کلمه جو
صفحه اصلی

گروهه

فارسی به انگلیسی

clew, ball, globe, category, body, cluster, group, knot

clew, ball


category, body, cluster, group, knot


فارسی به عربی

فریق

مترادف و متضاد

complex (اسم)
مجموع، مجموعه، هم تافت، عقده، گروهه، اچار

team (اسم)
جفت، دست، گروه، دسته، گروهه، تیم، یک دستگاه

فرهنگ فارسی

گلوله، گلولهای که ازخمیریاگل یاپنبه درست کنند، گرهه نیزگفته شده، به معنی گروه وجماعت هم گفته اند
( اسم ) گروه جماعت مردم .

فرهنگ معین

(گُ هِ ) (اِ. ) گلوله ، گلوله ای که از پنبه ، خمیر یا هر چیز دیگر باشد.

لغت نامه دهخدا

گروهه. [ گ ُ هََ / هَِ ] ( اِ )گلوله خواه گلوله ریسمان باشد و خواه گلوله توپ وتفنگ و گلوله بازی و گلوله خمیر نان و پنبه و گلوله کمان گروهه و امثال آن و بعربی جلاهق خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ). گلوله کمان گروهه و امثال آن و بعربی جلاهق خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ). گلوله ریسمان که عورات می ریسند و آن را فرموک و دستگی نیز میگویند.( جهانگیری ). بُندُق. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
گره به روی و میان پای پرگروهه هار.
مختاری.
بگوه کودک یک ماهه ریده جلق زدی
بگوی لخلخه برداشتی گروهه هار.
سوزنی.
هر غنیمتی که می افتد از اندک و بیش تا گروهه ریسمانی یا پاره پشم ، هیچکس سوزنی تصرف نکردی. ( ترجمه تاریخ اعثم کوفی ص 32 ). || حلوایی باشد که عربان کعب الغزال گویند. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ). و آن را کلیچه گویند. ( انجمن آرا ). کریچه. ( جهانگیری ). || گلوله خمیر. ( آنندراج ). زواله. ( جهانگیری ) :
چون تو ترتیب نان و خوان سازی
سه گروهه سپهر لاک تو باد .
؟ ( آنندراج ).
گروهه چو شد پهن باز از تنور
برآمد چو خور گفتم از بیخودی.
احمد اطعمه ( از فرهنگ سروری ج 3 ص 1233 ).
|| گروه و جماعت مردم. ( برهان ). رجوع به گروه شود.

گروهه. [ گ ِ هََ / هَِ ] ( اِ ) دکچی باشد و آن گلوله ریسمانی است که در وقت رشتن بر دوک پیچد و بعربی نصیله خوانند. ( برهان ). دوکچی و بتازی وشیعه. ( انجمن آرا ). بباید دانست که لفظ نصیله بمعنی دکچی در کتب متعارفه لغت عربی بنظر نرسیده اما نصل بمعنی ریسمانی که از دوک برآید نوشته اند، و این بمعنی مطلوب یعنی دکچه صریح نیست و بدین معنی آنچه درلغت عرب موضوع و در کتب متداوله مسطور گشته لفظ وشیعه و دجاجه است چنانکه بر متتبع پوشیده نیست. ( حاشیه برهان چ معین از حاشیه برهان چ کلکته ) : آمد یک بیوه زن مسکینی درویش و دو گروهه ریسمان انداخت. ( ترجمه دیاتسارون ، انجیل مرقس باب 12 ص 270 ).

گروهه . [ گ ِ هََ / هَِ ] (اِ) دکچی باشد و آن گلوله ٔ ریسمانی است که در وقت رشتن بر دوک پیچد و بعربی نصیله خوانند. (برهان ). دوکچی و بتازی وشیعه . (انجمن آرا). بباید دانست که لفظ نصیله بمعنی دکچی در کتب متعارفه ٔ لغت عربی بنظر نرسیده اما نصل بمعنی ریسمانی که از دوک برآید نوشته اند، و این بمعنی مطلوب یعنی دکچه صریح نیست و بدین معنی آنچه درلغت عرب موضوع و در کتب متداوله مسطور گشته لفظ وشیعه و دجاجه است چنانکه بر متتبع پوشیده نیست . (حاشیه ٔ برهان چ معین از حاشیه ٔ برهان چ کلکته ) : آمد یک بیوه زن مسکینی درویش و دو گروهه ریسمان انداخت . (ترجمه ٔ دیاتسارون ، انجیل مرقس باب 12 ص 270).


گروهه . [ گ ُ هََ / هَِ ] (اِ)گلوله خواه گلوله ٔ ریسمان باشد و خواه گلوله ٔ توپ وتفنگ و گلوله ٔ بازی و گلوله ٔ خمیر نان و پنبه و گلوله ٔ کمان گروهه و امثال آن و بعربی جلاهق خوانند. (برهان ) (آنندراج ). گلوله ٔ کمان گروهه و امثال آن و بعربی جلاهق خوانند. (برهان ) (آنندراج ). گلوله ٔ ریسمان که عورات می ریسند و آن را فرموک و دستگی نیز میگویند.(جهانگیری ). بُندُق . (غیاث ) (آنندراج ) :
گره به روی و میان پای پرگروهه ٔ هار.

مختاری .


بگوه کودک یک ماهه ریده جلق زدی
بگوی لخلخه برداشتی گروهه ٔ هار.

سوزنی .


هر غنیمتی که می افتد از اندک و بیش تا گروهه ٔ ریسمانی یا پاره ٔ پشم ، هیچکس سوزنی تصرف نکردی . (ترجمه ٔ تاریخ اعثم کوفی ص 32). || حلوایی باشد که عربان کعب الغزال گویند. (برهان ) (جهانگیری ) (انجمن آرا). و آن را کلیچه گویند. (انجمن آرا). کریچه . (جهانگیری ). || گلوله ٔ خمیر. (آنندراج ). زواله . (جهانگیری ) :
چون تو ترتیب نان و خوان سازی
سه گروهه سپهر لاک تو باد .

؟ (آنندراج ).


گروهه چو شد پهن باز از تنور
برآمد چو خور گفتم از بیخودی .

احمد اطعمه (از فرهنگ سروری ج 3 ص 1233).


|| گروه و جماعت مردم . (برهان ). رجوع به گروه شود.

فرهنگ عمید

= گروه: ز بس گروههٴ زنبوره های تندرغو / ز بس گلولهٴ خمپاره های تِنّین ون (قاآنی: ۶۲۸ ).
گلولۀ خمیر، گِل، پنبه، و امثال آن.

= گروه: ◻︎ ز بس گروههٴ زنبوره‌های تندرغو / ز بس گلولهٴ خمپاره‌های تِنّین ون (قاآنی: ۶۲۸).


گلولۀ خمیر، گِل، پنبه، و امثال آن.



کلمات دیگر: