کلمه جو
صفحه اصلی

کدر


مترادف کدر : بی جلا، بی رونق، بی فروغ، بی نور، تار، تیره، دل آزرده، رنجیده، مکدر

متضاد کدر : روشن، شفاف

برابر پارسی : تیره، تار، گرفته، لرد، اندوه

فارسی به انگلیسی

blur, cloudy, dusty, lackluster, matte, muddy, obscure, opaque, foggy, turbid, offended, turbidness

turbidness


turbid, offended


blur, cloudy, dusty, lackluster, matte, muddy, obscure, opaque


فارسی به عربی

عکر , غامض , مکتیب

عربی به فارسی

ازردگي , غم وغصه , اندوه , الم , تنگدلي , اندوهگين کردن , ازرده کردن , حالت بيحالي , حالت سستي , ايست , کرختي


مترادف و متضاد

opaque (صفت)
مات، مبهم، غیر شفاف، کدر

glum (صفت)
اوقات تلخ، رنجیده، افسرده، کدر، ملول، عبوس

turbid (صفت)
گل الود، تیره، مه الود، کدر، درهم و برهم

canescent (صفت)
سفید مایل به تار، کدر

low-spirited (صفت)
افسرده، کدر، گرفته، دلتنگ، دارای روحیه بد، دل مرده

بی‌جلا، بی‌رونق، بی‌فروغ، بی‌نور، تار، تیره ≠ روشن، شفاف


دل‌آزرده، رنجیده، مکدر


۱. بیجلا، بیرونق، بیفروغ، بینور، تار، تیره
۲. دلآزرده، رنجیده، مکدر ≠ روشن، شفاف


فرهنگ فارسی

تیره، تیرگی دررنگ، تیرگی درعیش، نقیض صافی
( مصدر ) تیره شدن تاریک گردیدن . ۲ - ( اسم ) تیرگی تاریکی .
جوان فربه گرد اندام سخت و توانا استوار خلقت .جوان گرد اندام و سخت

تکه یا برگه یا لایۀ گسترده‌ای از ابر، که بخش بیشتری از آن چنان کدر است که خورشید یا ماه از پشت آن پیدا نیست؛ این اصطلاح همراه با ابرهای فرازکومه‌ای و فرازپوشنی و پوشن‌کومه‌ای و پوشنی می‌آید


فرهنگ معین

(کَ دِ ) [ ع . ] (ص ل . ) تیره ، تیرگی .

لغت نامه دهخدا

کدر. [ ک َ دَ ] (ع اِ) ج ِ کَدَرَة. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به کدرة شود.


کدر. [ ک َ دَ ] (ع اِمص ) تیرگی هر چه باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


کدر. [ ک َ ] (ع مص ) ریختن آب را. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) .


کدر. [ ک َ / ک ُ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مدینه . (از منتهی الارب ). و میان آن و مدینه 8 برید (96 میل ) است . (از معجم البلدان ).


کدر. [ ک َ دَ ] (اِ) رستنی باشد بسیار خوشبوی و آن را کادی گویند. شراب آن حصبه و جدری را نافع است تا به حدی که کسی را که آبله بیرون می آید قدری شراب کادی بیاشامد اگر عدد آن پنج باشد به شش نرسد. (برهان ) (آنندراج ). و آن را به هندی کیورا گویند که گلی است تندبو برگش دندانه های تیز دارد چون اره و در دکن و گوالیار بسیار می باشد. (آنندراج ) : و اگر آب گذر نکند و حرارت همی فروزد به شربتهای دیگر چون شراب کدر و قرص کافور بازگردد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
بأس تو شهابی است که در کام شیاطین
با حرقتش آتش چو شراب کدرآید.

انوری .


بهر دفع تبش آبله را مصلحت است
از طبیبان که شراب کدر آمیخته اند.

خاقانی .


از برون آبله را چاره شراب کدرست
چون درون آبله دارید کدر باز دهید.

خاقانی .



کدر. [ ک َ دَ ] (ع مص ) کَدارَة. کدور. کُدرَة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تیره شدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). نقیض صفا. (از اقرب الموارد). تیره گشتن و زایل شدن صفای چیزی . (از ناظم الاطباء). و منه خذ ما صفا و دع ماکدر. (منتهی الارب ). و گفته اند کدرة در لون و کدورة در ماءو عین و کَدَر در همه ٔ موارد به کار رود. (اقرب الموارد). رجوع به کدارة و کدور و کدورة و کُدرة شود.


کدر. [ ک َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالا گریوه بخش ملاوی شهرستان خرم آباد. کوهستانی و سردسیر. سکنه 150 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


کدر. [ ک َ دِ ] (اِخ ) نام قصبه ٔ پاراب است . (حدود العالم چ ستوده ص 117). و رجوع به پاراب شود.


کدر. [ ک َ دِ ] (ع ص ) تیره . (منتهی الارب ) (دهار) (آنندراج ). تیره گون . (اقرب الموارد) :
نام و القاب ملک با لقب و نام ملوک
لعل با سنگ و صفا با کدرآمیخته اند.

خاقانی .


آن به گهر هم کدر وهم صفی
هم محک و هم زر و هم صیرفی .

نظامی .


لباس سوسن خیلی ساده زرد کدر برنگ موهایش بود. (سایه روشن صادق هدایت ص 13). || گرفته . آزرده . دلگیر. آشفته . ملول . پریشان . مشوش . (ناظم الاطباء). || تار. تاریک . ظلمانی . (ناظم الاطباء). تیره . (یادداشت مؤلف ). || ناصاف . (ناظم الاطباء). دردآلود. (یادداشت مؤلف ) :
بت درون کوزه چون آب کدر
نفس شومت چشمه ٔ آن ای مصر.

مولوی .



کدر. [ ک َ دُ ] (اِ) نامی که در طوالش به زیرفون دهند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به زیرفون شود.


کدر. [ ک ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَکدَر. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به اکدر شود.


کدر. [ ک ُ دُ / ک ُ دُرر ] (ع ص ) خر درشت ستبر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


کدر. [ ک ُ دُرر ] (ع ص ) جوان فربه گرداندام سخت و توانا استوارخلقت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جوان گرداندام و سخت . (اقرب الموارد).


کدر. [ ک َ ] ( ع مص ) ریختن آب را. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) .

کدر. [ ک َ / ک ُ ] ( اِخ ) موضعی است نزدیک مدینه. ( از منتهی الارب ). و میان آن و مدینه 8 برید ( 96 میل ) است . ( از معجم البلدان ).

کدر. [ ک ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ اَکدَر. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به اکدر شود.

کدر. [ ک َ دَ ] ( ع مص ) کَدارَة. کدور. کُدرَة. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). تیره شدن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). نقیض صفا. ( از اقرب الموارد ). تیره گشتن و زایل شدن صفای چیزی. ( از ناظم الاطباء ). و منه خذ ما صفا و دع ماکدر. ( منتهی الارب ). و گفته اند کدرة در لون و کدورة در ماءو عین و کَدَر در همه موارد به کار رود. ( اقرب الموارد ). رجوع به کدارة و کدور و کدورة و کُدرة شود.

کدر. [ ک َ دَ ] ( ع اِمص ) تیرگی هر چه باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

کدر. [ ک َ دَ ] ( ع اِ ) ج ِ کَدَرَة. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به کدرة شود.

کدر. [ ک َ دَ ] ( اِ ) رستنی باشد بسیار خوشبوی و آن را کادی گویند. شراب آن حصبه و جدری را نافع است تا به حدی که کسی را که آبله بیرون می آید قدری شراب کادی بیاشامد اگر عدد آن پنج باشد به شش نرسد. ( برهان ) ( آنندراج ). و آن را به هندی کیورا گویند که گلی است تندبو برگش دندانه های تیز دارد چون اره و در دکن و گوالیار بسیار می باشد. ( آنندراج ) : و اگر آب گذر نکند و حرارت همی فروزد به شربتهای دیگر چون شراب کدر و قرص کافور بازگردد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
بأس تو شهابی است که در کام شیاطین
با حرقتش آتش چو شراب کدرآید.
انوری.
بهر دفع تبش آبله را مصلحت است
از طبیبان که شراب کدر آمیخته اند.
خاقانی.
از برون آبله را چاره شراب کدرست
چون درون آبله دارید کدر باز دهید.
خاقانی.

کدر. [ ک ُ دُ / ک ُ دُرر ] ( ع ص ) خر درشت ستبر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

کدر. [ ک ُ دُرر ] ( ع ص ) جوان فربه گرداندام سخت و توانا استوارخلقت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). جوان گرداندام و سخت. ( اقرب الموارد ).

کدر. [ ک َ دِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان بالا گریوه بخش ملاوی شهرستان خرم آباد. کوهستانی و سردسیر. سکنه 150 تن. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

فرهنگ عمید

۱. تیره، غیرشفاف.
۲. [مجاز] غم انگیز، دلگیر.
۳. [مجاز] غمگین، ناراحت.
۱. تیره شدن.
۲. تیرگی.
۳. تاریکی.

۱. تیره شدن.
۲. تیرگی.
۳. تاریکی.


۱. تیره؛ غیرشفاف.
۲. [مجاز] غم‌انگیز؛ دلگیر.
۳. [مجاز] غمگین؛ ناراحت.


دانشنامه عمومی

کدر (ابر). کدر تکه یا برگه یا لایه گسترده ای از ابر، که بخش بیشتری از آن چنان کدر است که خورشید یا ماه از پشت آن پیدا نیست؛ این اصطلاح همراه با ابرهای فرازکومه ای، فرازپوشنی، پوشن کومه ای و پوشنی می آید.
واژه های مصوّب فرهنگستان تا پایان سال ۱۳۸۹ (مجموع هشت دفتر فرهنگ واژه های مصوّب فرهنگستان)
Ackerman, Steven A. and John A. Knox, Meteorology: Understanding the Atmosphere. Brooks Cole, 2003.

دانشنامه آزاد فارسی

کِدِر (opaque)
(یا: تار) ویژگی جسم یا محیطی که مانع از عبور انرژی تابشی، به خصوص تابش نور، است.

فرهنگستان زبان و ادب

{opacus} [علوم جَوّ] تکه یا برگه یا لایۀ گسترده ای از ابر، که بخش بیشتری از آن چنان کدر است که خورشید یا ماه از پشت آن پیدا نیست؛ این اصطلاح همراه با ابرهای فرازکومه ای و فرازپوشنی و پوشن کومه ای و پوشنی می آید

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
کدر و کدارت به معنی تیرگی است . آنگاه که آفتاب پیچیده و خاموش شود و آنگاه که نجوم تیره گردند اگر مراد از نجوم سیارات منظومه شمسی باشد پیداست که با خاموشی خورشید تیره و ظلمانی و بی نور خواهند شد و اگر منظور ستارگان دیگر باشد آنها هم سرنوشتی مثل خورشید دارند که به تدریج سوختشان تمام شده و منکدر خواهند گردید. ممکن است مراد از انکدار تناثر و پراکندگی باشد در لغت آمده: «اِنْکَدَرَ النُّجُومُ: تَناثَرَتْ» آنوقت نظیر آیه . می‏شود. این لفظ تنها یکبار در قرآن آمده است.

جدول کلمات

تیره

پیشنهاد کاربران

مخالف * شفاف
معنی * کدر است و دیده نمیشود بورس تار و تیره

معنی بی جلا، بی رونق ، بی فروغ ، بی نور و. . .
متضاد روشن شفاف
برابر پارسیتیره ، تار گرفته و. . .


کلمات دیگر: