کلمه جو
صفحه اصلی

قراضه


مترادف قراضه : ریزه، اسقاط، فکسنی

برابر پارسی : شکسته، فرسوده، لَتُپاره

فارسی به انگلیسی

beaten, decrepit, dilapidated, disreputable, old, ramshackle, rattletrap, shabby, superannuated, junk, scrap, boneshaker, beat-up, clapped-out, dumpy, ropy, clunker, gnawing, scrap(metal), filings, worn-out, cranky

scrap(metal), filings, worn-out, dilapidated


gnawing


beaten, decrepit, dilapidated, disreputable, old, ramshackle, rattletrap, shabby, superannuated


فارسی به عربی

نفایة

مترادف و متضاد

mammock (اسم)
برش، ذره، پاره، ریزه، قراضه، دم قیچی

scrap (اسم)
نزاع، جنگ، تکه، پاره، اشغال، اوراق، ته مانده، قراضه، ماشین الات اوراق

rattletrap (اسم)
قراضه

ریزه


اسقاط، فکسنی


۱. ریزه
۲. اسقاط، فکسنی


فرهنگ فارسی

ریزه های فلزکه هنگام بریدن یاتراشیدن آن می ریزد، هرچیزفلزی شکسته وخرده ریزه
( اسم ) ۱ - ریزه های زر و سیم و جز آن که وقت تراشیدن بر افتد ۲ - ریزه هر چیز که از مقراض قطع شده بر زمین افتد .
دژی است بیمن از ابن بلیندم قدمی

محصولاتی که عمر مفید آنها تمام شده است


فرهنگ معین

(قُ ض ) [ ع . قراضة ] (اِ. ) ۱ - براده های فلز که هنگام تراشیدن می ریزد. ۲ - هرچیزی که از شکل درآمده و خراب شده باشد.

لغت نامه دهخدا

قراضة. [ ق ُ ض َ ] (اِخ ) دژی است به یمن از ابن بُلَیْدَم قُدَمی . (از معجم البلدان ).


( قراضة ) قراضة. [ ق ُ ض َ ] ( ع اِ ) ریزه های زر و سیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
آن غنچه های نستر بادامه های قز شد
زرّ قراضه در وی چون تخم پیله مضمر.
خاقانی.
آن یکی پا نهاده بر سر گنج
وین ز بهر یکی قراضه به رنج.
نظامی.
فروریخت زر او یک انبان نخست
قراضش قراضه درستش درست.
نظامی.
از شادی آن قراضه ای چند
گویی که منم جهان خداوند.
نظامی.
همه عمرش درمی در کف نبوده و قراضه ای در دف. ( گلستان ). || در اصل لغت ریزه هر چیز است که از مقراض قطع شده بر زمین افتد. ( آنندراج ). مانند قراضه جامه یا زر. ( از اقرب الموارد ). || قراضه مال ؛ ردی و پست آن. ( از اقرب الموارد ).

قراضة. [ ق ُ ض َ ] ( اِخ ) دژی است به یمن از ابن بُلَیْدَم قُدَمی. ( از معجم البلدان ).

قراضة. [ ق ُ ض َ ] (ع اِ) ریزه های زر و سیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
آن غنچه های نستر بادامه های قز شد
زرّ قراضه در وی چون تخم پیله مضمر.

خاقانی .


آن یکی پا نهاده بر سر گنج
وین ز بهر یکی قراضه به رنج .

نظامی .


فروریخت زر او یک انبان نخست
قراضش قراضه درستش درست .

نظامی .


از شادی آن قراضه ای چند
گویی که منم جهان خداوند.

نظامی .


همه عمرش درمی در کف نبوده و قراضه ای در دف . (گلستان ). || در اصل لغت ریزه ٔ هر چیز است که از مقراض قطع شده بر زمین افتد. (آنندراج ). مانند قراضه ٔ جامه یا زر. (از اقرب الموارد). || قراضه ٔ مال ؛ ردی ٔ و پست آن . (از اقرب الموارد).

فرهنگ عمید

۱. [عامیانه] ویژگی هر چیر مستعمل و از کار افتاده.
۲. (اسم ) زر و سیم و پول اندک.
۳. هر چیز فلزی شکسته و خرده ریزه.
۴. (اسم ) ریزههای فلز که هنگام بریدن یا تراشیدن آن می ریزد.

فرهنگ فارسی ساره

لت پاره


فرهنگستان زبان و ادب

{scrap} [مهندسی محیط زیست و انرژی] محصولاتی که عمر مفید آنها تمام شده است

واژه نامه بختیاریکا

بوراق؛ لقاره؛ لگاره

جدول کلمات

لکنتی

پیشنهاد کاربران

شلو پاته، نابود شده ، زشت

هو
ریزه زر و سیم.
منبع: غیاث اللغات.


کهنه و کم
هرچیز کوچک و ناچیز


کلمات دیگر: