گروهه
فارسی به انگلیسی
clew, ball
category, body, cluster, group, knot
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
( اسم ) گروه جماعت مردم .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
گره به روی و میان پای پرگروهه هار.
بگوی لخلخه برداشتی گروهه هار.
چون تو ترتیب نان و خوان سازی
سه گروهه سپهر لاک تو باد .
برآمد چو خور گفتم از بیخودی.
گروهه. [ گ ِ هََ / هَِ ] ( اِ ) دکچی باشد و آن گلوله ریسمانی است که در وقت رشتن بر دوک پیچد و بعربی نصیله خوانند. ( برهان ). دوکچی و بتازی وشیعه. ( انجمن آرا ). بباید دانست که لفظ نصیله بمعنی دکچی در کتب متعارفه لغت عربی بنظر نرسیده اما نصل بمعنی ریسمانی که از دوک برآید نوشته اند، و این بمعنی مطلوب یعنی دکچه صریح نیست و بدین معنی آنچه درلغت عرب موضوع و در کتب متداوله مسطور گشته لفظ وشیعه و دجاجه است چنانکه بر متتبع پوشیده نیست. ( حاشیه برهان چ معین از حاشیه برهان چ کلکته ) : آمد یک بیوه زن مسکینی درویش و دو گروهه ریسمان انداخت. ( ترجمه دیاتسارون ، انجیل مرقس باب 12 ص 270 ).
گروهه . [ گ ِ هََ / هَِ ] (اِ) دکچی باشد و آن گلوله ٔ ریسمانی است که در وقت رشتن بر دوک پیچد و بعربی نصیله خوانند. (برهان ). دوکچی و بتازی وشیعه . (انجمن آرا). بباید دانست که لفظ نصیله بمعنی دکچی در کتب متعارفه ٔ لغت عربی بنظر نرسیده اما نصل بمعنی ریسمانی که از دوک برآید نوشته اند، و این بمعنی مطلوب یعنی دکچه صریح نیست و بدین معنی آنچه درلغت عرب موضوع و در کتب متداوله مسطور گشته لفظ وشیعه و دجاجه است چنانکه بر متتبع پوشیده نیست . (حاشیه ٔ برهان چ معین از حاشیه ٔ برهان چ کلکته ) : آمد یک بیوه زن مسکینی درویش و دو گروهه ریسمان انداخت . (ترجمه ٔ دیاتسارون ، انجیل مرقس باب 12 ص 270).
گره به روی و میان پای پرگروهه ٔ هار.
مختاری .
بگوه کودک یک ماهه ریده جلق زدی
بگوی لخلخه برداشتی گروهه ٔ هار.
سوزنی .
هر غنیمتی که می افتد از اندک و بیش تا گروهه ٔ ریسمانی یا پاره ٔ پشم ، هیچکس سوزنی تصرف نکردی . (ترجمه ٔ تاریخ اعثم کوفی ص 32). || حلوایی باشد که عربان کعب الغزال گویند. (برهان ) (جهانگیری ) (انجمن آرا). و آن را کلیچه گویند. (انجمن آرا). کریچه . (جهانگیری ). || گلوله ٔ خمیر. (آنندراج ). زواله . (جهانگیری ) :
چون تو ترتیب نان و خوان سازی
سه گروهه سپهر لاک تو باد .
؟ (آنندراج ).
گروهه چو شد پهن باز از تنور
برآمد چو خور گفتم از بیخودی .
احمد اطعمه (از فرهنگ سروری ج 3 ص 1233).
|| گروه و جماعت مردم . (برهان ). رجوع به گروه شود.
فرهنگ عمید
گلولۀ خمیر، گِل، پنبه، و امثال آن.
= گروه: ◻︎ ز بس گروههٴ زنبورههای تندرغو / ز بس گلولهٴ خمپارههای تِنّین ون (قاآنی: ۶۲۸).
گلولۀ خمیر، گِل، پنبه، و امثال آن.