مترادف قد : اندام، بالا، قامت، هیکل، اندازه
برابر پارسی : یک دنده، لجباز، درازا
stature, size
کيسه , کيسه کوچک , چنته , غلا ف سبوس , پوسته , فضاي داخل خليج يادرياچه , نوعي ماهي , فردا , روز بعد
امکان داشتن , توانايي داشتن , قادر بودن , ممکن است , ميتوان , شايد , انشاء الله , ايکاش , جشن اول ماه مه , بهار جواني , ريعان شباب , ماه مه , توانايي , زور , قدرت , نيرو , انرژي
اندام، بالا، قامت، هیکل
اندازه
۱. اندام، بالا، قامت، هیکل
۲. اندازه
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) پوست بزغاله .
(قُ دّ) (ص .) (عا.) یکدنده ، کله شق ، سرسخت .
(قَ دّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اندازه . 2 - قامت ، بالا، برز. ؛ ~ُ نیم قد بزرگ و کوچک .
قد. [ ق َ ] (ع اِ فعل ) مرادف یکفی . گویند: قدنی درهم و قد زیداً درهم . || (ص ) مرادف حسب . و این مبنی بر سکون غالباً به کار رود. گویند: قد زیداً درهم ؛ ای حسبه . و معرب نیز آید چون : قد زید درهم ؛ ای حسبه . (منتهی الارب ).
خاقانی .
نظامی .
سراج (از آنندراج ).
؟ (از آنندراج ).
صائب (از آنندراج ).
زمانای مشهور (از آنندراج ).
فطرت (از آنندراج ).
ظهوری (از آنندراج ).
واله هروی (از آنندراج ).
سنجر کاشی (از آنندراج ).
صائب (از آنندراج ).
طاهر وحید (از آنندراج ).
صائب (از آنندراج ).
صائب (از آنندراج ).
قاسم مشهدی (از آنندراج ).
طغرا (از آنندراج ).
قد. [ ق ِدد ] (ع اِ) ظرفی است چرمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: ما له قد و لاقِحْف ٌ؛ ای اناء من جلد و اناء من خشب . (منتهی الارب ). || تازیانه . || دوال از پوست ناپیراسته . ج ، اَقُدّ. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قد. [ ق ُدد ] (ع اِ) ماهی است دریائی .(منتهی الارب ) (آنندراج ). نوعی ماهی معروف به بکلاء که در اقیانوس اطلس و دریای بالتیک زندگی میکند. تازه ٔ آن سبزه ٔ خاکستری رنگ است و دارای شکمی سفید و تابناک میباشد. آن را صید کرده و نمک سود ساخته و کباب میکنند، از کبد آن روغن ماهی معروف میسازند. مهمترین نقاط صید این نوع ماهی آبهای نیوفنلاند و ایسلند و دریای شمال و خلیج بسکای است . (از الموسوعةالعربیة).
قد. [ق َ ] (ع حرف ) و این مختص است به فعل متصرف خبری مثبت و مجرد از جازم و ناصب و حرف تنفیس و دارای شش معنی است : 1 - توقع، چون قد یقدم الغائب و این برای کسی گفته میشود که در انتظار قدوم غائب است . 2 - تقریب ماضی به حال ، چون قد قام زید. 3 - تحقیق ، چون قد افلح من زکیها. 4 - نفی ، چون قد کنت فی خبر فتعرفه بنصب تعرف . 5 - تقلیل ، چون قد یصدق الکذوب . 6 - تکثیر، چون قد اترک القرن مصفراً انامله . (از منتهی الارب ).
۱. بلندی اندام؛ قامت؛ بالا؛ برز.
۲. [عامیانه، مجاز] اندازه.
۳. درازا.
〈 قد کشیدن: (مصدر لازم)
۱. بلندقد شدن.
۲. نمو کردن؛ رشد کردن.
〈 قد علم کردن: (مصدر لازم) قد برافراشتن.
لجوج؛ خودرٲی.
درازا