو ملاذ و ملجأم نیست
هم در تو گریزم ار گریزم .
سعدی (گلستان ).
همی گریختم از مردمان به کوه و به دشت
که از خدای نبودم به دیگری پرداخت .
سعدی (گلستان ).
|| با «در» ترکیب شود، معنی پناه بردن دهد :
خاقانی از زمانه بفضل تو درگریخت
او را امان ده از خطرآخرالزمان .
خاقانی .
ظلم رها کن به وفا درگریز
خلق چه باشد به خدا درگریز.
نظامی .
چون رخ و لب شکر و بادام ریخت
گل بحمایت بشکردرگریخت .
نظامی .
بر که پناهیم تویی دستگیر
در که گریزیم تویی دستگیر.
نظامی .
بعد از تو ملاذ و ملجأم نیست
هم در تو گریزم ار گریزم .
سعدی (گلستان ).
- امثال :
چوب را که برداشتی گربه ٔ دزد میگریزد .
فرهنگ عمید
فرار کردن، در رفتن، گرختن، گریزیدن.
گویش اصفهانی
تکیه ای: ârmâli / bevriǰi
طاری: ârmâlây(mun)
طامه ای: ârmâlâɂan
طرقی: ârmâlâymun
کشه ای: ârmâlâymun
نطنزی: ârmâlâɂan/ferâr kardan
واژه نامه بختیاریکا
( گریختن ( الاغ ) ) گوشانه تپنیدِن
جِستِن؛ زِس بِدَر رَهدِن؛ گُرَهدِن؛ دَر رَهدِن؛ فگهِستِن؛ فیکستن؛ فلنگستِن؛ گُروسیدِن
جِستِن؛ زِس بِدَر رَهدِن؛ گُرَهدِن؛ دَر رَهدِن؛ فگهِستِن؛ فیکستن؛ فلنگستِن؛ گُروسیدِن
جدول کلمات
ابق
پیشنهاد کاربران
قاچاق شدن= در رفتن ( گویش تهرانی )
رمیدن . . . . .
چیزی که فرار کردن را بر می انگیزد
فرار ، گریز
فرار ، گریز
فرار، هرب، دررفتن
فرارفتن. [ف َ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) گریختن. دور شدن :
وقتی افتاد فتنه ای در شام
هر یک از گوشه ای فرارفتند.
سعدی.
وقتی افتاد فتنه ای در شام
هر یک از گوشه ای فرارفتند.
سعدی.
کلمات دیگر: