مترادف غیور : باغیرت، غیرتی، غیرتمند، متعصب، مرد
غیور
مترادف غیور : باغیرت، غیرتی، غیرتمند، متعصب، مرد
فارسی به انگلیسی
gallant, mettlesome, militant
zealous, jealous, intolerant of rivalry
فارسی به عربی
حماس , دافی , غیور , متحمس , متطرف
عربی به فارسی
حسود , رشک مند , رشک ورز , غيور , بارشک , رشک بر
مترادف و متضاد
بی پروا، دلیر، سرزنده، خیره، متهور، بی باک، عالی، غیور، بامروت، خیره سر، سرانداز، سلحشور، شجاع، دلاور، نترس، تهم، مرد، با جرات
جسور، بی پروا، دلیر، سرزنده، خیره، گستاخ، متهور، بی باک، باشهامت، خشن و بی احتیاط، چیره، غیور، بامروت، خیره سر، سرانداز، سلحشور
با روح، غیور
با حرارت، گرم، صمیمی، غیور
متعصب، غیور، مجاهد، خرافاتی، باغیرت
غیور، حسود، رشک بر، حسادت امیز، رشک مند، رشک ورز، بارشک
باغیرت، غیرتی، غیرتمند، متعصب، مرد
فرهنگ فارسی
غیرتمند، باغیرت، باحمیت، ناموس پرست
۱ - رشک گن بارشک بسیار غیرت دارنده ۲ - سالک اهل سلوک . یا غیور شب . آنکه شب بیدار ماند شبخیز .
۱ - رشک گن بارشک بسیار غیرت دارنده ۲ - سالک اهل سلوک . یا غیور شب . آنکه شب بیدار ماند شبخیز .
فرهنگ معین
(غَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - با حمیت ، ناموس - پرست . ۲ - غیرتمند، پُر غیرت ، مجازاً دلیر و شجاع .
لغت نامه دهخدا
غیور. [ غ َ ] ( ع ص ) رشک کن. ( دهار ). بارشک و نیک غیرتمند. مذکر و مؤنث در آن یکسان است. ج ، غُیُر. ( منتهی الارب ). بسیار غیرت کننده و رشک برنده.( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). رشکناک. رشگن. رشک بر. حسود : روزگار غیور بر کریمه برّ و احسان به منافست برخاست. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 449 ).
از آن کم میرسد هر جان بدین جشن
که ره بس دور و جانان بس غیور است.
سعدیا غیرتت آید نه عجب سعد غیور.
ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید.
ترسم برادران غیورش قبا کنند.
چشم بر کار دوست دار چنان
که غیوران بر اهل پرده خویش.
که ز غیرت سوی مژگان شدنم نگذارند.
برد در غیرت بر این عالم سبق.
آنچه ببینند غیوران بشب
بازنگویند بروز ای عجب !
- غیور شب ؛ بیدارشب. شبخیز. ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ). آنکه شب بیدار ماند. رجوع به غیوران شب شود.
|| در شریعت اسرائیلی کسی را گویندکه نسبت بشریعت غیور باشد، و پس از ایام مسیح لفظ غیور به کسانی گفته میشد که بدون اعتنا به احکام شرع آنچه را خودشان صحیح و روا می دانستند معمول داشته ترویج میدادند. ( از قاموس کتاب مقدس ).
غیور.[ غ َ ] ( اِخ ) نواب اشجعالدوله غیور جنگ بهادر. از بزرگان و شاعران هند بود. بسال 1145 هَ. ق. متولد شد. نسبت وی به اویس قرنی میرسد. این رباعی از اوست :
سحر چو برق بت سرخ پوش رفت و گذشت
به یک کرشمه او عقل و هوش رفت و گذشت
طریق عشق ز پروانه میتوان آموخت
که سوخت جان عزیز و خموش رفت و گذشت.
از آن کم میرسد هر جان بدین جشن
که ره بس دور و جانان بس غیور است.
عطار.
سختم آید که به هر دیده ترا مینگرندسعدیا غیرتت آید نه عجب سعد غیور.
سعدی ( طیبات ).
عزیز مصر برغم برادران غیورز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید.
حافظ.
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم ترسم برادران غیورش قبا کنند.
حافظ.
|| بسیار غیرت دارنده. ( فرهنگ نظام ). ناموس پرست. آنکه غیرت دارد. آنکه از عرض و ناموس خویش دفاع کند. آنکه در امر عرض و ناموس نهایت متعصب است. صاحب غیرت. غیرتمند. با نام و ننگ. باحمیت. باغیرت : چشم بر کار دوست دار چنان
که غیوران بر اهل پرده خویش.
خاقانی.
بازپس گردم چون اشک غیوران از چشم که ز غیرت سوی مژگان شدنم نگذارند.
خاقانی.
جمله عالم زآن غیور آمد که حق برد در غیرت بر این عالم سبق.
مولوی ( مثنوی ).
|| کنایه از سالک و اهل سلوک. رجوع به غیوران شود. || بیدارشب. شبخیز. رجوع به غیوران شب شود : آنچه ببینند غیوران بشب
بازنگویند بروز ای عجب !
- غیور شب ؛ بیدارشب. شبخیز. ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ). آنکه شب بیدار ماند. رجوع به غیوران شب شود.
|| در شریعت اسرائیلی کسی را گویندکه نسبت بشریعت غیور باشد، و پس از ایام مسیح لفظ غیور به کسانی گفته میشد که بدون اعتنا به احکام شرع آنچه را خودشان صحیح و روا می دانستند معمول داشته ترویج میدادند. ( از قاموس کتاب مقدس ).
غیور.[ غ َ ] ( اِخ ) نواب اشجعالدوله غیور جنگ بهادر. از بزرگان و شاعران هند بود. بسال 1145 هَ. ق. متولد شد. نسبت وی به اویس قرنی میرسد. این رباعی از اوست :
سحر چو برق بت سرخ پوش رفت و گذشت
به یک کرشمه او عقل و هوش رفت و گذشت
طریق عشق ز پروانه میتوان آموخت
که سوخت جان عزیز و خموش رفت و گذشت.
( از صبح گلشن صص 301 - 302 به اختصار ).
غیور. [ غ َ ] (ع ص ) رشک کن . (دهار). بارشک و نیک غیرتمند. مذکر و مؤنث در آن یکسان است . ج ، غُیُر. (منتهی الارب ). بسیار غیرت کننده و رشک برنده .(غیاث اللغات ) (آنندراج ). رشکناک . رشگن . رشک بر. حسود : روزگار غیور بر کریمه ٔ برّ و احسان به منافست برخاست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 ص 449).
از آن کم میرسد هر جان بدین جشن
که ره بس دور و جانان بس غیور است .
سختم آید که به هر دیده ترا مینگرند
سعدیا غیرتت آید نه عجب سعد غیور.
عزیز مصر برغم برادران غیور
ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید.
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم
ترسم برادران غیورش قبا کنند.
|| بسیار غیرت دارنده . (فرهنگ نظام ). ناموس پرست . آنکه غیرت دارد. آنکه از عرض و ناموس خویش دفاع کند. آنکه در امر عرض و ناموس نهایت متعصب است . صاحب غیرت . غیرتمند. با نام و ننگ . باحمیت . باغیرت :
چشم بر کار دوست دار چنان
که غیوران بر اهل پرده ٔ خویش .
بازپس گردم چون اشک غیوران از چشم
که ز غیرت سوی مژگان شدنم نگذارند.
جمله عالم زآن غیور آمد که حق
برد در غیرت بر این عالم سبق .
|| کنایه از سالک و اهل سلوک . رجوع به غیوران شود. || بیدارشب . شبخیز. رجوع به غیوران شب شود :
آنچه ببینند غیوران بشب
بازنگویند بروز ای عجب !
- غیور شب ؛ بیدارشب . شبخیز. (از برهان قاطع) (از آنندراج ). آنکه شب بیدار ماند. رجوع به غیوران شب شود.
|| در شریعت اسرائیلی کسی را گویندکه نسبت بشریعت غیور باشد، و پس از ایام مسیح لفظ غیور به کسانی گفته میشد که بدون اعتنا به احکام شرع آنچه را خودشان صحیح و روا می دانستند معمول داشته ترویج میدادند. (از قاموس کتاب مقدس ).
از آن کم میرسد هر جان بدین جشن
که ره بس دور و جانان بس غیور است .
عطار.
سختم آید که به هر دیده ترا مینگرند
سعدیا غیرتت آید نه عجب سعد غیور.
سعدی (طیبات ).
عزیز مصر برغم برادران غیور
ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید.
حافظ.
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم
ترسم برادران غیورش قبا کنند.
حافظ.
|| بسیار غیرت دارنده . (فرهنگ نظام ). ناموس پرست . آنکه غیرت دارد. آنکه از عرض و ناموس خویش دفاع کند. آنکه در امر عرض و ناموس نهایت متعصب است . صاحب غیرت . غیرتمند. با نام و ننگ . باحمیت . باغیرت :
چشم بر کار دوست دار چنان
که غیوران بر اهل پرده ٔ خویش .
خاقانی .
بازپس گردم چون اشک غیوران از چشم
که ز غیرت سوی مژگان شدنم نگذارند.
خاقانی .
جمله عالم زآن غیور آمد که حق
برد در غیرت بر این عالم سبق .
مولوی (مثنوی ).
|| کنایه از سالک و اهل سلوک . رجوع به غیوران شود. || بیدارشب . شبخیز. رجوع به غیوران شب شود :
آنچه ببینند غیوران بشب
بازنگویند بروز ای عجب !
- غیور شب ؛ بیدارشب . شبخیز. (از برهان قاطع) (از آنندراج ). آنکه شب بیدار ماند. رجوع به غیوران شب شود.
|| در شریعت اسرائیلی کسی را گویندکه نسبت بشریعت غیور باشد، و پس از ایام مسیح لفظ غیور به کسانی گفته میشد که بدون اعتنا به احکام شرع آنچه را خودشان صحیح و روا می دانستند معمول داشته ترویج میدادند. (از قاموس کتاب مقدس ).
غیور.[ غ َ ] (اِخ ) نواب اشجعالدوله غیور جنگ بهادر. از بزرگان و شاعران هند بود. بسال 1145 هَ . ق . متولد شد. نسبت وی به اویس قرنی میرسد. این رباعی از اوست :
سحر چو برق بت سرخ پوش رفت و گذشت
به یک کرشمه ٔ او عقل و هوش رفت و گذشت
طریق عشق ز پروانه میتوان آموخت
که سوخت جان عزیز و خموش رفت و گذشت .
رجوع به کتاب مذکور شود.
سحر چو برق بت سرخ پوش رفت و گذشت
به یک کرشمه ٔ او عقل و هوش رفت و گذشت
طریق عشق ز پروانه میتوان آموخت
که سوخت جان عزیز و خموش رفت و گذشت .
(از صبح گلشن صص 301 - 302 به اختصار).
رجوع به کتاب مذکور شود.
فرهنگ عمید
غیرتمند، باغیرت، باحمیت، ناموس پرست.
جدول کلمات
با غیرت, ناموس پرست
پیشنهاد کاربران
این واژه تازى ( اربى ) است و برابر آن در پارسى مى شود : ستیهشنیک Setiheshnim ( پهلوى: ستیهیشْنیک : غیرتمند ، متعصب ، مردانه ، گردنکش ) ، سِتیهنده Setihandeh ( پهلوى: سِتیهندَگ : غیور ، متعصب ، مردانه ، گردنکش ) ، پِیْورز Peyvarz ( پهلوى: پِیْورز : متعصب ، غیرتمند
) و رشکین Rashkin ( پارسى و پهلوى: غیور ، غیرتى ، غیرتمند )
) و رشکین Rashkin ( پارسى و پهلوى: غیور ، غیرتى ، غیرتمند )
Protective
کلمات دیگر: