کلمه جو
صفحه اصلی

فضولی


برابر پارسی : کنجکاوی

فارسی به انگلیسی

curiosity, inquisitiveness, interference, meddling. [o.s] (one) who meddles

meddling. [o.s] (one) who meddles


curiosity, inquisitiveness, interference


فارسی به عربی

تدخل , صلافة

عربی به فارسی

فضول , ادم فضول , نخود همه اش , پرکاري , اشتغال


کنجکاو , نادر , غريب , کنجاو , فضول , پي جو , داراي شامه تيز


مترادف و متضاد

pry (اسم)
دیلم، فضول، اهرم، فضولی، کنجکاوی

interference (اسم)
دخالت، فضولی

intrusion (اسم)
فضولی، دخول سرزده و بدون اجازه

officiousness (اسم)
فضولی، فضولی در کار دیگران

فرهنگ فارسی

بغدادی شاعر معروف ( ف. ۹۷٠ ه ق . ) . وی در سه زبان فارسی وترکی و عربی شعر میسروده و کتاب [ حدیقه السعدائ ] را بتقلید روضه الشهدائ حسین واعظی کاشفی نوشته است .
( صفت ) ۱ - کسی که کار بیهوده کند ۲ - آنکه بی جهت درامور دیگران مداخله کند توضیح بدین معانی در فارسی فضول مستعمل است .

فرهنگ معین

(فُ ) [ ع - فا. ] (حامص . ) ۱ - مداخلة بی جهت در کار دیگران . ۲ - یاوه گویی .

لغت نامه دهخدا

فضولی. [ ف ُ ] ( ص نسبی ) آنکه کار بی فایده کند و در پی مالایعنی رود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کسی که کار بیهوده کند. || آنکه بی جهت در امور دیگران مداخله کند، بدین معانی در فارسی «فضول » مستعمل است. ( فرهنگ فارسی معین ) :
عدو چو گشت فضولی حقیرتر گردد
که تعبیه ست کمی در فزونی و آماس.
سیدحسن غزنوی.
از دهر زاد و دهر فضولی نمای را
خون ریختی گرش نبدی حق مادری.
خاقانی.
- فضولی کردن :
به صاحب ردی و صاحب قبولی
نشاید کرد مهمان را فضولی.
نظامی.
|| کسی است که او را نه ولی است و نه اصیل و نه وکیل. ( تعریفات ). || درزی. ( منتهی الارب ). خیاط. ( اقرب الموارد ).

فضولی. [ ف ُ ] ( حامص ) مداخله بی جهت در کار دیگران. ( فرهنگ فارسی معین ) :
ره راست جویی فضولی مجوی
گرت آرزو صحبت اولیاست.
ناصرخسرو.
رئیس متین را چو بینی بگوی
که گرد فضولی بسی می تنی.
انوری.
الهی نفس سرکش را زبون کن
فضولی از دماغ ما برون کن.
عطار.
این گهی بخشد که اجلالی شوی
وز فضولی و دغل خالی شوی.
مولوی.
که من توبه کردم به دست تو بر
که گرد فضولی نگردم دگر.
سعدی.
در کارخانه ای که ره عقل و فضل نیست
فهم ضعیف رای فضولی چرا کند؟
حافظ ( دیوان چ غنی ص 126 ).
|| یاوه گویی. ( فرهنگ فارسی معین ).

فضولی. [ ف ُ ] ( اِخ ) ملا محمدبن سلیمان بغدادی. از اکابر شعرای قرن دهم هجری است که اشعار مؤثر و سوزناک به زبان ترکی و گاه به عربی و فارسی دارد. وی از وابستگان دربار سلطان سلیمان خان قانونی دهمین سلطان عثمانی بوده. او راست : 1- انیس القلب ، قصیده فارسی. 2- بنگ و باده ، مثنوی ترکی. 3- حدیقةالشهداء یا ترجمه ترکی روضةالشهداء کاشفی. 4- دیوان شعرهای ترکی و فارسی که به نام «دیوان فضولی » به چاپ رسیده است. 5- ساقی نامه. 6- صحت و مرض به فارسی. 7- لیلی و مجنون ترکی. 8- مطلع الاعتقاد در کلام. تضمینی از ابیات معروف فردوسی دارد که ذیلاً نقل می شود:
اگر عمرها مردم بدسرشت
بود همدم حوریان بهشت
در آن محفل پرصفا روز و شب
ز جبریل خواند فنون ادب
بدان اعتقادم سرانجام کار
نگردد از او جز بدی آشکار

فضولی . [ ف ُ ] (اِخ ) ملا محمدبن سلیمان بغدادی . از اکابر شعرای قرن دهم هجری است که اشعار مؤثر و سوزناک به زبان ترکی و گاه به عربی و فارسی دارد. وی از وابستگان دربار سلطان سلیمان خان قانونی دهمین سلطان عثمانی بوده . او راست : 1- انیس القلب ، قصیده ٔ فارسی . 2- بنگ و باده ، مثنوی ترکی . 3- حدیقةالشهداء یا ترجمه ٔ ترکی روضةالشهداء کاشفی . 4- دیوان شعرهای ترکی و فارسی که به نام «دیوان فضولی » به چاپ رسیده است . 5- ساقی نامه . 6- صحت و مرض به فارسی . 7- لیلی و مجنون ترکی . 8- مطلع الاعتقاد در کلام . تضمینی از ابیات معروف فردوسی دارد که ذیلاً نقل می شود:
اگر عمرها مردم بدسرشت
بود همدم حوریان بهشت
در آن محفل پرصفا روز و شب
ز جبریل خواند فنون ادب
بدان اعتقادم سرانجام کار
نگردد از او جز بدی آشکار
وگر سالها گوهر تابناک
فتد خوار و بیقدر بر روی خاک
چو از خاک خیزد همان گوهر است
شهان را برازنده ٔ افسر است .

(از ریحانة الادب ج 3).



فضولی . [ ف ُ ] (حامص ) مداخله ٔ بی جهت در کار دیگران . (فرهنگ فارسی معین ) :
ره راست جویی فضولی مجوی
گرت آرزو صحبت اولیاست .

ناصرخسرو.


رئیس متین را چو بینی بگوی
که گرد فضولی بسی می تنی .

انوری .


الهی نفس سرکش را زبون کن
فضولی از دماغ ما برون کن .

عطار.


این گهی بخشد که اجلالی شوی
وز فضولی و دغل خالی شوی .

مولوی .


که من توبه کردم به دست تو بر
که گرد فضولی نگردم دگر.

سعدی .


در کارخانه ای که ره عقل و فضل نیست
فهم ضعیف رای فضولی چرا کند؟

حافظ (دیوان چ غنی ص 126).


|| یاوه گویی . (فرهنگ فارسی معین ).

فضولی . [ ف ُ ] (ص نسبی ) آنکه کار بی فایده کند و در پی مالایعنی رود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که کار بیهوده کند. || آنکه بی جهت در امور دیگران مداخله کند، بدین معانی در فارسی «فضول » مستعمل است . (فرهنگ فارسی معین ) :
عدو چو گشت فضولی حقیرتر گردد
که تعبیه ست کمی در فزونی و آماس .

سیدحسن غزنوی .


از دهر زاد و دهر فضولی نمای را
خون ریختی گرش نبدی حق مادری .

خاقانی .


- فضولی کردن :
به صاحب ردی و صاحب قبولی
نشاید کرد مهمان را فضولی .

نظامی .


|| کسی است که او را نه ولی است و نه اصیل و نه وکیل . (تعریفات ). || درزی . (منتهی الارب ). خیاط. (اقرب الموارد).

فرهنگ عمید

= فضول
مداخلۀ بی جا در کار دیگران: در کارخانه ای که ره علم و عقل نیست / وهم ضعیف رای فضولی چرا کند (حافظ: ۳۷۸ ).

مداخلۀ بی‌جا در کار دیگران: ◻︎ در کارخانه‌ای که ره علم و عقل نیست / وهم ضعیف رای فضولی چرا کند (حافظ: ۳۷۸).


فضول#NAME?


دانشنامه عمومی

فضول یا فضولی می تواند به موارد زیر اشاره کند:
کنجکاوی
نکاح فضولی
بیع فضولی
فضول باشی، نام فیلم طنزی با نقش آفرینی لورل و هاردی
محمد فضولی، شاعر و ادیب آذربایجانی
شهرستان فضولی نام بخشی در جنوب جمهوری آذربایجان
فضولی (آلبوم) نام آلبوم موسیقی اثر پینک فلوید

تو فضولی؟ در محاوره، به معنی:به تو ربطی نداره؛ در کاری که به تو مربوط نیست، دخالت نکن.


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] فضولی به کسی گویند که ملک غیر را بدون اذن او بفروشد.
بایعی که مال غیر را بدون داشتن ولایت و بدون اذن او بفروشد.
عاقدی که نه اصیل و نه ولی و نه وکیل باشد.
و شاید بهترین تعاریف و جامع ترین آن ها تعریفی است که مرحوم شیخ انصاری آورده است بدین تعبیر: «هو الکامل الغیر المالک للتصرف و لو کان غاصبا».
نوع استعمال واژه فضولی
این کلمه گاهی صفت عقد قرار داده می شود مثلا می گویند: «عقد فضولی» و به عقیده شیخ این تعبیر نوعی تسامح است.


واژه نامه بختیاریکا

فِقِری؛ وا داری

جدول کلمات

دخالت

پیشنهاد کاربران

interfere

ملا محمد فضولی ( فوزلی یکی از شهرهای جمهوری آذربایجان است ) متولد 1483. و فوت 1556 میلادی می باشد. بعد از اینکه شصت سال از فوت ایشان می گذشت. صائب تبریزی بدنیا آمده است. 1621میلادی ( 1000هجری شمسی ) . یعنی معلمی که یک جمع و تفریق ساده را بلد نیست. چطور می تواند. راهنمای بچه هایمان باشد. باز اگر می گفت که صائب شعرهای تورکی ، محمد فیزولی را به فارسی ترجمه می کرده است. قابل قبول بود. . . . . . . . ولی مرده ایی بعد از شصت سال از قبر بیرون بیایید. و شعرهای صائب را ترجمه کند. به قولی دزد ناشی به کاهدان زده. وحسابی کاه خورده است ) . . . . . . . جالبتر اینکه مجری هم از کارشناس بی سوادتر است. و حرفهای اونو تصدیق می کند. . . . عدو شود. سبب خیر اگر خدا خواهد.


کلمات دیگر: