کلمه جو
صفحه اصلی

کره زمین

فارسی به انگلیسی

earth, terra firma, world

the terrestrial globe, the earth


فارسی به عربی

ارض

مترادف و متضاد

earth (اسم)
زمین، خاک، خورشید، کره زمین، سطح زمین، دنیای فانی، سکنه زمین

پیشنهاد کاربران

کره ای که به ما مقشه زمین را نشان می دهد

گلین گوی. [ گ ِ ] ( اِ مرکب ) زمین و کره ٔ خاک را گویند. ( برهان ) . کنایه از کره ٔخاک. ( آنندراج ) . کنایه از زمین ( غیاث ) :
چو در خاطر آمد جهانجوی را
که در چنبر آرد گلین گوی را.
نظامی.

کره ی زمین : کره ی خاک .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 109 ) .

گوی گردان ؛ کره زمین :
چو نیمی ز تیره شب اندر گذشت
سپهر از بر گوی گردان بگشت.
فردوسی.
چنین چند گردی در این گوی گردان
کزین گوی گردان شدت پشت چوگان.
ناصرخسرو.
بدارنده کاین آتش تیزپوی
دواند همی گرد این تیره گوی.
اسدی.
این کلمه ، با کلمه ای یا کلماتی دیگر ترکیب شود و معانی خاصی دهد اکنون برخی از این ترکیبات :
- تیره گوی ؛ کره زمین :
بدارنده کاین آتش تیزپوی
دواند همی گرد این تیره گوی.
اسدی.
- گوی اغبر ؛ کره زمین. کره خاکی. گوی تیره :
به دانش توانی رسید ای برادر
از این گوی اغبر به خورشید ازهر.
ناصرخسرو.
همی تا جهان است و این چرخ اخضر
بگردد همی گرد این گوی اغبر.
ناصرخسرو.
- گوی تیره ؛ کره زمین. گوی اغبر. گوی خاکی. تیره گوی. گوی مغبّر :
روی صحرا را بپوشد حلّه زربفت زرد
چون به شب زین گوی تیره روی زی صحرا کند.
ناصرخسرو.
- گوی خاکی ؛ کره زمین. کره خاک.
- گوی زمین ؛ گوی خاکی. کره زمین :
چه بد تواند کردن مهی که گوی زمین
کندش تیره از آن پس که باشد او انور.
مسعودسعد.
تا شب است و ماه نو گویی که از گوی زمین
گرد بر گردون سیمین صولجان افشانده اند.
خاقانی.
رجوع به کره زمین و ارض شود.
- گوی ساکن ؛ کره خاک. کره زمین. رجوع به همین کلمه شود.
- گوی سیه ؛ کره خاک. گوی تیره. کره زمین. گوی اغبر :
وین بلند و بیقرار و صعب دولاب کبود
گرد این گوی سیه تا کی همی خواهد دوید.
ناصرخسرو.
این گوی سیه را به میان خانه که آویخت
نه بسته طنابی نه ستونی زده زین سان.
ناصرخسرو.
- گوی فلک ؛ کره زمین. کره خاکی. گوی تیره :
خورشید کسری تاج بین ایوان نو پرداخته
یک اسبه بر گوی فلک میدان نو پرداخته.
خاقانی.
- گوی مدور ؛ گوی زمین :
این چنبر گردنده بدین گوی مدور
چون سرو سهی قد مرا کرد چو چنبر.
ناصرخسرو.
- گوی مغبّر ؛ کره زمین. کره خاک :
خفته چه خبر دارد از چرخ و کواکب
ما را ز چه رانده است بر این گوی مغبّر.
ناصرخسرو.


کلمات دیگر: