کلمه جو
صفحه اصلی

فروختن

فارسی به انگلیسی

market, sell, vend, flog, to sell

to sell


market, sell, vend


فارسی به عربی

بع , بیع , سوق , صقر

مترادف و متضاد

market (فعل)
فروختن، به بازار عرضه کردن، در بازار داد و ستد کردن، در معرض فروش قرار دادن

cant (فعل)
فروختن، وارونه کردن، ناگهان چرخانیدن یاچرخیدن، باناله سخن گفتن، کج شده، اواز خواندن، با لهجه مخصوصی صحبت کردن

vent (فعل)
خالی کردن، فروختن، بیرون دادن، بیرون ریختن

auction (فعل)
حراج کردن، بمزایده گذاشتن، فروختن

sell (فعل)
فروختن، بفروش رفتن

undercut (فعل)
فروختن، به جای کمتری فروختن، از زیر بریدن

undersell (فعل)
فروختن، روی دست کسی رفتن، ارزان تر فروختن

sell up (فعل)
فروختن

hawk (فعل)
فروختن، دوره گردی کردن، سینه صاف کردن، با باز شکار کردن، طوافی کردن، جار زدن و جنس فروختن

فرهنگ فارسی

افروختن

فرهنگ معین

( ~ . ) (مص مر. ) نک افروختن .
(فُ تَ ) [ په . ] (مص م . ) ۱ - دادن کالا به کسی در مقابل دریافت پول . ۲ - وانمود کردن ، به رخ کشیدن .

( ~ .) (مص مر.) نک افروختن .


(فُ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - دادن کالا به کسی در مقابل دریافت پول . 2 - وانمود کردن ، به رخ کشیدن .


لغت نامه دهخدا

فروختن. [ ف ُ ت َ ] ( مص ) در اوستا ظاهراً فروخش به معنی صدا کردن وبه معرض فروش گذاشتن ، در پهلوی فرختن . ( از حاشیه برهان چ معین ). چیزی را درقبال پولی به دیگری دادن. مقابل خریدن :
سپهبد که مردم فروشد به زر
نیابد بر این بارگه برگذر.
فردوسی.
دو گیتی به رستم نخواهم فروخت
کسی چشم دین را به سوزن ندوخت.
فردوسی.
وی اقرار کرد فروختن آن به طوع و رغبت. ( تاریخ بیهقی ). خریدن و فروختن همه او میکرد. ( تاریخ بیهقی ).
- عشوه فروختن ؛ ناز کردن و دلربائی کردن.
- کبر فروختن ؛ خودنمائی کردن بر دیگران. بزرگی نمودن.
- ناز فروختن ؛ ناز کردن و عشوه فروختن. مقابل ناز خریدن. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود.

فروختن. [ ف َ / ف ُ ت َ ] ( مص ) روشن شدن آتش و غیره. فروزش. مشتعل شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ). مخفف افروختن. ( حاشیه برهان چ معین ) :
بدلش آتش مهر او برفروخت
ز تیمار خسرو دل و جان بسوخت.
فردوسی.
|| برافروخته شدن. درخشان شدن :
به روز چهارم چو بفروخت هور
شد از خواب بیدار بهرام گور.
فردوسی.
بدین کار ما برنیاید دو روز
که بفروزد از چرخ گیتی فروز.
فردوسی.
روز جنگ از شعف و شادی جنگ
بفروزد دو رخان چون گلنار.
فرخی.
یکی خانه کرده ست فرخاردیس
که بفروزد از دیدن او روان.
فرخی.
فروخت روی نشاطم چو بوستان افروز
بدین امید کز این ورطه بوکه جان ببرم.
انوری.
|| روشن کردن. مشتعل کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ). سوزاندن :
بفرمود تا شمع بفروختند
به هر سوی ایوان همی سوختند.
فردوسی.
شب آمد گوان شمع بفروختند
به هر جای آتش همی سوختند.
فردوسی.
بفروز و بسوز پیش خود امشب
چندانکه توان ز عود و از چندن.
عسجدی.
کسی به خانه در آتش فروخت نتواند
چنانکه برنشود دود او سوی برزن.
عنصری.
- برفروختن ؛ برافروختن. روشن کردن :
هر آن شمعی که ایزد برفروزد
هر آن کس پف کند سبلت بسوزد.
بوشکور ( از فرهنگ اسدی نسخه ٔنخجوانی ).
|| رونق دادن.آراستن :
حدیث جنگ تو با دشمنان ، و قصه تو
محدثان را بفروخت خسروا بازار.

فروختن . [ ف َ / ف ُ ت َ ] (مص ) روشن شدن آتش و غیره . فروزش . مشتعل شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). مخفف افروختن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
بدلش آتش مهر او برفروخت
ز تیمار خسرو دل و جان بسوخت .

فردوسی .


|| برافروخته شدن . درخشان شدن :
به روز چهارم چو بفروخت هور
شد از خواب بیدار بهرام گور.

فردوسی .


بدین کار ما برنیاید دو روز
که بفروزد از چرخ گیتی فروز.

فردوسی .


روز جنگ از شعف و شادی جنگ
بفروزد دو رخان چون گلنار.

فرخی .


یکی خانه کرده ست فرخاردیس
که بفروزد از دیدن او روان .

فرخی .


فروخت روی نشاطم چو بوستان افروز
بدین امید کز این ورطه بوکه جان ببرم .

انوری .


|| روشن کردن . مشتعل کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). سوزاندن :
بفرمود تا شمع بفروختند
به هر سوی ایوان همی سوختند.

فردوسی .


شب آمد گوان شمع بفروختند
به هر جای آتش همی سوختند.

فردوسی .


بفروز و بسوز پیش خود امشب
چندانکه توان ز عود و از چندن .

عسجدی .


کسی به خانه در آتش فروخت نتواند
چنانکه برنشود دود او سوی برزن .

عنصری .


- برفروختن ؛ برافروختن . روشن کردن :
هر آن شمعی که ایزد برفروزد
هر آن کس پف کند سبلت بسوزد.

بوشکور (از فرهنگ اسدی نسخه ٔنخجوانی ).


|| رونق دادن .آراستن :
حدیث جنگ تو با دشمنان ، و قصه ٔ تو
محدثان را بفروخت خسروا بازار.

فرخی .


رجوع به افروختن و برافروختن شود.

فروختن . [ ف ُ ت َ ] (مص ) در اوستا ظاهراً فروخش به معنی صدا کردن وبه معرض فروش گذاشتن ، در پهلوی فرختن . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). چیزی را درقبال پولی به دیگری دادن . مقابل خریدن :
سپهبد که مردم فروشد به زر
نیابد بر این بارگه برگذر.

فردوسی .


دو گیتی به رستم نخواهم فروخت
کسی چشم دین را به سوزن ندوخت .

فردوسی .


وی اقرار کرد فروختن آن به طوع و رغبت . (تاریخ بیهقی ). خریدن و فروختن همه او میکرد. (تاریخ بیهقی ).
- عشوه فروختن ؛ ناز کردن و دلربائی کردن .
- کبر فروختن ؛ خودنمائی کردن بر دیگران . بزرگی نمودن .
- ناز فروختن ؛ ناز کردن و عشوه فروختن . مقابل ناز خریدن . رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود.

فرهنگ عمید

= افروختن
۱. [مقابلِ خریدن] واگذار کردن چیزی به کسی در ازای دریافت پول.
۲. [مجاز] نشان دادن حالتی، به خصوص کبر و خودپسندی: من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت / برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی (سعدی۲: ۶۰۹ ).
۳. [مجاز] از دست دادن صفات اخلاقی به شیوه ای ناروا در برابر چیزی بی ارزش: آبروی خود را فروخت.
۴. [مجاز] خیانت کردن: یاران هم بند خود را فروخت.
۵. [قدیمی، مجاز] معاوضه کردن: دو گیتی به رستم نخواهم فروخت / کسی چشم دین را به سوزن ندوخت (فردوسی: ۵/۳۳۸ ).
۶. چیزی را در معرض فروش گذاشتن.
۷. نشان دادن، عرضه کردن.

افروختن#NAME?


۱. [مقابلِ خریدن] واگذار کردن چیزی به کسی در ازای دریافت پول.
۲. [مجاز] نشان دادن حالتی، به‌خصوص کبر و خودپسندی: ◻︎ من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت / برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی (سعدی۲: ۶۰۹).
۳. [مجاز] از دست دادن صفات اخلاقی به شیوه‌ای ناروا در برابر چیزی بی‌ارزش: آبروی خود را فروخت.
۴. [مجاز] خیانت کردن: یاران هم‌بند خود را فروخت.
۵. [قدیمی، مجاز] معاوضه کردن: ◻︎ دو گیتی به رستم نخواهم فروخت / کسی چشم دین را به سوزن ندوخت (فردوسی: ۵/۳۳۸).
۶. چیزی را در معرض فروش گذاشتن.
۷. نشان دادن؛ عرضه کردن.


گویش اصفهانی

تکیه ای: behruši
طاری: herât(mun)
طامه ای: horutan
طرقی: hörâtmun
کشه ای: herâtmun
نطنزی: horutan


واژه نامه بختیاریکا

به دست دادِن؛ فُرَهدِن

پیشنهاد کاربران

فروختن یا Short :[ اصطلاح ارز دیجیتال]برعکس نگه داشتن ( long ) وقتی شما دارایی خود را می فروشید ( short ) امیدوار هستید که با این کار قیمت پایین تر بیاید، سپس بتوانید ارز را با قیمت پایین تری بخرید و زمانی که صعود کرد بفروشید.


کلمات دیگر: