کلمه جو
صفحه اصلی

کسی

فارسی به انگلیسی

an, anybody, he, somebody, someone, somebody anyone

someone, somebody anyone


an, anybody, he, somebody


فارسی به عربی

ای شخص , بعض , شخص ما , واحد

مترادف و متضاد

some (ضمير)
کسی، بعضی، بعض، برخی از، برخی، چندتا، شخص یا چیز معینی

one (ضمير)
کسی

anybody (ضمير)
کسی، هیچ کس، کسی هرکجا

someone (ضمير)
کسی، ادمی، شخصی، یک کسی

somebody (ضمير)
کسی، شخصی، یک کسی، یک شخص

فرهنگ فارسی

( مبهم ) ۱ - یک کس یک شخص : ( هر آنکه جز تو کسی را وزیر پندارد جلال و قدر تو واجب کند بر او تعزیر ) . ( بنقل لباب ) ۲ - شخص مبهم . توضیح : ضمیر و فعل آن گاه مفرد آید : ( چو بر تخت بینند ما را نشست چه گوید کسی کو بود زیر دست ) . و گاه ضمیر و فعل آن جمع آید : ( کسی کز گرانمایگان زیستند همه پیش او زار بگریستند ) ۳ - هیچکس : ( کسی نیامد ) .
جامه پوشیدن

لغت نامه دهخدا

کسی. [ ک َ ] ( حامص ) شخصیت. فردیت. آدمیت. ( ناظم الاطباء ). کس بودن. شخصیتی داشتن. در شمار مردم مهم بودن :
هرکه او نام کسی یافت از آن درگه یافت
ای برادر کس او باش و میندیش ز کس.
سنائی.

کسی. [ ک َ ] ( ضمیر مبهم ) ( مرکب از کس +ی نکره ). یک کس. یک شخص. شخصی. ( ناظم الاطباء ) :
هرآنکه جز تو کسی را وزیر پندارد
جلال و قدر تو واجب کند بر او تعزیر.
( از لباب الالباب ).
|| هرکس. || احدی. ( ناظم الاطباء ). هیچکس. ( فرهنگ فارسی معین ). || شخص مبهم. ضمیر و فعل آن گاه مفرد آید و گاه جمع :
چو بر تخت بینند ما را نشست
چه گوید کسی کو بود زیردست.
فردوسی.
کسی کز گرانمایگان زیستند
همه پیش او زار بگریستند.
فردوسی.
- کسی چند ؛ نفری چند. ( ناظم الاطباء ). رجوع به کس شود.

کسی. [ ک ُس ْی ْ ] ( ع اِ ) مؤخره و پایین هرچیزی. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || مؤخر سرین. ج ، اکساء. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
- رکب کسیه ؛ رکب اکسأه ، بر گردن او افتاد. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) .

کسی. [ ک َ سا ]( ع مص ) جامه پوشیدن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).

کسی. [ ک ُ سا ] ( ع اِ ) ج ِ کِسوَة و کُسوَة. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). رجوع به کسوة شود.

کسی . [ ک َ ] (حامص ) شخصیت . فردیت . آدمیت . (ناظم الاطباء). کس بودن . شخصیتی داشتن . در شمار مردم مهم بودن :
هرکه او نام کسی یافت از آن درگه یافت
ای برادر کس او باش و میندیش ز کس .

سنائی .



کسی . [ ک َ ] (ضمیر مبهم ) (مرکب از کس +ی نکره ). یک کس . یک شخص . شخصی . (ناظم الاطباء) :
هرآنکه جز تو کسی را وزیر پندارد
جلال و قدر تو واجب کند بر او تعزیر.

(از لباب الالباب ).


|| هرکس . || احدی . (ناظم الاطباء). هیچکس . (فرهنگ فارسی معین ). || شخص مبهم . ضمیر و فعل آن گاه مفرد آید و گاه جمع :
چو بر تخت بینند ما را نشست
چه گوید کسی کو بود زیردست .

فردوسی .


کسی کز گرانمایگان زیستند
همه پیش او زار بگریستند.

فردوسی .


- کسی چند ؛ نفری چند. (ناظم الاطباء). رجوع به کس شود.

کسی . [ ک َ سا ](ع مص ) جامه پوشیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).


کسی . [ ک ُ سا ] (ع اِ) ج ِ کِسوَة و کُسوَة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به کسوة شود.


کسی . [ ک ُس ْی ْ ] (ع اِ) مؤخره و پایین هرچیزی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) . || مؤخر سرین . ج ، اکساء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
- رکب کسیه ؛ رکب اکسأه ، بر گردن او افتاد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) .


فرهنگ عمید

کس بودن، انسان بودن، باشخصیت بودن.

دانشنامه عمومی

کسی (بزرگ: Ξ، کوچک: ξ) چهاردهمین حرف الفبای یونانی است که در یونانی جدید کسی تلفظ می شود و در انگلیسی سای یا زای.
متغیر تصادفی؛
حوزه برهم کنش؛
ویژه بردار؛
تابع زتای ریمن که تابع کسی ریمن نیز گفته می شود؛
نماد کسی می تواند بر این چیزها دلالت کند:

پیشنهاد کاربران

هیچ آفریده ( در متون دوره صفوی )


کلمات دیگر: