کلمه جو
صفحه اصلی

کدیور


مترادف کدیور : دهبان، دهدار، کدخدا، برزگر، رنجبر، زارع، رئیس، ریش سفید

فارسی به انگلیسی

chief, elder, landlord, magnate, patriarch, proprietor


husbandman, chief, elder, landlord, magnate, patriarch, proprietor

headman(of a village)


فارسی به عربی

نائب

فرهنگ اسم ها

اسم: کدیور (پسر) (فارسی) (تلفظ: kadivar) (فارسی: کديور) (انگلیسی: kadivar)
معنی: صاحب خانه، مالک خانه، کدخدا، کشاورز، زارع، باغبان، ( در متون مانوی پارتی ) به معنی دنیادار و جهاندار آماده

(تلفظ: kadivar) (در قدیم) صاحب خانه ؛ مالک خانه ؛ کدخدا ؛ کشاورز ، زارع ؛ باغبان ؛ (در متون مانوی پارتی) به معنی دنیادار و جهاندار آماده .


مترادف و متضاد

رئیس، ریش‌سفید


۱. دهبان، دهدار، کدخدا
۲. برزگر، رنجبر، زارع
۳. رئیس، ریشسفید


alderman (اسم)
کدیور، نام مستخدمین شهرداری، عضو انجمن شهر، نام قضات، کدخدا، هیئت عضو قانونگذاری یک شر

دهبان، دهدار، کدخدا


برزگر، رنجبر، زارع


فرهنگ فارسی

برزگر، کشاورز، دهقان، کدخدا
( صفت اسم ) ۱ - صاحب خانه کدخدا : [ گردد کده ویران چو کدیور دو شود ] . ( مسعود سعد ) ۲ - ریش سفید قوم رئیس قبیله : [ و زان پس کت کدیور پاسبان بود رسول مصطفی شد پاسبانت ] . ( ناصر خسرو ) ۳ - زارع بر زیگر : [ بدهقان کدیور گفت انگور مرا خورشید کرد آبستن از دور ] . ( منوچهری )

فرهنگ معین

(کَ وَ ) (ص مر. ) ۱ - کدخدای خانه . ۲ - کشاورز، بزرگر. ۳ - ریش سفید قوم .

لغت نامه دهخدا

کدیور. [ ک َ دی وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کدخدای خانه . صاحب خانه . صاحب سرای . (برهان ). بمعنی کدخدا و صاحب خانه زیراکه کد بمعنی خانه و رو بمعنی صاحب است مانند تاجور.(آنندراج ). صاحب و مالک خانه و سرا. (ناظم الاطباء).هر کس که او را خانه ای باشد کدیور گویند از آنکه خانه را کده گویند. (از حافظ اوبهی ). اماله ٔ کداور که مرکب است از «کد» بمعنی خانه و ده ، و «ور» بمعنی صاحب و الف میان هر دو کلمه ٔ زاید است چه هرگاه که کلمه ای دو حرف را با ور ترکیب دهند الف در میان زیاد کنند چون تناور و قداور. (از غیاث اللغات ) :
کدیور بدو گفت پروردگار
سرآرد مگر بر من این روزگار.

فردوسی .


سرایی مر سعادت پیشکارش
زمانه چاکر و دولت کدیور.

لبیبی .


دل بیش کشد رنج چو دلبر دو شود
سر گردد رنجور چو افسر دو شود
مستی آرد باده چو ساغر دو شود
گردد کده ویران چو کدیور دو شود.

مسعودسعد.


|| مزارع . (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ). برزیگر. زراعت کننده . (برهان ). زارع . دهقان . (ناظم الاطباء). باغبان . (برهان ) (ناظم الاطباء) :
چون درآمد آن کدیور مرد زفت
بیل هشت و داسگاله برگرفت .

رودکی .


کدیور یکایک سپاهی شدند
دلیران پر آواز شاهی شدند.

فردوسی .


کسی بر کدیور نکردی ستم
به سالی به سه بهره دادی درم .

فردوسی .


کدیور بدو گفت از ایدر مرنج
که در خان ما کس نیابد سپنج .

فردوسی .


به دهقان کدیور گفت انگور
مرا خورشید کرد آبستن از دور.

منوچهری .


کدیور کجا بفکند دم مار
کند مار مر دست او را فگار.

(گرشاسب نامه ).


که بازاریان مایه دارند و سود
کدیور بود مرد کشت ودرود.

(گرشاسب نامه ).


سپهدار گنج آکن و غم گسل
کدیور بطبع و سپاهی بدل .

اسدی .


بهین گنج او [ گنج شاه ] هست داننده مرد
نکوتر سلیحش یلان نبرد
دگر نیکتر دوستداران او
کدیور مهین پایکاران او.

اسدی .


و ضیاع بیشتر او را [ بخارا خدات را ] بود و اغلب این مردمان کدیوران و خدمتکاران او بودند. (تاریخ بخارای نرشخی ص 7).
انداخته هندوی کدیور
زنگی بچگان تاک را سر.

نظامی .


چو میوه رسیده شود شاخ را
کدیور فرامش کند کاخ را.

نظامی .


|| رئیس و ریش سفید قریه و ده . (برهان ) (ناظم الاطباء). بزرگ . دهقان . دهگان . (یادداشت مؤلف ). ریش سفید قوم . رئیس قبیله . (فرهنگ فارسی معین ) :
وز آن پس کت کدیور پاسبان بود
رسول مصطفی شد پاسبانت .

ناصرخسرو.


|| روزگار. (از برهان ) (از حافظ اوبهی ). وقت . هنگام . (ناظم الاطباء). || دنیا. (برهان ). عالم . (ناظم الاطباء).

کدیور. [ ک َ دی وَ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) کدخدای خانه. صاحب خانه. صاحب سرای. ( برهان ). بمعنی کدخدا و صاحب خانه زیراکه کد بمعنی خانه و رو بمعنی صاحب است مانند تاجور.( آنندراج ). صاحب و مالک خانه و سرا. ( ناظم الاطباء ).هر کس که او را خانه ای باشد کدیور گویند از آنکه خانه را کده گویند. ( از حافظ اوبهی ). اماله کداور که مرکب است از «کد» بمعنی خانه و ده ، و «ور» بمعنی صاحب و الف میان هر دو کلمه زاید است چه هرگاه که کلمه ای دو حرف را با ور ترکیب دهند الف در میان زیاد کنند چون تناور و قداور. ( از غیاث اللغات ) :
کدیور بدو گفت پروردگار
سرآرد مگر بر من این روزگار.
فردوسی.
سرایی مر سعادت پیشکارش
زمانه چاکر و دولت کدیور.
لبیبی.
دل بیش کشد رنج چو دلبر دو شود
سر گردد رنجور چو افسر دو شود
مستی آرد باده چو ساغر دو شود
گردد کده ویران چو کدیور دو شود.
مسعودسعد.
|| مزارع. ( آنندراج ) ( فرهنگ جهانگیری ). برزیگر. زراعت کننده. ( برهان ). زارع. دهقان. ( ناظم الاطباء ). باغبان. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) :
چون درآمد آن کدیور مرد زفت
بیل هشت و داسگاله برگرفت.
رودکی.
کدیور یکایک سپاهی شدند
دلیران پر آواز شاهی شدند.
فردوسی.
کسی بر کدیور نکردی ستم
به سالی به سه بهره دادی درم.
فردوسی.
کدیور بدو گفت از ایدر مرنج
که در خان ما کس نیابد سپنج.
فردوسی.
به دهقان کدیور گفت انگور
مرا خورشید کرد آبستن از دور.
منوچهری.
کدیور کجا بفکند دم مار
کند مار مر دست او را فگار.
( گرشاسب نامه ).
که بازاریان مایه دارند و سود
کدیور بود مرد کشت ودرود.
( گرشاسب نامه ).
سپهدار گنج آکن و غم گسل
کدیور بطبع و سپاهی بدل.
اسدی.
بهین گنج او [ گنج شاه ] هست داننده مرد
نکوتر سلیحش یلان نبرد
دگر نیکتر دوستداران او
کدیور مهین پایکاران او.
اسدی.
و ضیاع بیشتر او را [ بخارا خدات را ] بود و اغلب این مردمان کدیوران و خدمتکاران او بودند. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 7 ).
انداخته هندوی کدیور
زنگی بچگان تاک را سر.
نظامی.

فرهنگ عمید

۱. برزگر، کشاورز، دهقان.
۲. = کدخدا
۳. صاحب خانه.

دانشنامه عمومی

کدیور می تواند به موارد زیر اشاره کند:
محسن کدیور، محقق، نویسنده، اندیشمند دینی، فعال سیاسی
در سال ۸۸ از ایران گریخت.

ریش سفید قوم


جدول کلمات

دهقان

پیشنهاد کاربران

دهبان، دهدار، کدخدا، برزگر، رنجبر، زارع، رئیس، ریش سفید


کلمات دیگر: