مترادف کثیر : بس، بسیار، جزیل، زیاد، عدیده، فراوان، متعدد، نهمار، وافر
متضاد کثیر : اندک، قلیل
برابر پارسی : انبوه، بزرگ، بسیار، فراوان، گزاف، گسترده
numerous, great, much
goodly, great, legion, multitudinous, scores
بسيار , زياد , خيلي , چندين , بسا , گروه , بسياري , فراوان , فراواني , کفايت , بمقدار فراوان
زياد , بسيار , خيلي بزرگ , کاملا رشد کرده , عالي , عالي مقام , تقريبا , بفراواني دور , بسي
بس، بسیار، جزیل، زیاد، عدیده، فراوان، فراوان، متعدد، نهمار، وافر ≠ اندک، قلیل
کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) ابن سالم در زمان هادی عباسی حکومت سیستان یافت (169 هَ . ق .). درزمان هارون الرشید مردم سیستان از کثیر بیستگانی خواستند و بر وی بشوریدند و کثیر بگریخت و به بغداد رفت (170 هَ . ق ..) (از تاریخ سیستان ص 151 - 152).
کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) ابن شهاب البَجَلی وی برادر طارق بود و پیغامبر «صلعم » را دید. در زمان عمر با ابی موسی اشعری به اصفهان آمد. (از ذکر اخبار اصفهان ص 166). و رجوع به ذکر اخبار اصفهان شود.
کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) ابن احمدبن شهفور از بزرگان سیستان است هنگامی که احمدبن اسماعیل سامانی به سیستان حمله کرد معدل بن علی حصار گرفت و کثیربن احمد شهفور و مشایخ شهر را اندرمیان کرد تا صلح افتاد (298 هَ. ق .). سپس کثیر در سپاه خالد که از جانب بدر حاکم فارس به سیستان آمده بود در آمد و هنگامی که خالد عصیان آورد و بدست بدر کشته شد. (304 هَ . ق ..) کثیر به سیستان آمد و بر مردمان نیکویی کرد و بست و رخد وزمین داور در فرمان او آمدند و کثیربن ابی سهل حمدان را به بست فرستاد اما وی عصیان آورد و کشته شد. و کثیر بن احمد در سال 306 هَ . ق . به دست غلامانش کشته شد. رجوع به تاریخ سیستان ص 293 و 306 و 307 شود.
کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) ابن جمهان راوی است و از ابن عمر روایت می کند. (منتهی الارب ).
کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) ابن رقاد. از معاصران یعقوب لیث است صالح بن نضر وی را با یعقوب اللیث و درهم بن نضر از جمله سجزیان به حرب عمار الخارجی فرستادو عمار هزیمت شد. (از تاریخ سیستان ص 193 - 194).
کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) ابن عباس داماد امیرالمؤمنین علی علیه السلام و ام کلثوم بنت علی از کلبیه زوجه ٔ اوست . وی به صفت صلاح و سداد اتصاف داشت و در زمان عبدالملک بن مروان به مدینه وفات یافت . رجوع به حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 1 ص 506 شود.
کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن مالک تمیمی النهشلی معروف به ابن الغُرَیزه متوفی در حدود 70 هَ . ق . از شاعرانی است که زمان جاهلیت و اسلام را درک کرده است . (الاعلام ج 6 ص 72). و رجوع به ابن الغریزه شود.
کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن الخزاعی از شعرای زمان عمربن عبدالعزیز خلیفه ٔ اموی است و وی را مدح گفته است . (سیرة عمربن العزیز ص 290).
کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) ابن قیس الرومی راوی است از ابوالدرداء روایت کند. (منتهی الارب ).
کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) ابوالحسین کثیر پدر عمیدالدوله ابوالقاسم منصور وزیر سامانیان بود. رجوع به کثیر (عمیدالدوله ابوالقاسم منصوربن ابی الحسین ) و تاریخ بیهقی ص 337 شود.
کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) عمیدالدوله ابوالقاسم منصوربن ابی الحسین محمدبن کثیربن احمد هروی خراسانی عارض سپاه یعنی وزیر لشکر سلطان محمود غزنوی و پسرش و صاحبدیوان خراسان در عهد مسعود بوده است . مولد وی هرات و جد وی احمد از مردم قاین است و ظاهراً ابوالحسین کثیر پدر ابی القاسم وزیر سامانیان بوده است و جمحی شاعر در مدح او گفته :
صدر الوزارة انت غیر کثیر
لابی الحسین محمدبن کثیر.
پدران این مرد همه از وزراء و اعیان بوده و شغل و مقام خود را از عهد سامانیان به ارث می برده اند و این معنی از مدحی که ابوالقاسم محمدبن ابراهیم باخرزی منشی همین ابو القاسم کثیر درباره ٔاو گفته است پیداست . (از دیوان منوچهری دامغانی چ دبیرسیاقی ص 284). رجوع به تعلیقات دیوان منوچهری و نیز رجوع به فهرست اعلام تاریخ بیهقی و ابوالقاسم کثیرو ابوالقاسم منصور شود.
کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) کثیربن ابی سهل بن حمدان . وی از جانب کثیربن احمدبن شهفور در سال 304 هَ . ق . حاکم بست شد اما عصیان آورد و کثیربن احمد، محمدبن القاسم داماد خویش را با سپاهی بفرستاد تا او را گرفتند و به سیستان آوردند و کثیر بفرمود تا او را بکشتند و مثله کردند. رجوع به تاریخ سیستان ص 306 شود.
کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) مولی سمرة مرادی است و از ابوسلمه روایت می کند. (منتهی الارب ).
کثیر. [ ک َ ] (ع اِ) بسیاری و فراوانی یقال الکثیر ضر و القلیل نفع؛ بسیاری و فراوانی زیان می رساند و نقصان و کمی سود می رساند. (ناظم الاطباء).
سنائی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
کثیر. [ ک ُ ث َی ْ ی ِ ] (اِخ ) ابوصخر کثیربن عبدالرحمن بن الاسودبن عامر الخزرجی مشهور به ابی جمعه از شعرای عرب و معشوق عزه دختر جمیل بن حفص کلبی است . در جمهرةنسب او به ماء السمأبن حارثةبن ثعلبة می پیوندد. کثیر از مردم حجاز است اما بیشتر مقیم مصر بوده است . (وفات 105 هَ ق .) (دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی ص 339). و رجوع به کتاب تزیین الاسواق چ مصر ص 47 الاعلام شود.
کثیر.[ ک َ ] (اِخ ) ابن صلت . نامش قلیل بود آن حضرت صلی اﷲعلیه و سلم به کثیر نامیدند. (منتهی الارب ). کثیربن الصلت بن معدی کرب الکندی کاتب رسائل دیوان عبدالملک مروان اصلش از یمن بود و منشأش در مدینه . اسمش قلیل بود اما عمربن خطاب او را کثیر نامیده . هنگامی که عثمان به خلافت رسید وی رادر مدیند به مسند قضا نشاند پس به منصب کاتبی رسائل عبدالملک مروان رسید و در حدود سال 70 هَ . ق .. وفات یافت . (الاعلام ج 6 ص 72).
بزرگ، گسترده