مترادف قضیه : امر، جریان، حادثه، خبر، رویداد، عارضه، مسئله، مطلب، موضوع، واقعه
برابر پارسی : گزاره
case, theorem, proposition, premise or premiss, clause
affair, concern, issue, matter, premise, story
کار , امر , کاروبار , عشقبازي(با جمع هم ميايد) , بر امد , پي امد , نشريه , فرستادن , بيرون امدن , خارج شدن , صادر شدن , ناشي شدن , انتشار دادن , رواج دادن , نژاد , نوع , عمل , کردار , اولا د , نتيجه بحث , موضوع , شماره
امر، جریان، حادثه، خبر، رویداد، عارضه، مسئله، مطلب، موضوع، واقعه
قضیة. [ ق َ ضی ی َ ] (ع مص ) دارای همه ٔ معانی قَضْی و قضاء است . قضی یقضی قضیاً و قضأاً و قضیةً. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَضْی و قضاء شود. || (اِ) مطلوب و مراد. || حکم وامر. (ناظم الاطباء). فرمان . (منتهی الارب ). || فتوا. || دلیل . || داستان و حکایت . نقل و قصه . || مناقشه و منازعه ومباحثه و مجادلة. دعوا و مرافعه . || حال . || کار. || مرگ . اتفاق و حادثه . || قیاس . || خبر. و به اصطلاح منطق ، جمله ٔ خبریه که احتمال صدق و کذب هر دو دارد. (ناظم الاطباء). هر قول که اقتضاء جزم کند به اثبات یا نفی پرداخته و گذارده آن را قضیه خوانند. (اساس الاقتباس ص 66). تألیف قضیه از دو چیز باشد، محکوم ٌعلیه و محکوم ٌبه . و این تألیف دو گونه است : تألیف اول و آن میان بسائط الفاظ و مفردات باشد، یا آنچه در حکم بسائط الفاظ و مفردات بود، یعنی مؤلف به تألیف تقییدی که مفردی به جای آن بایستد، چنانکه الحیوان الناطق ، که انسان به جای آن بایستد، و لامحاله آن تألیف نیز به ربطی بود میان آن لفظها که اقتضاء تقیید کند.و تألیف دوم ، و آن میان قضایا باشد بر وجهی که هر یکی را از آن قضایا به سبب تألیف شایستگی قبول صدق وکذب زایل شود. و قضیه که از جمله مؤلف بود بعد از تألیف شایسته ٔ آن قبول گردد. و قسم اول را قضیه ٔ حملی خوانند، و قسم دوم را قضیه ٔ شرطی یا وضعی . و در حملی چون هر یک از محکوم علیه و محکوم به مفردی اند یا در قوت مفردی ، ربط میان ایشان به حمل محکوم به بر محکوم علیه بود، چنانکه گویند: زید بصیر است ، و این قضیه را حملی موجبه خوانند. و اگر رفع ربط کنند و گویند: زید بصیر نیست ، آن را حملی سالبه خوانند. و محکوم علیه و محکوم به را در این قضیه ، موضوع و محمول خوانند... و بعضی منطقیان و خصوصاً قدما محمول در لفظ بر موضوع مقدم دارند، مثلاً گویند: حیوان واقع است یا مقول است بر همه ٔ انسان یا بر بعضی اجسام ، و واقع نیست یامقول نیست بر هیچ جماد یا بر بعضی اجسام . پس اعتباربه حکم باید کرد نه به تقدیم و تأخیر لفظ تا در غلط نیفتند. اما چون دو جزو قضیه هم دو قضیه باشد، و در این صورت حمل قضیه بر قضیه ای به مواطات و اشتقاق محال بود، پس خالی نبود از آنکه میان آن دو قضیه اعتبار مصاحبتی یا معاندتی کنند یا نکنند. اگر اعتبار مصاحبتی کنند و حکم کنند به ثبوتش یا نفیش بر وجهی که وضع قضیه ٔ اول مستتبع یا مستصحب وضع قضیه ٔ دوم باشد یا نباشد، آن را شرطی متصل خوانند. و اگر اعتبار معاندت و مباینت کنند و حکم کنند به ثبوتش یا نفیش بر وجهی که وضع قضیه ٔ اول و دوم با هم متعاند باشند یا نباشند، آن را شرطی منفصله خوانند، اما اگر ثبوت هیچ مصاحبت و معاندت و نه نفیشان اعتبار نکنند، میان آن دو قضیه تعلقی نبود به اتصال و نه به انفصال . پس از تألیف هر دو به ربط یا رفعش فائده ای حاصل نیاید، و قضایا به این اعتبار منحصر باشند در این سه نوع . پس شرطی متصله موجبه بود یا سالبه ، موجبه آن بود که حکم کنند به اثبات مصاحبت ، چنانکه گوئی : اگر آفتاب طالعاست روز موجود است ، و سالبه آن بود که حکم کنند بر رفع مصاحبت ، چنانکه گویند: چنین نیست که اگر آفتابی طالع است روز موجود است . و همچنین شرطی منفصله نیز یا موجبه بود یا سالبه ، موجبه آنکه حاکم بود به اثبات عناد، چنانکه گوئی : یا آفتاب طالع است یا شب موجود است ، و سالبه آنکه حاکم به رفع عناد بود، چنانکه گوئی : چنین نیست که آفتاب طالع است یا روز موجود است . ومحکوم علیه را در شرطیات مقدم خوانند و محکوم به را تالی . و در منفصله گاه بود که تألیف میان قضایای بسیار بود زیادت از دو، چنانکه گویند: عدد یا زائد بود یا ناقص یا تام . اما چون تتبع انحلالش کنند اول عناد میان دو قضیه بوده باشد بعد از آن هر یکی به دو شده تا آنجا که رسیده باشد، چه همه ٔ عنادها تابع عنادی باشد که میان اثبات و نفی است . و مقدم و تالی در منفصله به طبع از یکدیگر متمیز نشوند بل هر کدام که به وضع متقدم افتد مقدم باشد. و بباید دانست که نه از رفع مصاحبت وضع عناد لازم آید و نه از رفع عناد وضع مصاحبت ، بلکه رفع هر یکی عام تر بود از وضع دیگر یک ، چه آنجا که عناد ثابت بود مصاحبت مرتفع بود و آنجا که مصاحبت ثابت بود عناد مرتفع بود و عکس هر دو واجب نبود. و رابطه در متصله ادات شرط بود که بر مقدم درآید.و ادات جواب شرط که بر تالی درآید اگر هر یکی را اداتی مفرد بود و باشد که توقع جواب که در شرط بود ادات جواب بود. و در منفصله ادات عناد که بر هر یکی درآید و سلب چون در سالبه بر این ادوات در آید، رفع ربطکند. و در لغت عرب ادات شرط همیشه مقارن کلمات پاشد. و ادات شرط در تازی مانند: ان و اذا و متی بود. و در پارسی مانند: اگر و چون . و ادات عناد در تازی : اوو اما و مانند آن و در پارسی یا و اگر و آنچه بدان ماند. و اطلاق حمل و اتصال و انفصال در این قضایا بر موجبه به حقیقت بود و بر سالبه به مجاز و توسع، چه وجود این معانی در موجبه است ، و در سالبه عدم این معانی است ، و نسبت سالبه با موجبه نزدیک است به نسبت عدم با ملکه در این معانی . (اساس الاقتباس صص 68- 70).
قضئة. [ ق َ ض ِ ءَ ] (ع ص ) مؤنث قَضِی ٔ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). بوی گرفته از نمی . (منتهی الارب ). گویند: قربة قضئة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قضی ٔ شود.
(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) فربین (فَربین). "ثابت کردن قضیه" به پارسی می شود "اُستواندن فربین" یا "آوینیدن فربین". "اثبات قضیه" به پارسی می شود "اُستوانش فربین" یا "آوین فربین". "فرض قضیه" به پارسی می شود "انگارۀ فربین". "حکم قضیه" به پارسی می شود "فرداد فربین" یا "آکُلان فربین". "قضیۀ فیثاغورس" به پارسی می شود "فربین پیتاگوراس".
گزاره