کلمه جو
صفحه اصلی

قرار دادن


برابر پارسی : نهادن | نهادن، گذاشتن، نشاندن

فارسی به انگلیسی

enter, fold, lay, leave, lodge, position, put, repose, rest, rig, set, settle, situate, station, stick, instal, install, place, to place, to set, to appoint, to fix, to resolve

to place, to set, to appoint, to fix, to resolve, enter, fold, lay, leave, lodge, position, put, repose, rest, rig, settle, situate, station


enter, fold, lay, leave, lodge, position, put, repose, rest, rig, set, settle, situate, station


فارسی به عربی

تضمن , حدد مکان , علبة , متنزه , مکان , منتجع
ضع , مازق , وقفة

تضمن , حدد مکان , علبة , متنزه , مکان , منتجع


مترادف و متضاد

lodge (فعل)
منزل دادن، گذاشتن، منزل کردن، تسلیم کردن، ساکن کردن، مسکن دادن، پذیرایی کردن، قرار دادن، بیتوته کردن، به لانه پناه بردن

place (فعل)
گذاشتن، قرار دادن، جای دادن، گماردن، در محلی گذاردن

put (فعل)
به فعالیت پرداختن، بکار بردن، گذاشتن، ارائه دادن، انداختن، تعویض کردن، ترغیب کردن، تعبیر کردن، ثبت کردن، قرار دادن، تقدیم داشتن، ترجمه کردن

fix (فعل)
جا دادن، درست کردن، معین کردن، تعیین کردن، مقرر داشتن، محدود کردن، محکم کردن، کار گذاشتن، نصب کردن، استوار کردن، تعمیر کردن، ثابت شدن، ثابت ماندن، قرار دادن، بحساب کسی رسیدن، مستقر شدن، چشم دوختن به

pose (فعل)
اقامه کردن، خود نمایی کردن، قرار دادن، گذاردن، ژست گرفتن، وانمود شدن، قیافه گرفتن

park (فعل)
قرار دادن، درماندگاه اتومبیل نگاهداشتن، اتومبیل را پارک کردن

row (فعل)
ردیف کردن، راندن، قرار دادن، پارو زدن، بخط کردن

set (فعل)
مرتب کردن، چیدن، سفت شدن، اغاز کردن، نشاندن، کار گذاشتن، نصب کردن، قرار دادن، مستقر شدن، غروب کردن، گذاردن، نهادن، قرار گرفته، جاانداختن

mount (فعل)
بلند شدن، صعود کردن، سوار کردن، زیاد شدن، سوار شدن، بالغ شدن بر، نصب کردن، قرار دادن، سوار شدن بر، سوار شدن یا کردن

pack (فعل)
بردن، توده کردن، بار کردن، قرار دادن، بسته کردن، بسته بندی کردن، بزور چپاندن

locate (فعل)
تعیین کردن، معلوم کردن، قرار دادن، تعیین محل کردن، مستقر ساختن، مکان یابی کردن، جای چیزی را معین کردن

include (فعل)
شمردن، در برداشتن، شامل بودن، متضمن بودن، عبارت بودن از، قرار دادن، به حساب اوردن

posture (فعل)
خود نمایی کردن، قرار دادن

posit (فعل)
فرض کردن، ثابت کردن، قرار دادن

superpose (فعل)
قرار دادن، منطبق کردن با

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - جای دادن اسکان ۲ - برقرار کردن ثابت کردن ۳ - استوار کردن ۴ - آرام دادن ۵ - تمام کردن ختم کردن ۶ - عهد کردن شرط بستن ۷ - قول دادن .

فرهنگ معین

( ~ . دَ ) [ ع - فا. ] (مص م . ) ۱ - برقرار کردن . ۲ - آرام دادن .

لغت نامه دهخدا

قرار دادن. [ ق َ دَ ] ( مص مرکب ) برقرار کردن. || ثابت نمودن. || استوار کردن. ( ناظم الاطباء ) :
ساز طرب ها کنون که نیّر اعظم
داد به برج حمل قرار مکان را.
واله هروی ( از آنندراج ).
|| آرام دادن :
نیست آرامم بجز ابروی یار
میدهم خود را به شمشیرش قرار.
ملامفید بلخی ( از آنندراج ).
|| تمام کردن. ( ناظم الاطباء ). || عهد و شرط کردن. ( ناظم الاطباء ). عهد داشتن :
فارغم از گله با خویش قراری دارم
نیست امید مرا با تو وفا کار مرا.
ظهوری ( از آنندراج ).
|| قول دادن. ( ناظم الاطباء ) :
زلفین سیاه تو به دلداری عشاق
دادند قراری و ببردند قرارم.
حافظ.
|| ختم عمل کردن. || بطور محکم حکم کردن. ( ناظم الاطباء ).

واژه نامه بختیاریکا

نُهادن

پیشنهاد کاربران

واژه زیبای گذاردن بجای قرار دادن و همچنین نهادن و نهشت و کسی ک چیزی را جای قرار میدهد گذارنده میباشد

نهادن، گذاشتن، نشاندن

برابر پارسی :
گذاشتن ، نهادن

جای دادن

قرار دادن : عهد بستن ، شرط کردن .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 430 ) .


کلمات دیگر: