کلمه جو
صفحه اصلی

فروتنی


مترادف فروتنی : افتادگی، تواضع، خاکساری، خشوع، خضوع

متضاد فروتنی : استکبار، برتنی، غرور

فارسی به انگلیسی

modesty, reverence, humility, lowliness

humility


humility, lowliness, modesty, reverence


فارسی به عربی

اذلال , تواضع

مترادف و متضاد

humbleness (اسم)
سرافکندگی، فروتنی، خشوع

lowliness (اسم)
سرافکندگی، فروتنی، بی ادبی

homeliness (اسم)
زشتی، سادگی، فروتنی

modesty (اسم)
محجوبیت، عفت، تواضع، فروتنی، امساک، شکسته نفسی، حیا، حجب، ازرم

humility (اسم)
پستی، تحقیر، تواضع، فروتنی، حقارت، بی اهمیتی، خشوع، افتادگی

pudency (اسم)
عفت، فروتنی، حیا، حجب، ازرم، شرم

simplicity (اسم)
سادگی، فروتنی، ساده لوحی، بی الایشی، ساده دلی، بسیطی

simpleness (اسم)
سادگی، فروتنی

coyness (اسم)
فروتنی

meekness (اسم)
فروتنی، حلم، خونسردی و نرمی

demureness (اسم)
فروتنی

pudicity (اسم)
فروتنی

rusticity (اسم)
سادگی، فروتنی، روستا منشی

افتادگی، تواضع، خاکساری، خشوع، خضوع ≠ استکبار، برتنی، غرور


فرهنگ فارسی

تواضع افتادگی خشوع .

لغت نامه دهخدا

فروتنی. [ ف ُ ت َ ] ( حامص مرکب )افتادگی. خضوع. تواضع. مقابل برتنی و کبر و عجب. نرم گردنی. خفض جناح. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
فخرش بفضل و اصل بزرگ وفروتنی است
وین هر سه چیز نیست برون از شمار او.
فرخی.

فرهنگ عمید

افتادگی، تواضع.

نقل قول ها

فروتنی (تواضع)
• « تمامِ تاریخِ بشر در حُکمِ نقطۀ ناچیزی در فضاست ، و نخستین درسِ آن فروتنی است.» درس های تاریخ (نشر ققنوس،1385) فصلِ «تاریخ و زمین» -> ویل دورانت
• « از تواضع بزرگوار شوی// و از تکبر ذلیل و خوار شوی.» -> سنایی

پیشنهاد کاربران

abject
به عنوانِ صفت، معنای دوم اش فروتنی ست.
an abject apology
عذرخواهیِ خاضعانه
-
هرچند معنای نخستِ abject، شرم آورانه است.

ر. ک
فرهنگ هزاره

در وضعیت موجود ماندن، پذیرش اکنون و اینجا.

دنی

فروتنی اسمش با خودشه، یعنی درون خودمون فرو بریم، معمولا اسم فروتنی میاد تصویر انسانی که سرش پایینه و انگار داره درون خودش فرو میره و به شناخت درستی از خودش به عنوان انسان میرسه.

کرنش

تواضع

در بعضی جاها تنبلی

پذیرفتن کامل خودمان واینکه واقعا چه کسی هستیم

افتاده حالی. [ اُ دَ / دِ ] ( حامص مرکب ) متواضع بودن. فروتنی. آرام بودن. بی حالی :
کاکل از بالانشینی رتبه ای پیدا نکرد
سنبل از افتاده حالی همنشین ما شده.

از پایین ترین سطح وجودی که تن هست به طبقات بالا فکر و احساس و نیت و خاسته ها نگاه کردن


کلمات دیگر: