کلمه جو
صفحه اصلی

کبود شدن

فارسی به انگلیسی

bruise

فارسی به عربی

کدمة

مترادف و متضاد

bruise (فعل)
زدن، کوبیدن، کبود شدن، کبود کردن، کوفته شدن

فرهنگ فارسی

نیلگون شدن سیاه شدن

لغت نامه دهخدا

کبود شدن. [ ک َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) نیلگون شدن. نیلی شدن. ازرق گشتن :
تا ز دستم رفت و همزانوی نااهلان نشست
شد کبود ازشانه دست آینه زانوی من.
خاقانی.
|| سیاه شدن. تیره و تار شدن.کدر گشتن :
ز بیراهی کار کرد تو بود
که شد روز بر شاه ایران کبود.
فردوسی.


کلمات دیگر: