فرو ریختن
فارسی به انگلیسی
to collapse, to fall down, to fall in, to tumble down
cave, crumble, give
فارسی به عربی
انهر , تحلل , سقوط , کهف , موسس
انهیار
انهیار
انهر , تحلل , سقوط , کهف , موسس
مترادف و متضاد
فرو نشستن، سر خوردن، خیط و پیت کردن، فرو ریختن، فرو رفتن، خیط و پیت شدن، از پا افتادن، لنگ شدن
فرو ریختن، در غار جا دادن، حفر کردن، مقعر کردن
خرد کردن، فاسد شدن، از هم پاشیدن، فرو ریختن، متلاشی شدن، متلاشی کردن، تجزیه شدن
فرو ریختن
فرو ریختن، غش کردن، سقوط کردن، دچار سقوط و اضمحلال شدن
فرو ریختن
فرو ریختن
فرو ریختن
فرو ریختن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ریختن به پایین .
لغت نامه دهخدا
فروریختن. [ ف ُ ت َ ] ( مص مرکب ) چیزی را از بالا به پایین ریختن :
یکروز به گرمابه همی آب فروریخت
مردی بغلط لج بزدش بر در دهلیز.
فروریخت چون رود خون از برش.
که کودک ز پهلو کی آید برون ؟
فروریخت از دیدگان آب گرم.
تا مرغ صراحی کندت نغز نوایی.
گر فروریزند خون آید به جوی.
فروریختند از سرایی بسر.
که او گفت کز بنده بگریختی
سلیح سواران فروریختی.
فروریختند آلت کارزار.
به فتراک پاکان فروریز چنگ
که عارف ندارد ز دریوزه ننگ.
بیفشرد چنگ کَلاهور سخت
فروریخت ناخن چو برگ درخت.
فروریخت زو زهر چون رود نیل.
چرا دهم دل نیکوپسند خویش بدان.
یکروز به گرمابه همی آب فروریخت
مردی بغلط لج بزدش بر در دهلیز.
منجیک ترمذی.
بزد تیغ و انداخت از تن سرش فروریخت چون رود خون از برش.
فردوسی.
فروریخت از دیده سیندخت خون که کودک ز پهلو کی آید برون ؟
فردوسی.
نداد ایچ پاسخ مر او را ز شرم فروریخت از دیدگان آب گرم.
فردوسی.
آن لعل لعاب از دهن گاو فروریزتا مرغ صراحی کندت نغز نوایی.
خاقانی.
ناودان چشم رنجوران عشق گر فروریزند خون آید به جوی.
سعدی.
یکی طشت خاکسترش بی خبرفروریختند از سرایی بسر.
سعدی.
|| انداختن. افکندن : که او گفت کز بنده بگریختی
سلیح سواران فروریختی.
فردوسی.
ز شاه کیان خواسته زینهارفروریختند آلت کارزار.
فردوسی.
|| آویختن : به فتراک پاکان فروریز چنگ
که عارف ندارد ز دریوزه ننگ.
سعدی.
|| ریخته شدن : بیفشرد چنگ کَلاهور سخت
فروریخت ناخن چو برگ درخت.
فردوسی.
شکستم سرش چون سر ژنده پیل فروریخت زو زهر چون رود نیل.
فردوسی.
گلی که باد بر او برجهد فروریزدچرا دهم دل نیکوپسند خویش بدان.
فرخی.
|| خراب شدن و ویران شدن دیوار و سقف. ( یادداشت بخط مؤلف ). || پاره پاره شدن. ( ناظم الاطباء ).فرهنگ عمید
۱. جدا شدن و به پایین ریختن.
۲. جاری شدن.
۳. [مجاز] نابود شدن، از بین رفتن.
۴. (مصدر متعدی ) چیزی را به پایین ریختن.
۵. (مصدر متعدی ) [مجاز] خراب کردن.
۶. (مصدر متعدی ) [قدیمی] انداختن.
۲. جاری شدن.
۳. [مجاز] نابود شدن، از بین رفتن.
۴. (مصدر متعدی ) چیزی را به پایین ریختن.
۵. (مصدر متعدی ) [مجاز] خراب کردن.
۶. (مصدر متعدی ) [قدیمی] انداختن.
واژه نامه بختیاریکا
وَریدِن
پیشنهاد کاربران
اغوا
کلمات دیگر: