مترادف قبل : پهلو، سو، طرف، قبال، کنار | پیش، پیش از، سابق، سبق، گذشته
متضاد قبل : بعد، پیش
برابر پارسی : پیش، پیشینه
forepart, privy parts
holster
side, part
ago, before, preceding
ago, before, fore-, last , previous, since, yester
پیش، پیشاز، سابق، سبق، گذشته ≠ بعد، پیش
پهلو، سو، طرف، قبال، کنار
(قِ بَ) [ ع . ] (حراض .) نزد، پیش .
(قَ) [ ع . ] (ق .) پیش ، مق بعد.
(قُ بُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - روبرو، پیش . 2 - جلو چیزی .
قبل . [ ق َ ب َ ] (اِخ ) کوهی است نزدیک دومةالجندل . (منتهی الارب ).
قبل . [ ق َ ب َ ] (ع اِ) بلندی زمین که پیش نماید. گویند: رأیت بذلک القبل شخصاً. || فراهم آمدن گاه ریگ توده ها. || میانه ٔ راه روشن . || نوعی از مهره که زنان بدان مردان را بند نمایند و بر گردن اسب بندند بجهت چشم زخم و افسون . || مهره ای است از دندان پیل ، درخشان که بر گردن زنان و اسبان آویزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (ق ) آشکارا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: رأیته قبلاً؛ ای عیاناً و مقابلةً. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
قبل . [ ق َ ] (ع ق ) پیش .نقیض بعد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). از ظروف مبهمه است . (ناظم الاطباء). گویند: اتیتک من قَبل ُ و اتیتک قَبل ُ و هر دو مبنی هستند بر ضم . و قبلاً و قبل با تنوین و قَبل َ مبنی بر فتح . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قبل . [ ق َ ب َ ] (اِخ ) دشتی است نزدیک دومةالجندل . (منتهی الارب ).
قبل . [ ق َ ب َ ] (ع مص ) کج شدن چشم و بر بینی آمدن سیاهه ٔ چشم . (منتهی الارب )(آنندراج ). پیش آمدگی سیاهه ٔ چشم بر بینی . (منتهی الارب ). یا قبل مانند حول است که کجی چشم باشد یا آن بهتر از حول است یا برآمدگی سیاهه ٔ چشم یکی بر دیگری وبودن سیاهه ٔ چشم بر بن بینی یا بر گوشه ٔ چشم یا بر ابرو یا برآمدن نگاه چشمی بر نگاه چشمی دیگر. || (اِمص ) خوبی و سبکی دست مام ناف در برآوردن بچه . || درآمدگی پیش هر دو پای . || برآمدگی پاشنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) بر سر شتر ریخته شدن آب وقت آب خوردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بر روی خمیدن شاخ گوسپند. (منتهی الارب ). || بی اندیشه و استحضار سخن گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند،تکلم فلان قبلاً فاجاد. (منتهی الارب ). رجزته قبلاً اذاانشدته رجزا لم تک اعددته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || پیشتر از مردمان ماه نو را دیدن . گویند: رأینا الهلال قبلاً؛ اذا لم یکن رأی قبل ذلک . || یا نخستین دیدن هر چیزی را. (منتهی الارب ).
فرخی .
قبل . [ ق ُ ] (ع اِ) آهنگ . || سوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: اذا اُقْبِل ُ قُبلَک ؛ ای اقصد قصدک او نحوک . (منتهی الارب ).
قبل . [ ق ُ ب َ ] (اِخ ) جائی است . (منتهی الارب ).
قبل . [ ق ُ ب َ ] (ع ق ) عیان و آشکار. مقابله . گویند: رأیته قبلاً؛ ای عیاناً ومقابلة. (منتهی الارب ). ج ِ قُبلَة. (ناظم الاطباء).
قبل . [ ق ُ ب ُ ] (ع اِ) اندام پیش ، خلاف دبر. || مقدم و پیشگاه نشانه . گویند: وقعالسهم بقبل الهدف و بدبره ؛ ای من مقدمه و مؤخره . || روی کوه . || بن کوه . || کمر کوه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گویند: انزل فی قبل الجبل ؛ ای فی سفحه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || اول زمان . || نخستین موسم . گویند: کان ذلک فی قبل الشتاء و الصیف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ج ِ قبیل . (ناظم الاطباء).
۱. جانب؛ طرف.
۲. نزد.
۳. طاقت و قدرت.
۴. جهت؛ سبب.
۱. روبهرو؛ پیش؛ جلو.
۲. اندام پیش؛ آلت تناسلی.
قِبَلَ:(ghebala) در گویش گنابادی یعنی نوشته ، کِتابَت || قِبْلَ:(ghebla) در گویش گنابادی یعنی تاول حاصل از سوختگی بدن ، تاول ، سوختگی