کلمه جو
صفحه اصلی

فروکش کردن

فارسی به انگلیسی

abate, calm, die, ease, sink, lag, lull, recede, relent, subside, to subside

to subside


abate, bate, calm, die, ease, sink, lag, lull, recede, relent, subside


فارسی به عربی

اهدا , اوطا , جزر

مترادف و متضاد

alight (فعل)
تخفیف دادن، فرود امدن، پیاده شدن، فروکش کردن

subside (فعل)
فرو نشستن، فروکش کردن، نشست کردن، سست شدن، واگذاشتن

ebb (فعل)
فروکش کردن، افول کردن

come down (فعل)
فرود امدن، فروکش کردن، نزول کردن، پایین رفتن

descend (فعل)
فرود امدن، پیاده شدن، فروکش کردن، سرازیر شدن، نزول کردن، پایین رفتن، پایین امدن

flow down (فعل)
فروکش کردن

lower (فعل)
خرد شدن، تخفیف دادن، فروکش کردن، پایین اوردن، تنزل دادن، کاستن از، اخم کردن

go down (فعل)
فروکش کردن، خوابیدن، پایین رفتن، غرق شدن، روی کاغذ آمدن، غروب کردن

fall away (فعل)
خرد شدن، فروکش کردن

فرهنگ فارسی

۱ - عنان ( مرکوب ) فرو کشیدن نگهداشتن زمام ۲ - اقامت کردن در جایی ماندن : دل گفت فروکش کنم این شهر ببویش بیچاره ندانست که یارش سفری بود . ( حافظ ۳ ) ۱۴۶ - دعوا کردن بالجاجت .

فرهنگ معین

( ~ . کَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - مهار شدن . ۲ - در جایی فرود آمدن و ماندن . ۳ - از شدت و حدّت چیزی کم شدن .

لغت نامه دهخدا

فروکش کردن. [ ف ُ ک َ / ک ِ ک َ دَ ]( مص مرکب ) دعوا کردن با لجاجت و سماجت. || اقامت کردن و در جایی ماندن. ( برهان ) :
دل گفت فروکش کنم این شهربه بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود.
حافظ.
سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن
ای ساربان فروکش کاین ره کران ندارد.
حافظ.
|| کم شدن طغیان آب یا باد و آماس اندامهای کسی. ( یادداشت بخط مؤلف ).

واژه نامه بختیاریکا

وا نشِستِن

پیشنهاد کاربران

فرونشستن


کلمات دیگر: