مترادف فریفتن : فریب دادن، گول زدن، مخاتلت
فریفتن
مترادف فریفتن : فریب دادن، گول زدن، مخاتلت
فارسی به انگلیسی
to deceive, to enamour
allure, deceive, infatuate, inveigle, seduce
فارسی به عربی
اثارة , اخدع , اسحر , اغر , اغو , زحام , سحر , سر , موخرة السفینة , هراء
مترادف و متضاد
پنهان شدن، فریفتن، سرهم بندی کردن، اهسته حرکت کردن
گول زدن، فریفتن، فریب دادن، خدعه کردن، جر زدن، مغبون کردن
پیش بردن، تکان دادن، گول زدن، فریفتن، بزور وادار کردن، هل دادن، فشار دادن
به طمع انداختن، فریفتن، اغوا کردن
فریفتن، اغوا کردن، بوسیله تطمیع بدام انداختن، بطمع طعمه یا سودی گرفتار کردن
فریفتن، بدام انداختن
مسحور کردن، افسون کردن، فریفتن
سرگرم کردن، فریفتن، بدام انداختن، از راه بدر بردن، گمراه کردن و بردن
جلب کردن، فریفتن، اغوا کردن، بدام کشیدن
گول زدن، اغفال کردن، فریفتن، فریب دادن، مغبون کردن، پا زدن
مسحور کردن، افسون کردن، فریفتن
اغفال کردن، فریفتن، فریب دادن
افسون کردن، فریفتن، جادو کردن، سحر کردن، طلسم کردن، بدام عشق انداختن، مسحور شدن
فریفتن، اغوا کردن، گمراه کردن، از راه بدر کردن، مفتون کردن
فریفتن، شکست دادن
فریفتن، اسیر کردن
فریفتن، فریب دادن، مغبون کردن
فریفتن، اغوا کردن، دچار وسوسه کردن
فریفتن
گول زدن، فریفتن، فریب دادن، به جیب ریختن
فریفتن، ناگهان معشوق را رها کردن
فریفتن، هیپنوتیزم کردن، هیپنوتیزم شدن
فریبدادن، گولزدن، مخاتلت
فرهنگ فارسی
( فریفت فریبد خواهد فریفت بفریب فریبنده فریبا فریفته فریبش ) ۱ - ( مصدر ) فریب دادن گول زدن گمراه کردن ۲ - مغبون کردن ۳ - ( مصدر ) فریب خوردن گول خوردن : بمدارای هیچکس مفریب از مراعات هر کسی بشکیب . ( هفت پیکر )
فرهنگ معین
(فِ یا فَ تَ ) ۱ - (مص م . ) فریب دادن ، گول زدن . ۲ - (مص ل . ) فریب خوردن ، گول خوردن .
لغت نامه دهخدا
فریفتن. [ ف ِ / ف َ ت َ ] ( مص ) پهلوی فرفتن . فریبیدن. فرهیفتن. فریب دادن. گول زدن. گمراه کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). بازی دادن. ( یادداشت بخط مؤلف ). این کلمه مصدر ماضی است و مضارع و امر آن از فریبیدن اشتقاق می یابد :
همانا دلش دیو بفریفته ست
که بر بستن من چنین شیفته ست.
خرد را بدینگونه بفریفتی.
ترا به مهره و حقه فریفتند ایراک
چو حقه بی دل و مغزی ، چو مهره بی سر و پا.
خرد را کنی بر دل آموزگار
بکوشی که نفریبی از روزگار.
تا نفریبی به جوان رنگیش.
نه طفلم تا به شیرینی فریبم.
کس خود تیغ خودشناسی بس.
همانا دلش دیو بفریفته ست
که بر بستن من چنین شیفته ست.
فردوسی.
تو با تاج و با تخت نشکیفتی خرد را بدینگونه بفریفتی.
فردوسی.
امیر مسعود عبدوس را فراکرد تا که کدخدایان ایشان را بفریفت. ( تاریخ بیهقی ). و در نهان حاجبش را طغرل که وی را عزیزتر از فرزندان داشتی بفریفتند. ( تاریخ بیهقی ).بجای آوردند که ایشان را فریفته اند. ( تاریخ بیهقی ).ترا به مهره و حقه فریفتند ایراک
چو حقه بی دل و مغزی ، چو مهره بی سر و پا.
خاقانی.
|| فریب خوردن. گول خوردن. ( فرهنگ فارسی معین ) : خرد را کنی بر دل آموزگار
بکوشی که نفریبی از روزگار.
فردوسی.
پیری عالم نگر و تنگیش تا نفریبی به جوان رنگیش.
نظامی.
مرا آن به که از شیرین شکیبم نه طفلم تا به شیرینی فریبم.
نظامی.
نفریبی به آشنایی کس کس خود تیغ خودشناسی بس.
نظامی.
فرهنگ عمید
۱. فریب دادن، گول زدن.
۲. (مصدر لازم ) [قدیمی] فریب خوردن، گول خوردن: به مدارای هیچ کس مفریب / از مراعات هرکسی بشکیب (نظامی۴: ۶۸۰ ).
۲. (مصدر لازم ) [قدیمی] فریب خوردن، گول خوردن: به مدارای هیچ کس مفریب / از مراعات هرکسی بشکیب (نظامی۴: ۶۸۰ ).
واژه نامه بختیاریکا
قاو سیلا کردِن؛ گا زیر دین نُهادِن؛ تِند به ریش نُهادِن؛ هِیشَت هیشت کردِن
جدول کلمات
خدع
پیشنهاد کاربران
مغرور شدن ، تکبر یافتن
به مدارای هیچ کس مفریب - از مراعات هرکسی بشکیب ( نظامی گنجوی )
به مدارای هیچ کس مفریب - از مراعات هرکسی بشکیب ( نظامی گنجوی )
حقه را سوار کردن
اغوا. . .
فریفتن: دکتر کزازی در مورد واژه ی " فریفتن" می نویسد : ( ( فریفتن در پهلوی فرفتن frēftan بوده است. با بن اکنون فرب frēb. ) )
( ( فریبیم و بگوییم هر گونه ای
میان اندرون، نیست وارونه ای ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۴۱۲. )
( ( فریبیم و بگوییم هر گونه ای
میان اندرون، نیست وارونه ای ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۴۱۲. )
کلمات دیگر: