فرهی
فارسی به انگلیسی
complaint
فارسی به عربی
عظمة
فرهنگ اسم ها
اسم: فرهی (پسر) (فارسی) (تلفظ: farra(e)hi) (فارسی: فَرهي) (انگلیسی: farrahi)
معنی: فرّ و شأن و شکوت و شکوه و عظمت، فره، فر، خوره
معنی: فرّ و شأن و شکوت و شکوه و عظمت، فره، فر، خوره
(تلفظ: farra(e)hi) فره ، فر ، خوره ، فر و شأن و شکوت و شکوه و عظمت .
مترادف و متضاد
بزرگی، عظمت، شکوه، شان، ابهت، فرهی
عظمت، سربزرگی، فرهی، سرافرازی
شکوه، جاه، طمطراق، تجمل، فرهی، فره، حشمت، غرور و تظاهر
فرهنگ فارسی
دارای فره بودن، فروشکوه، شوکت وجلال
۱ - دارای فره بودن ۲ - شان شوکت .
۱ - دارای فره بودن ۲ - شان شوکت .
فرهنگ معین
(فَ رَّ ) (حامص . ) ۱ - دارای فره بودن . ۲ - شوکت ، جلال .
لغت نامه دهخدا
فرهی. [ ف َرْ رَ ] ( اِ ) فره. فر. خوره. ( یادداشت بخط مؤلف ). فرّ و شان و شوکت و شکوه و عظمت و افزونی داشتن. ( برهان ) :
به مردی ودانایی و فرهی
بزرگی و آیین شاهنشهی.
کلاه بزرگی و تاج مهی.
که گرسیوز آمد ابا فرهی.
شد و کرد با کاروان همرهی.
چو آمد به کاووس شاه آگهی
که آمد سیاووش بافرهی.
نشست اندر آرام بافرهی.
چو پیروزگر فرهی دادمان
در بخت پیروز بگشادمان.
به مردی ودانایی و فرهی
بزرگی و آیین شاهنشهی.
فردوسی.
همیشه به پیروزی و فرهی کلاه بزرگی و تاج مهی.
فردوسی.
بدان تا رساند به شاه آگهی که گرسیوز آمد ابا فرهی.
فردوسی.
سوی رومیه باز با فرهی شد و کرد با کاروان همرهی.
اسدی.
- بافرهی ؛ باشکوه. باعظمت. بافرّ : چو آمد به کاووس شاه آگهی
که آمد سیاووش بافرهی.
فردوسی.
سوم هفته در جایگاه مهی نشست اندر آرام بافرهی.
فردوسی.
- فرهی دادن ؛ شکوه و پیروزی دادن : چو پیروزگر فرهی دادمان
در بخت پیروز بگشادمان.
فردوسی.
|| ( ص ) دارای افزونی. ( ناظم الاطباء ).فرهنگ عمید
۱. دارای فره بودن.
۲. فروشکوه، شوکت و جلال: به مردی و دانایی و فرّهی / بزرگی و آیین شاهنشهی (فردوسی: ۷/۲۳۵ ).
۲. فروشکوه، شوکت و جلال: به مردی و دانایی و فرّهی / بزرگی و آیین شاهنشهی (فردوسی: ۷/۲۳۵ ).
کلمات دیگر: