مترادف کدر : بی جلا، بی رونق، بی فروغ، بی نور، تار، تیره، دل آزرده، رنجیده، مکدر
متضاد کدر : روشن، شفاف
برابر پارسی : تیره، تار، گرفته، لرد، اندوه
turbidness
turbid, offended
blur, cloudy, dusty, lackluster, matte, muddy, obscure, opaque
ازردگي , غم وغصه , اندوه , الم , تنگدلي , اندوهگين کردن , ازرده کردن , حالت بيحالي , حالت سستي , ايست , کرختي
بیجلا، بیرونق، بیفروغ، بینور، تار، تیره ≠ روشن، شفاف
دلآزرده، رنجیده، مکدر
۱. بیجلا، بیرونق، بیفروغ، بینور، تار، تیره
۲. دلآزرده، رنجیده، مکدر ≠ روشن، شفاف
تکه یا برگه یا لایۀ گستردهای از ابر، که بخش بیشتری از آن چنان کدر است که خورشید یا ماه از پشت آن پیدا نیست؛ این اصطلاح همراه با ابرهای فرازکومهای و فرازپوشنی و پوشنکومهای و پوشنی میآید
کدر. [ ک َ دَ ] (ع اِ) ج ِ کَدَرَة. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به کدرة شود.
کدر. [ ک َ دَ ] (ع اِمص ) تیرگی هر چه باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
کدر. [ ک َ ] (ع مص ) ریختن آب را. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) .
کدر. [ ک َ / ک ُ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مدینه . (از منتهی الارب ). و میان آن و مدینه 8 برید (96 میل ) است . (از معجم البلدان ).
انوری .
خاقانی .
خاقانی .
کدر. [ ک َ دَ ] (ع مص ) کَدارَة. کدور. کُدرَة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تیره شدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). نقیض صفا. (از اقرب الموارد). تیره گشتن و زایل شدن صفای چیزی . (از ناظم الاطباء). و منه خذ ما صفا و دع ماکدر. (منتهی الارب ). و گفته اند کدرة در لون و کدورة در ماءو عین و کَدَر در همه ٔ موارد به کار رود. (اقرب الموارد). رجوع به کدارة و کدور و کدورة و کُدرة شود.
کدر. [ ک َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالا گریوه بخش ملاوی شهرستان خرم آباد. کوهستانی و سردسیر. سکنه 150 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کدر. [ ک َ دِ ] (اِخ ) نام قصبه ٔ پاراب است . (حدود العالم چ ستوده ص 117). و رجوع به پاراب شود.
خاقانی .
نظامی .
مولوی .
کدر. [ ک َ دُ ] (اِ) نامی که در طوالش به زیرفون دهند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به زیرفون شود.
کدر. [ ک ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَکدَر. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به اکدر شود.
کدر. [ ک ُ دُ / ک ُ دُرر ] (ع ص ) خر درشت ستبر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
کدر. [ ک ُ دُرر ] (ع ص ) جوان فربه گرداندام سخت و توانا استوارخلقت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جوان گرداندام و سخت . (اقرب الموارد).
۱. تیره شدن.
۲. تیرگی.
۳. تاریکی.
۱. تیره؛ غیرشفاف.
۲. [مجاز] غمانگیز؛ دلگیر.
۳. [مجاز] غمگین؛ ناراحت.