کلمه جو
صفحه اصلی

قضیه


مترادف قضیه : امر، جریان، حادثه، خبر، رویداد، عارضه، مسئله، مطلب، موضوع، واقعه

برابر پارسی : گزاره

فارسی به انگلیسی

case, theorem, proposition, premise or premiss, clause


case, circumstance, theorem, proposition, clause, issue, matter, affair, concern, premise, story, premise or premiss, shebang

affair, concern, issue, matter, premise, story


فارسی به عربی

اطروحة , مقترح , نظریة

عربی به فارسی

کار , امر , کاروبار , عشقبازي(با جمع هم ميايد) , بر امد , پي امد , نشريه , فرستادن , بيرون امدن , خارج شدن , صادر شدن , ناشي شدن , انتشار دادن , رواج دادن , نژاد , نوع , عمل , کردار , اولا د , نتيجه بحث , موضوع , شماره


مترادف و متضاد

case (اسم)
حادثه، اتفاق، جا، حالت، صندوق، جلد، جعبه، محفظه، قالب، مورد، پرونده، قضیه، قاب، وضعیت، دعوی، پوسته، غلاف، مرافعه، نیام

clause (اسم)
ماده، شرط، جزء، بند، فصل، قضیه، جزئی از جمله

proposition (اسم)
کار، پیشنهاد، قضیه، قیاس منطقی، گزاره، پیشنهاد کردن به

theorem (اسم)
قضیه، قاعده

thesis (اسم)
قضیه، پایان نامه، رساله دکتری، ضرب قوی

امر، جریان، حادثه، خبر، رویداد، عارضه، مسئله، مطلب، موضوع، واقعه


فرهنگ فارسی

خبر، حکم، فرمان، جمله یاکلامی که معنی آن تمام باشد، درمنطق گفتاری که احتمال صدق وکذب هردودر آن باشد
( اسم ) ۱ - حکم امر فرمان ۲ - واقعه حادثه : مسعود را در هند قضیه ای صادر شده بود که او را مجال توقف در خراسان نبود ۳ - حکایت سرگذشت ۴ - گفتاری است محتمل صدق و کذب باشد بدین معنی که با قطع نظر از خبر دهنده آن و بدون توجه به علایم و قراینی که ممکن است جنبه صدق یا کذب آنرا ترجیح دهد هیچیک از دو طرف صدق و کذب بر دیگری برتری نداشته باشد . توضیح مراد از آنکه گویند قضیه گفتاریست قضیه ملفوظه است نه قضیه معقوله قضیه معقوله است همان صورت ذهنی قضیه ملوفظه است . جمع : قضایا . یا قضیه بسیط ( بسیطه ) . هر قضیهای که متضمن حکم ایجابی بتنهایی با سلبی فقط باشد و مقید بقید لادوام و لا ضرورت و مشروط بشرط امکان نباشد که اشاره بقضیه دیگری مقابل آن باشد قضیه را بسیطه می نامند . و اگر بوسیله اضافه کردن قیدی و شرطی منحل به دو قضیه شود که یکی را موجبه و دیگری سالبه باشد چنین قضیه را مرکبه می نامند .یا قضیه ثلاثی ( ثلاثیه ) قضیه ثنائی ( ثنائیه ) . هر گاه رابطه میان موضوع و محمول ذکر نشده باشد مانند زید قائم ( در فارسی خدا نگهدار ) ثنائیه نامند . یا قضیه جزئی ( جزوی ) اگر موضوع در قضیه جزو باشد مانند بعض انسانها عالمند چنین قضیه را جزویه گویند موجبه باشد یا سالبه . یا قضیه حقیقی ( حقیقیه ) . قضیه ایست که موضوع و محکوم علیه آن اعم از موجود درخارج باشد بالفعل یا نباشد و به عبارت دیگر مطلق مصادیق محققه الوجود و یا مقدره الوجود . یا قضیه رباعی ( رباعیه ) هر گاه در قضیه هم رابطه و هم جهت ذکر شود آن را رباعیه نامند مانند : حسن بالامکان نویسنده است . یا قضیه طبیعی ( طبیعیه ) . قضیهایست که حکم در آن بر نفس حقیقت افراد باشد و به عبارت دیگر موضوع حکم نفس طبیعت باشد بدون لحاظ و توجه بکلیت و جزئیت و کل و جزو بودن موضوع مانند : انسان خطا کار است . یا قضیه عدمی ( عدمیه ) قضیه ای را که در وی لفظ عدمی باشد مانند بخل جبن حقد و شرارت و باشد که عدمی را برعدم چیزی اطلاق کنند در موضوعی که از شان آن موضوع وجود آن چیز بود مانند : عمی و سکون و ظلمت یعنی عدم ملکه و در قضیه معدوله هم بعضی از منطقیان گفته اند که دلالت مانند دلالت عدمیه است .یا قضیه کلی ( کلیه ) . هر گاه دو قضیه لفظ کل و مرادف آن (هر همه و غیره ) باشد مانند : همه مردم شاعرند چنین قضیه ای را کلیه خوانند اعم از سالبه یا موجبه . یا قضیه متلازم . ( متلازمه ) . هر دو قضیه از شرطیات که در کم کردن متفق اند و در کیف مختلف . و در مقدم مشترک و در تالی متناقض متلازم باشند . یا قضیه محصور ( محصوره ) . هر قضیه ای را که موضوع آن به طور کل یا بعض معین شده باشد محصوره گویند و مسوره نیز گویند و آن بر چهار قسم است : موجبه کلیه موجبه جزئیه سالبه کلیه سالبه جزئیه . یا قضیه محیط ( محیطه ) . مراد قضیه محصوره و قضیه کلیه است .یا قضیه مرکب . یا قضیه مطلق ( مطلقه ) . آن است که در او هیچ مذکور نباشد چنانکه گویند ج ب است که نه ضرورت در او مذکور است و نه دوام و نه امکان و نه شرط و نه قیدی پس جمله قضایا در مطلقه داخلند . یا قضیه منحرف ( منحرفه ) . هر قضیه حملیه را که سوری مقارن محمولش باشد منحرفه خوانند و هر قضیه شرطیه را که صیغتش بوضع دال بر مصاحبت یا عناد نبود اما مفهوم قضیه اقتضای مصاحبتی یا عنادی کند منحرفه خوانند . یا قضیه موجب ( موجبه ) مقابل قضیه سالبه است . یا قضیه موجه ( موجهه ) . هر قضیه ای که جهت در آن مذکور باشد موجه گویند مانند : هر انسانی حیوانست ضروره . یا قضیه مهمل ( مهمله ) . هر گاه موضوع در قضیه نه بطور شخص و نه بطور کل و نه جزو معلوم و مذکور نشده باشد آن قضیه را مهمله خوانند مانند : انسان نویسنده است .

مونث قضئ بوی گرفته از نمی

فرهنگ معین

(قَ یِّ ) [ ع . قضیة ] (اِ. ) ۱ - حکم و فرمان . ۲ - خبر. ۳ - گفتاری که احتمال صدق و کذب هر دو در آن باشد.

لغت نامه دهخدا

( قضیة ) قضیة. [ ق َ ضی ی َ ] ( ع مص ) دارای همه معانی قَضْی و قضاء است. قضی یقضی قضیاً و قضأاً و قضیةً. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قَضْی و قضاء شود. || ( اِ ) مطلوب و مراد. || حکم وامر. ( ناظم الاطباء ). فرمان. ( منتهی الارب ). || فتوا. || دلیل. || داستان و حکایت. نقل و قصه. || مناقشه و منازعه ومباحثه و مجادلة. دعوا و مرافعه. || حال. || کار. || مرگ. اتفاق و حادثه. || قیاس. || خبر. و به اصطلاح منطق ، جمله خبریه که احتمال صدق و کذب هر دو دارد. ( ناظم الاطباء ). هر قول که اقتضاء جزم کند به اثبات یا نفی پرداخته و گذارده آن را قضیه خوانند. ( اساس الاقتباس ص 66 ). تألیف قضیه از دو چیز باشد، محکوم ٌعلیه و محکوم ٌبه. و این تألیف دو گونه است : تألیف اول و آن میان بسائط الفاظ و مفردات باشد، یا آنچه در حکم بسائط الفاظ و مفردات بود، یعنی مؤلف به تألیف تقییدی که مفردی به جای آن بایستد، چنانکه الحیوان الناطق ، که انسان به جای آن بایستد، و لامحاله آن تألیف نیز به ربطی بود میان آن لفظها که اقتضاء تقیید کند.و تألیف دوم ، و آن میان قضایا باشد بر وجهی که هر یکی را از آن قضایا به سبب تألیف شایستگی قبول صدق وکذب زایل شود. و قضیه که از جمله مؤلف بود بعد از تألیف شایسته آن قبول گردد. و قسم اول را قضیه حملی خوانند، و قسم دوم را قضیه شرطی یا وضعی. و در حملی چون هر یک از محکوم علیه و محکوم به مفردی اند یا در قوت مفردی ، ربط میان ایشان به حمل محکوم به بر محکوم علیه بود، چنانکه گویند: زید بصیر است ، و این قضیه را حملی موجبه خوانند. و اگر رفع ربط کنند و گویند: زید بصیر نیست ، آن را حملی سالبه خوانند. و محکوم علیه و محکوم به را در این قضیه ، موضوع و محمول خوانند... و بعضی منطقیان و خصوصاً قدما محمول در لفظ بر موضوع مقدم دارند، مثلاً گویند: حیوان واقع است یا مقول است بر همه انسان یا بر بعضی اجسام ، و واقع نیست یامقول نیست بر هیچ جماد یا بر بعضی اجسام. پس اعتباربه حکم باید کرد نه به تقدیم و تأخیر لفظ تا در غلط نیفتند. اما چون دو جزو قضیه هم دو قضیه باشد، و در این صورت حمل قضیه بر قضیه ای به مواطات و اشتقاق محال بود، پس خالی نبود از آنکه میان آن دو قضیه اعتبار مصاحبتی یا معاندتی کنند یا نکنند. اگر اعتبار مصاحبتی کنند و حکم کنند به ثبوتش یا نفیش بر وجهی که وضع قضیه اول مستتبع یا مستصحب وضع قضیه دوم باشد یا نباشد، آن را شرطی متصل خوانند. و اگر اعتبار معاندت و مباینت کنند و حکم کنند به ثبوتش یا نفیش بر وجهی که وضع قضیه اول و دوم با هم متعاند باشند یا نباشند، آن را شرطی منفصله خوانند، اما اگر ثبوت هیچ مصاحبت و معاندت و نه نفیشان اعتبار نکنند، میان آن دو قضیه تعلقی نبود به اتصال و نه به انفصال. پس از تألیف هر دو به ربط یا رفعش فائده ای حاصل نیاید، و قضایا به این اعتبار منحصر باشند در این سه نوع. پس شرطی متصله موجبه بود یا سالبه ، موجبه آن بود که حکم کنند به اثبات مصاحبت ، چنانکه گوئی : اگر آفتاب طالعاست روز موجود است ، و سالبه آن بود که حکم کنند بر رفع مصاحبت ، چنانکه گویند: چنین نیست که اگر آفتابی طالع است روز موجود است. و همچنین شرطی منفصله نیز یا موجبه بود یا سالبه ، موجبه آنکه حاکم بود به اثبات عناد، چنانکه گوئی : یا آفتاب طالع است یا شب موجود است ، و سالبه آنکه حاکم به رفع عناد بود، چنانکه گوئی : چنین نیست که آفتاب طالع است یا روز موجود است. ومحکوم علیه را در شرطیات مقدم خوانند و محکوم به را تالی. و در منفصله گاه بود که تألیف میان قضایای بسیار بود زیادت از دو، چنانکه گویند: عدد یا زائد بود یا ناقص یا تام. اما چون تتبع انحلالش کنند اول عناد میان دو قضیه بوده باشد بعد از آن هر یکی به دو شده تا آنجا که رسیده باشد، چه همه عنادها تابع عنادی باشد که میان اثبات و نفی است. و مقدم و تالی در منفصله به طبع از یکدیگر متمیز نشوند بل هر کدام که به وضع متقدم افتد مقدم باشد. و بباید دانست که نه از رفع مصاحبت وضع عناد لازم آید و نه از رفع عناد وضع مصاحبت ، بلکه رفع هر یکی عام تر بود از وضع دیگر یک ، چه آنجا که عناد ثابت بود مصاحبت مرتفع بود و آنجا که مصاحبت ثابت بود عناد مرتفع بود و عکس هر دو واجب نبود. و رابطه در متصله ادات شرط بود که بر مقدم درآید.و ادات جواب شرط که بر تالی درآید اگر هر یکی را اداتی مفرد بود و باشد که توقع جواب که در شرط بود ادات جواب بود. و در منفصله ادات عناد که بر هر یکی درآید و سلب چون در سالبه بر این ادوات در آید، رفع ربطکند. و در لغت عرب ادات شرط همیشه مقارن کلمات پاشد. و ادات شرط در تازی مانند: ان و اذا و متی بود. و در پارسی مانند: اگر و چون. و ادات عناد در تازی : اوو اما و مانند آن و در پارسی یا و اگر و آنچه بدان ماند. و اطلاق حمل و اتصال و انفصال در این قضایا بر موجبه به حقیقت بود و بر سالبه به مجاز و توسع، چه وجود این معانی در موجبه است ، و در سالبه عدم این معانی است ، و نسبت سالبه با موجبه نزدیک است به نسبت عدم با ملکه در این معانی. ( اساس الاقتباس صص 68- 70 ).

قضیة. [ ق َ ضی ی َ ] (ع مص ) دارای همه ٔ معانی قَضْی و قضاء است . قضی یقضی قضیاً و قضأاً و قضیةً. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَضْی و قضاء شود. || (اِ) مطلوب و مراد. || حکم وامر. (ناظم الاطباء). فرمان . (منتهی الارب ). || فتوا. || دلیل . || داستان و حکایت . نقل و قصه . || مناقشه و منازعه ومباحثه و مجادلة. دعوا و مرافعه . || حال . || کار. || مرگ . اتفاق و حادثه . || قیاس . || خبر. و به اصطلاح منطق ، جمله ٔ خبریه که احتمال صدق و کذب هر دو دارد. (ناظم الاطباء). هر قول که اقتضاء جزم کند به اثبات یا نفی پرداخته و گذارده آن را قضیه خوانند. (اساس الاقتباس ص 66). تألیف قضیه از دو چیز باشد، محکوم ٌعلیه و محکوم ٌبه . و این تألیف دو گونه است : تألیف اول و آن میان بسائط الفاظ و مفردات باشد، یا آنچه در حکم بسائط الفاظ و مفردات بود، یعنی مؤلف به تألیف تقییدی که مفردی به جای آن بایستد، چنانکه الحیوان الناطق ، که انسان به جای آن بایستد، و لامحاله آن تألیف نیز به ربطی بود میان آن لفظها که اقتضاء تقیید کند.و تألیف دوم ، و آن میان قضایا باشد بر وجهی که هر یکی را از آن قضایا به سبب تألیف شایستگی قبول صدق وکذب زایل شود. و قضیه که از جمله مؤلف بود بعد از تألیف شایسته ٔ آن قبول گردد. و قسم اول را قضیه ٔ حملی خوانند، و قسم دوم را قضیه ٔ شرطی یا وضعی . و در حملی چون هر یک از محکوم علیه و محکوم به مفردی اند یا در قوت مفردی ، ربط میان ایشان به حمل محکوم به بر محکوم علیه بود، چنانکه گویند: زید بصیر است ، و این قضیه را حملی موجبه خوانند. و اگر رفع ربط کنند و گویند: زید بصیر نیست ، آن را حملی سالبه خوانند. و محکوم علیه و محکوم به را در این قضیه ، موضوع و محمول خوانند... و بعضی منطقیان و خصوصاً قدما محمول در لفظ بر موضوع مقدم دارند، مثلاً گویند: حیوان واقع است یا مقول است بر همه ٔ انسان یا بر بعضی اجسام ، و واقع نیست یامقول نیست بر هیچ جماد یا بر بعضی اجسام . پس اعتباربه حکم باید کرد نه به تقدیم و تأخیر لفظ تا در غلط نیفتند. اما چون دو جزو قضیه هم دو قضیه باشد، و در این صورت حمل قضیه بر قضیه ای به مواطات و اشتقاق محال بود، پس خالی نبود از آنکه میان آن دو قضیه اعتبار مصاحبتی یا معاندتی کنند یا نکنند. اگر اعتبار مصاحبتی کنند و حکم کنند به ثبوتش یا نفیش بر وجهی که وضع قضیه ٔ اول مستتبع یا مستصحب وضع قضیه ٔ دوم باشد یا نباشد، آن را شرطی متصل خوانند. و اگر اعتبار معاندت و مباینت کنند و حکم کنند به ثبوتش یا نفیش بر وجهی که وضع قضیه ٔ اول و دوم با هم متعاند باشند یا نباشند، آن را شرطی منفصله خوانند، اما اگر ثبوت هیچ مصاحبت و معاندت و نه نفیشان اعتبار نکنند، میان آن دو قضیه تعلقی نبود به اتصال و نه به انفصال . پس از تألیف هر دو به ربط یا رفعش فائده ای حاصل نیاید، و قضایا به این اعتبار منحصر باشند در این سه نوع . پس شرطی متصله موجبه بود یا سالبه ، موجبه آن بود که حکم کنند به اثبات مصاحبت ، چنانکه گوئی : اگر آفتاب طالعاست روز موجود است ، و سالبه آن بود که حکم کنند بر رفع مصاحبت ، چنانکه گویند: چنین نیست که اگر آفتابی طالع است روز موجود است . و همچنین شرطی منفصله نیز یا موجبه بود یا سالبه ، موجبه آنکه حاکم بود به اثبات عناد، چنانکه گوئی : یا آفتاب طالع است یا شب موجود است ، و سالبه آنکه حاکم به رفع عناد بود، چنانکه گوئی : چنین نیست که آفتاب طالع است یا روز موجود است . ومحکوم علیه را در شرطیات مقدم خوانند و محکوم به را تالی . و در منفصله گاه بود که تألیف میان قضایای بسیار بود زیادت از دو، چنانکه گویند: عدد یا زائد بود یا ناقص یا تام . اما چون تتبع انحلالش کنند اول عناد میان دو قضیه بوده باشد بعد از آن هر یکی به دو شده تا آنجا که رسیده باشد، چه همه ٔ عنادها تابع عنادی باشد که میان اثبات و نفی است . و مقدم و تالی در منفصله به طبع از یکدیگر متمیز نشوند بل هر کدام که به وضع متقدم افتد مقدم باشد. و بباید دانست که نه از رفع مصاحبت وضع عناد لازم آید و نه از رفع عناد وضع مصاحبت ، بلکه رفع هر یکی عام تر بود از وضع دیگر یک ، چه آنجا که عناد ثابت بود مصاحبت مرتفع بود و آنجا که مصاحبت ثابت بود عناد مرتفع بود و عکس هر دو واجب نبود. و رابطه در متصله ادات شرط بود که بر مقدم درآید.و ادات جواب شرط که بر تالی درآید اگر هر یکی را اداتی مفرد بود و باشد که توقع جواب که در شرط بود ادات جواب بود. و در منفصله ادات عناد که بر هر یکی درآید و سلب چون در سالبه بر این ادوات در آید، رفع ربطکند. و در لغت عرب ادات شرط همیشه مقارن کلمات پاشد. و ادات شرط در تازی مانند: ان و اذا و متی بود. و در پارسی مانند: اگر و چون . و ادات عناد در تازی : اوو اما و مانند آن و در پارسی یا و اگر و آنچه بدان ماند. و اطلاق حمل و اتصال و انفصال در این قضایا بر موجبه به حقیقت بود و بر سالبه به مجاز و توسع، چه وجود این معانی در موجبه است ، و در سالبه عدم این معانی است ، و نسبت سالبه با موجبه نزدیک است به نسبت عدم با ملکه در این معانی . (اساس الاقتباس صص 68- 70).


( قضئة ) قضئة. [ ق َ ض ِ ءَ ] ( ع ص ) مؤنث قَضِی ٔ. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). بوی گرفته از نمی. ( منتهی الارب ). گویند: قربة قضئة. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قضی شود.

قضئة. [ ق َ ض ِ ءَ ] (ع ص ) مؤنث قَضِی ٔ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). بوی گرفته از نمی . (منتهی الارب ). گویند: قربة قضئة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قضی ٔ شود.


فرهنگ عمید

۱. خبر.
۲. حکم، فرمان.
۳. جمله یا کلامی که معنی آن تمام باشد و بتوان دربارۀ آن حکم کرد.
۴. (منطق ) گفتاری که احتمال صدق و کذب داشته باشد.

دانشنامه عمومی

(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) فربین (فَربین). "ثابت کردن قضیه" به پارسی می شود "اُستواندن فربین" یا "آوینیدن فربین". "اثبات قضیه" به پارسی می شود "اُستوانش فربین" یا "آوین فربین". "فرض قضیه" به پارسی می شود "انگارۀ فربین". "حکم قضیه" به پارسی می شود "فرداد فربین" یا "آکُلان فربین". "قضیۀ فیثاغورس" به پارسی می شود "فربین پیتاگوراس".


قضیه یا فَربین، در ریاضیات، گزاره ای است که بر پایه گذاره های پیشین مثل سایر قضایا یا تئوری ها، گزاره هایی که به صورت کلی و عام پذیرفته شده اند مثل «اصل موضوع»، اثبات شده است. اثبات قضیه ریاضی، استدلالی منطقی برای گزاره مطرح شده در قضیه است که در توافق با قوانین موجود در روش (سیستم) استقرایی، می باشد.
گزاره
همان گو (توتولوژی)
اثبات تئوری اغلب برای توجیه درستی گزاره قضیه تفسیر و مطرح می شوند. با توجه به اثبات قضایای ریاضی بر اساس نیاز، مفهوم و تصور کلی یک قضیه ریاضی اساساً استقرایی است که در تضاد با مفهوم یک نظریه (قضیه) علمی - که بر اساس تجربه و آزمایش است -، می باشد.
بسیاری از قضایای ریاضی گزاره های شرطی هستند. در این مورد، اثبات از نتیجه گرفته شده از فرض قضیه استنباط می شود. با توجه به تعبیر و تفسیر اثبات به عنوان توجیه یک درستی، استنتاج اغلب به منظور نتیجه لازم و ضروری فرض قضیه دیده می شود. به عبارت دیگر، استنتاج با توجه به فرضیاتی که درست هستند، بدون هیچ فرض اضافه تر، صحیح می باشد. به هر حال، گزاره های شرطی با توجه به مفاهیمی که به قوانین استنتاج و نمادهای شرطی اختصاص داده شده اند، می توانند به طور متفاوت در روش (سیستم) استقرایی تفسیر و مطرح شوند.
اگر چه آن ها می توانند به صورت کاملاً نمادین نوشته شوند، برای مثال در حساب گزاره ای قضایا اغلب در زبان طبیعی مانند انگلیسی بیان می شوند. همان اثبات درست است که به عنوان منطقی سازماندهی شده و استدلالی رسمی نوشته شده، قصد دارد که خواننده را بر درستی گزاره فارق از هرگونه شکی متقاعد کند. این استدلال ها برای بررسی معمولاً آسان تر است نسبت به آن هایی که کاملاً نمادین هستند. در واقع بسیاری از ریاضیدانان که صورتی از اثبات را بیان کردند که نه تنها درستی قضیه را بیان می کند بلکه به گونه ای توضیح می دهد که چرا قضیه صحیح می باشد. در بعضی حالات یک تصویر می تواند برای اثبات یک قضیه کافی باشد. از آنجاییکه قضایا در هسته ریاضیات گنجانده شده اند، آن ها مرکز زیبایی ریاضیات نیز شناخته می شوند. قضایا اغلب با کلماتی از جمله "بدیهی"، "دشوار "، "عمیق"، یا حتی "زیباً توصیف می شود. این قضاوت های ذهنی نه تنها از شخصی به شخصی دیگر بلکه در زمان های مختلف نیز تفاوت دارد. برای مثال چنانچه یک اثبات ساده شده باشد یا قابل فهم شده باشد یک قضیه که زمانی دشوار تلقی می شد ممکن است به یک قضیه بدیهی تبدیل شود. از سوی دیگر، یک قضیه عمیق ممکن است به سادگی بیان شود، اما اثبات آن ممکن است اتصال شگفت انگیز و ظریف بین مناطق مختلف ریاضیات را شامل شود. آخرین قضیه فرما مثال خوبی برای این گونه از قضایاست.

دانشنامه آزاد فارسی

قَضیّه (proposition)
اصطلاحی در منطق و ریاضیات. در منطق عبارت از گفتاری است که احتمال صدق و کذب دارد. قضیه به طور کلی بر دو قسم است: قضیه حملی و قضیه شرطی. الف. قضیه حملی آن است که در آن چیزی را بدون هیچ شرطی به چیز دیگر اسناد دهیم، مانند «زمین کروی است»، که از سه جزء تشکیل شده است: زمین که موضوع نامیده می شود، کروی که محمول خوانده می شود و است که رابط بین موضوع و محمول است. قضیۀ حملی به اعتبار موضوع بر چهار قسم است: ۱. قضیۀ شخصیه یا مخصوصه که موضوع آن یک فرد جزئی است، مثل حسن ایستاده است؛ ۲. قضیۀ طبیعیه که در آن موضوع امری کلی است که افراد آن مورد نظر نیست مثل انسان کلی طبیعی است؛ ۳. قضیۀ مُهْمله که در آن به تعداد افراد موضوع اشاره نشده است، مثل «انسان زیانکار است» که در آن روشن نشده که آیا تمام انسان ها زیانکارند یا برخی از آنان؛ ۴. قضیۀ محصوره یا مُسَوّره که در آن تعداد افراد موضوع معیّن شده اند که نشان می دهد مراد همه افرادند یا بعضی از آن ها. کلمه ای که دلالت بر این کمیت دارد «سور» قضیه نامیده می شود، بر این مبنا قضیۀ محصوره به چهار قسم تقسیم می شود؛ موجبۀ کلیه که سور آن کلمه هر، همه و تمام است، مثل: همه انسان ها فانی اند؛ سالبۀ کلیه که سور آن کلمه هیچ است، مثل: هیچ انسانی جاودانی نیست؛ موجبۀ جزئیه که سور آن کلمه بعض یا بعضی است، مثل: بعضی شترها دوکوهانه اند؛ و سالبه جزئیه مثل: بعضی مثلث ها متساوی الاضلاع نیستند. قضیۀ حملی به اعتبار موضوع یا قضیۀ خارجی است که افراد موضوع آن در دنیای خارج وجود دارند، یا قضیۀ ذهنی است که افراد موضوع آن در ذهن وجود دارند و یا قضیۀ حقیقی است که در آن نظر به وجودداشتن یا وجودنداشتن موضوع قضیه مطرح نیست و قضیۀ حملی به اعتبار محمول یا معدوله است، یا مُحَصّله. قضیۀ معدوله آن است که محمول قضیه امری منفی و سلبی باشد، مثل علی نابیناست؛ قضایایی که موضوع و محمول آن عاری از حروف سلب باشد، قضایای مُحَصّله می گویند. ب. قضیۀ شرطی، قضیه ای است که حکم به اثبات یا نفی چیزی به چیز دیگر امری مشروط یا منوط به شرط است، مانند: اگر خورشید طلوع کند، روز می شود. جملۀ اول را مقدم و جملۀ دوم را تالی می نامند. قضیۀ شرطی بر دو قسم است: ۱. شرطی متصل که با لفظ اگر یا هرگاه آغاز می شود؛ ۲. شرطی منفصل که در آن به جدایی و انفصال دو یا چند چیز اشاره می شود، مثل: عدد یا فرد است یا زوج که ادات شرط در آن کلمه «یا»ست. قضیۀ منفصله بر سه قسم است: ۱. مانعةالجمع مانند «مثلث یا متساوی الاضلاع است یا قائم الزاویه»، یعنی ممکن نیست هر دو باشد، ولی ممکن است هیچ کدام نباشد؛ ۲. مانعةالخُلُوّ مانند «زید یا در دریاست یا غرق نمی شود» که جمع آن دو ممکن است، ولی ممکن نیست کسی در آب نباشد و غرق شود. ۳. منفصله حقیقی که نه جمع آن ممکن است نه رفع آن مثل عدد یا زوج است یا فرد که ممکن نیست عدد خاص هم زوج باشد هم فرد و یا هیچ کدام نباشد. قضیه در ریاضیات به گزاره هایی اطلاق می شود که به روش منطقی از مجموعۀ اصول موضوعه یا از گزاره هایی که قبلاً ثابت شده استنتاج می شود، یعنی قضایایی که همیشه صادق اند. امروزه در منطق جدید به قضیه گزاره می گویند. گزاره همچنین اصطلاحی در دستور زبان است. نیز ← گزاره

فرهنگ فارسی ساره

گزاره


جدول کلمات

مورد

پیشنهاد کاربران

بینش

اُستانه

از آنجا که در منطق هر گزاره ای درست نیست و گزاره ها می توانند درست یا نادرست باشند. اما "قضیه" به گزاره ای گفته می شود که درست است. از این رو واژه "اُستانه" به معنی "اثبات شده" پیشنهاد می شود.

قول مرکب تام خبری

امر، جریان، حادثه، خبر، رویداد، عارضه، مسئله، مطلب، موضوع، واقعه، مورد

محل بحث= مبحث


کلمات دیگر: