مترادف قرین : انیس، محشور، مصاحب، مقارن، مقرب، مقرون، ندیم، همنشین، یار، بسان، سان، شبیه، عدیل، مانند، مثل، نظیر، وش، همال، همتا
برابر پارسی : برابر، همانند، یکسان
associate, companion, peer, matscn
coubled, allied, cognate, symmetrical
همسر , شريک , مصاحب , هم نشين شدن , جور کردن
انیس، محشور، مصاحب، مقارن، مقرب، مقرون، ندیم، همنشین، یار
بسان، سان، شبیه، عدیل، مانند، مثل، نظیر، وش، همال، همتا
۱. انیس، محشور، مصاحب، مقارن، مقرب، مقرون، ندیم، همنشین، یار
۲. بسان، سان، شبیه، عدیل، مانند، مثل، نظیر، وش، همال، همتا
قرین . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) ابن عمرو. از محدثان است . (منتهی الارب ).
قرین . [ ] (اِخ ) جائی است ، و ذوالرمة دراشعار خود از آن یاد کرده است . (از معجم البلدان ).
قرین . [ ق َ ] (اِخ ) ابن سهل بن قرین . از محدثان است . (منتهی الارب ).
قرین . [ ق َ ] (اِخ ) شمشیر زیدخیل . (منتهی الارب ).
قرین . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) ابن عامربن سعدبن ابی وقاص . از محدثان است . (منتهی الارب ).
قرین . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) جائی است در یمامه ، و نجده ٔ حروزی نزدیک آن به قتل رسیده است . (از معجم البلدان ).
قرین . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) دهی است در طائف . (منتهی الارب ).
قرین . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) لقب وی عثمانی جد موسی بن جعفربن قرین است . (اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به قرینی (موسی ...) شود.
قرین . [ ق ُ رَ ](اِخ ) ابن ابراهیم . از محدثان است . (منتهی الارب ).
سعدی .