کلمه جو
صفحه اصلی

فرو نشستن

فارسی به انگلیسی

to subside, to be quenched, to sink, to cave in


abate, quiet

فارسی به عربی

اهدا

مترادف و متضاد

abate (فعل)
کم شدن، خرد شدن، تخفیف دادن، خرد کردن، کاستن، رفع نمودن، اب گرفتن از، به زور تصرف کردن، خرد ساختن، فرو نشستن

subside (فعل)
فرو نشستن، فروکش کردن، نشست کردن، سست شدن، واگذاشتن

be quenched (فعل)
فرو نشستن

founder (فعل)
فرو نشستن، سر خوردن، خیط و پیت کردن، فرو ریختن، فرو رفتن، خیط و پیت شدن، از پا افتادن، لنگ شدن

be quelled (فعل)
فرو نشستن

settle (فعل)
فرو نشستن، ماندن، جا دادن، تصفیه کردن، معین کردن، مسکن گزیدن، تسویه کردن، فیصل دادن، ساکن کردن، مسکن دادن، واریز کردن، نشست کردن، مستقر شدن، مقیم کردن، مستقر ساختن، مقیم شدن، ته نشین شدن، تصفیه حساب کردن

slake (فعل)
فرو نشستن، کاهش، خاموش کردن، کاهش یافتن، معتدل شدن

فرهنگ فارسی

۱ - پایین نشستن ۲ - ته نشین شدن ۳ - کم شدن حرارت ۴ - خاموش شدن ۵ - کم شدن حدت چیزی ۶ - آرام شدن تسکین یافتن
پایین نشستن، ته نشین شدن، خاموش شدن، کم شدن تندی وحرارت چیزی

فرهنگ معین

( ~ . نِ شَ تَ ) (مص ل . ) ۱ - پایین نشستن . ۲ - ته نشین شدن . ۳ - از شدت چیزی کم شدن . ۴ - خاموش شدن . ۵ - آرام شدن ، تسکین یافتن .

لغت نامه دهخدا

فرونشستن. [ ف ُ ن ِ ش َ ت َ] ( مص مرکب ) خاموش شدن آتش و هر چیزی که شعله دارد انطفاء : تو آن مشعله دولتی از برای امیرالمؤمنین که فرونمی نشیند. ( تاریخ بیهقی ). || آرام شدن و فروکش کردن فتنه و جز آن :
شور جهان بحشمت خواجه فرونشست
در هر دلی نشاط بیفزود و غم بکاست.
فرخی.
میخواهم که همه را بردارم تا این فتنه وفساد فرونشیند. ( فارسنامه ابن بلخی ).
آتش که تو میکنی محال است
کاین دیگ فرونشیند از جوش.
سعدی.
|| برجای خود قرار گرفتن. مقابل فراایستادن : بباید گفت تا رعیت آهسته فرونشیند و هر گروهی بجای خویش باشند. ( تاریخ بیهقی ). || پایین رفتن و خوابیدن آماس ، موج دریا و جز آن. || ته نشین شدن و درد گشتن. ( ناظم الاطباء ). || نشستن :
مرا ز چشم و سیه زلف یار یاد آمد
فرونشستم و بگریستم بزاری زار.
فرخی.
گفتم که ساعتی به بر من فرونشین
گفتا که باد سرد زمانی فرونشان.
عنصری.

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] آرام شدن، تسکین یافتن درد و مانند آن.
۲. [مجاز] کاسته شدن از چیزی و از بین رفتن آن.
۳. [مجاز] پایین رفتن.
۴. [مجاز] فرورفتن، داخل شدن در چیزی.
۵. [مجاز] خاموش شدن.
۶. [قدیمی] نشستن.

پیشنهاد کاربران

آسودن از خشم ؛ فرونشستن آن :
مگر شاه ایران از این خشم و کین
بیاساید آرام گردد زمین.
فردوسی.


کلمات دیگر: