کلمه جو
صفحه اصلی

فشردن

فارسی به انگلیسی

to tread(as grapes)


compress, press, impress, pressurization, squeeze


compress, impress, pressurization, squeeze, to tread(as grapes)

فارسی به عربی

ازدحام , اعصر , حشوة , سد , عثرة

مترادف و متضاد

shrink (فعل)
خرد شدن، جمع شدن، منقبض کردن، چروک شدن، منقبض شدن، خزیدن، فشردن، چروک کردن، شانه خالی کردن از، کوچک شدن، اب رفتن

crush (فعل)
خرد شدن، شکست دادن، له شدن، پیروز شدن بر، فشردن، چلاندن، با صدا شکستن، فشار اوردن

wad (فعل)
کپه کردن، فشردن، لایی گذاشتن

tighten (فعل)
بستن، سفت شدن، محکم کردن، سفت کردن، تنگ کردن، فشردن، کیپ کردن

twitch (فعل)
جمع شدن، پیچاندن، گره زدن، فشردن، ناگهان کشیدن، بهم کشیدن

push (فعل)
شاخ زدن، فشردن، نشاندن، هل دادن، فشار دادن، چیزی را زور دادن، با زور جلو بردن، یورش بردن

press (فعل)
ازدحام کردن، فشردن، چلاندن، فشار اوردن، فشار دادن، اتو زدن، پرس کردن، فشار وارد اوردن بر، وارد اوردن

squeeze (فعل)
له کردن، چپاندن، فشردن، چلاندن، فشار دادن، دوشیدن، اب میوه گرفتن، بزور جا دادن، زور اوردن

wring (فعل)
منحرف کردن، پیچاندن، فشردن، چلاندن، به زور گرفتن، انتزاع کردن

لغت نامه دهخدا

فشردن. [ ف َ / ف ِ ش ُ دَ ] ( مص ) فشار دادن. فشاردن. افشردن. به زور در چیزی جای دادن. چپاندن :
ز آتش بپردخت و خوردن گرفت
به چنگ استخوانش فشردن گرفت.
فردوسی.
وآنگه به تبنگویکش اندر سپردْشان
ور زآنکه نگنجند بدو در فشردْشان.
منوچهری.
بونعیم انگشت را بر دست نوشتگین فشرد. ( تاریخ بیهقی ).
- ران فشردن ؛ برانگیختن اسب و بر شتاب وی افزودن :
یکی رخش را تیز بفشرد ران
مگر گور شد با تک او گران.
فردوسی.
|| فشاندن. فروباریدن :
صبح نشینان چو شمع ریخته اشک طرب
اشک فشرده قدح شمع گشاده زبان.
خاقانی.
|| گرفتن عصاره و مایع چیزی چون میوه های آبدار با فشار دادن آنها: بخواب دیدم که خوشه می فشردم و بپیمانه میکردم و بعزیز میدادم. ( قصص الانبیاء ).
ها ثریا، نه خوشه عنب است
دست برکن ز خوشه می بفشار.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 196 ).
ز اولین گل که آدمش بفشرد
صافی او بود و دیگران همه درد.
نظامی.
|| امساک. خودداری از خرج کردن. ضد اسراف :
هزینه چنان کن که بایدْت ْ کرد
نباید فشاند و نباید فشرد.
فردوسی.
|| مقاومت کردن. مبارزه. پایداری در نبرد :
نکرد ایچ پشت از فشردن تهی
تو گفتی ندارد همی آگهی.
فردوسی.
- پای فشردن ؛ مقاومت کردن. پافشاری کردن :
چو رومی به نیزه درآمد ز جای
جهانجوی برجای بفشرد پای.
نظامی.

فرهنگ عمید

افشردن#NAME?


= افشردن

واژه نامه بختیاریکا

تَپنیدِن؛ تِلنیدِن
تپنیدِن

پیشنهاد کاربران

کلید زدن، کلیک کردن.


کلمات دیگر: