dampen, lay, palliate, quell, quiet
فرو نشاندن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
اشعر بالارتیاح , اهدا , مسوولیة ، إخْمادٌ
اطفا , انخفض , اهدا , فترة الهدوء , قید , هادن , هدوء
اطفا , انخفض , اهدا , فترة الهدوء , قید , هادن , هدوء
اشعر بالارتياح , اهدا , مسوولية ، إخْمادٌ
مترادف و متضاد
فرو نشاندن، محدود کردن، ممانعت کردن، تحت کنترل دراوردن، محکم مهارکردن، دارای دیواره یا حایل کردن
موقوف کردن، خواباندن، فرو نشاندن، توقیف کردن، مانع شدن، منکوب کردن، پایمال کردن، سرکوب کردن، تحت فشار قرار دادن، فشاراوردن بر
ارام کردن، ساکت کردن، فرو نشاندن
ارام کردن، ساکت کردن، خواباندن، تسکین دادن، فرو نشاندن
فرو نشاندن، بند اوردن، خاموش کردن، ساکت شدن، جلو خونریزی را گرفتن
ارام کردن، ساکت کردن، خواباندن، تسکین دادن، فرو نشاندن
تسکین دادن، فرو نشاندن، سرکوبی کردن
فرو نشاندن، دفع کردن، خاموش کردن، اطفا
فرو نشاندن، اسوده کردن
فرو نشاندن، خفه کردن، خاموش کردن
کشتن، فرو نشاندن، خاموش کردن، منقرض کردن
فرو نشاندن، تشخیص دادن، دیدن، مشخص کردن، تمیز دادن، وجه تمایز قائل شدن، تمبز دادن، دیفرانسیل گرفتن، مشهور کردن
فرو نشاندن، ضعیف کردن، سست کردن، شل کردن، کساد کردن
ارام کردن، فرو نشاندن، ساکت شدن، لالایی خواندن
کاستن، کم کردن، فرو نشاندن، شیرین کردن، خوابانیدن، ملایم کردن، نرم کردن، نرم شدن، اهسته تر کردن
پریشان کردن، فرو نشاندن، کوفتن، ظلم کردن بر، ستم کردن، ذلیل کردن، ستم کردن بر، تعدی کردن، در مضیقه قرار دادن
ارام کردن، خواباندن، تسکین دادن، فرو نشاندن، نرم کردن
فرو نشاندن، سرکوب کردن، باز فشردن، باز کوفتن، در خود کوفتن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - پایین نشاندن ۲ - ته نشین کردن ۳ - کم کردن حرارت چیزی ۴ - خاموش کردن ۵ - کم کردن حدت چیزی ۶ - آرام کردن تسکین دادن .
فرهنگ معین
(فُ. نِ دَ ) (مص م . ) ۱ - پایین آوردن . ۲ - ته نشین کردن . ۳ - کم کردن از شدت چیزی . ۴ - خاموش کردن . ۵ - آرام کردن ، تسکین دادن .
لغت نامه دهخدا
فرونشاندن. [ ف ُ ن ِ دَ ] ( مص مرکب ) فروکشتن و اطفاء. ( یادداشت بخط مؤلف ). خاموش کردن چراغ و آتش و جز آن : قالب برگشت و آتش فرونشاندند. ( قصص الانبیاء ). دررسی و این آتش فرونشانی. ( تاریخ بیهقی ). آتش آتش فرومی نشاند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || جایگزین کردن گوهر و دانه های گرانبها بر روی زینت آلات :
زرگرفرونشاند کرف سیه به سیم
من باز برنشاندم سیم سره به کرف.
شهوت فرونشان و به کنجی فرونشین
منشین بر اسب غدر و طمع را مده لگام.
باران دوصدساله فروننشاند
این گرد بلا را که تو انگیخته ای.
بنشست گردپای و حریفان فرونشاند
پیش کنیزکان و غلامان بر قطار.
زرگرفرونشاند کرف سیه به سیم
من باز برنشاندم سیم سره به کرف.
کسائی.
|| تسکین دادن. آرام کردن : به تلطف آن خشم را فرونشانند. ( تاریخ بیهقی ).شهوت فرونشان و به کنجی فرونشین
منشین بر اسب غدر و طمع را مده لگام.
ناصرخسرو.
|| پایین آمدن. فرودآوردن : باران دوصدساله فروننشاند
این گرد بلا را که تو انگیخته ای.
عمادی ( از سندبادنامه ).
|| ناپدید کردن : شعله خورشید شعله ناهید فرونشاند. ( سندبادنامه ). || نشاندن : بنشست گردپای و حریفان فرونشاند
پیش کنیزکان و غلامان بر قطار.
سوزنی.
فرهنگ عمید
۱. تسکین دادن، آرام کردن.
۲. برطرف کردن تشنگی، گرسنگی، گرما، و مانند آن.
۳. خاموش کردن.
۴. پایین آوردن از مقام.
۲. برطرف کردن تشنگی، گرسنگی، گرما، و مانند آن.
۳. خاموش کردن.
۴. پایین آوردن از مقام.
کلمات دیگر: