کلمه جو
صفحه اصلی

قضاوت کردن


برابر پارسی : داورزیدن، داوری کردن

فارسی به انگلیسی

adjudge, to judge

to judge


فارسی به عربی

انصح , قاضی ، اِجتهادٌ

مترادف و متضاد

judge (فعل)
داوری کردن، قضاوت کردن، تشخیص دادن، حکم دادن، محاکمه کردن

advise (فعل)
نصیحت کردن، پند دادن، مشورت دادن، توصیه دادن، اگاهانیدن، قضاوت کردن، رایزنی کردن، خبر دادن

فرهنگ فارسی ساره

داوری کردن، داورزیدن



کلمات دیگر: