کلمه جو
صفحه اصلی

فزونی


مترادف فزونی : افزایش، افزونی، برکت، بیشی، تزاید، فرط، مازاد، مزیت

متضاد فزونی : کاستی

فارسی به انگلیسی

abundance, amplitude, excess, overage, overrun, plethora, preponderance, preponderancy, pressure, proliferation, redundancy, rise, step-up, swell, swelling

فارسی به عربی

زیادة , غزارة , کثافة , نهایة

مترادف و متضاد

abundance (اسم)
فراوانی، وفور، فزونی، سرک

affluence (اسم)
غنا، فراوانی، وفور، فزونی

exuberance (اسم)
غنا، فراوانی، وفور، فزونی، سرک، کثرت، بسیاری، فرط فیض

excess (اسم)
فزونی، سرک، اضافه، زیادتی، مازاد، افراط، زیادی، بی اعتدالی

increase (اسم)
فزونی، افزایش، اضافه، ترقی، توسعه، رشد، تکثیر

enlargement (اسم)
فزونی، توسعه، بزرگی

nimiety (اسم)
فزونی، زیادی، بی اعتدالی، اطناب، حشو و زواید

افزایش، افزونی، برکت، بیشی، تزاید، فرط، مازاد، مزیت ≠ کاستی


فرهنگ فارسی

افزونی

فرهنگ معین

( ~ . ) (ص . ) نک افزونی .

لغت نامه دهخدا

فزونی. [ ف ُ ] ( حامص ) افزونی. بیشی. زیادتی. ( یادداشت بخط مؤلف ). بسیاری و افزونی و کثرت و زیادتی. ( ناظم الاطباء ). فراوانی :
بگنج و فزونی نگیری فریب
به پی ار فراز آیدت یا نشیب.
فردوسی.
تو دل را به آز فزونی مسوز
چنین بود تا بود این تیره روز.
فردوسی.
یکی آنکه از بخشش دادگر
به آز فزونی نگیری گذر.
فرخی.
همی تا ز بهر فزونی بود
همیشه تکاپوی بازارگان.
فرخی.
از او چون خور و پوشش آمد به دست
دل اندر فزونی نبایدْت ْ بست.
اسدی.
چه باید که رنج فزونی بریم ؟
به دشمن بمانیم و خود بگذریم.
اسدی.
بنده مشو ز بهر فزونی را
آن را که همچنوی به آزادی.
ناصرخسرو.
ای طمعکرده بنادانی بعمر هرگزی
با فزونی و کمی مر هرگزی را کی سزی.
ناصرخسرو.
طالع کارَت ْ به زبونی در است
دل به کمی غم به فزونی در است.
نظامی.
ترکیب ها:
- فزونی جستن . فزونی خواستن. فزونی کردن. فزونی گرفتن. فزونی یافتن. رجوع به همین مدخل ها در ردیف خود شود.
|| افزون طلبی. زیاده خواهی. ( یادداشت بخط مؤلف ). برتری خواهی. آز. حرص :
ز آز و فزونی به یکسو شویم
بنادانی خوی خستو شویم.
فردوسی.
جهان راست باید که باشد بچیز
فزونی حرام است و ناخوب نیز.
فردوسی.
تو دل را به آز و فزونی مسوز
چنین است و این بود تا بود روز.
فردوسی.
|| پیشی. تقدم. برتری. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
مرا داد پیروزی و فَرَّهی
فزونی و دیهیم شاهنشهی.
فردوسی.
|| تفرعن. کبر. نخوت. ( یادداشت بخط مؤلف ). غرور و خودخواهی :
تو از خون چندین سر نامدار
ز روی فزونی درختی مکار.
فردوسی.
چو من دست خویش از طمع پاک شستم
فزونی از این و از آن چون پذیرم ؟
ناصرخسرو.
رجوع به فزون و ترکیب های فزون شود. || ( ص نسبی ) زاید. اضافی : اندر خریف دماغ از رطوبتهای فزونی ممتلی گردد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). بر لب گوشت فزونی پدید آید همچون توت و بر مقعد همچنان پدید آید و هر دو را باسور گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

فرهنگ عمید

۱. افزونی، فراوانی، بسیاری.
۲. [مجاز] برتری.
۳. (صفت ) [قدیمی] زیادی، اضافی، مازاد.
۴. [قدیمی، مجاز] حرص.

پیشنهاد کاربران

فزونی :
دکتر کزازی در مورد واژه ی فزونی می نویسد : ( ( فزونی ریخت کوتاه شده ی افزونی است که از "افزودن" و " ی"ساخته شده است و در پهلوی اپزونیک apzonoīg و اپزونیگیه apzonīgīh بوده است . ) )
ازو شادمانی وزویت غمیست
وزویت فزونی وزویت کمیست
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 181 )

افزایش، افزونی، برکت، بیشی، تزاید، فرط، مازاد، مزیت

ازدیاد


کلمات دیگر: