کلمه جو
صفحه اصلی

کره


مترادف کره : اجبار، کراهت، گوی، نفرت | بچه، نوزاد | چربی، روغن، پینه، چرک، ریم، وسخ

برابر پارسی : گوی، گویال

فارسی به انگلیسی

ball, butter, globe, moon, offspring, orb, sphere, spread, youngling, korea, young, foal, shortening, stratum

sphere, globe


Korea


young(of certain animals)


butter


time, turn


ball, butter, globe, moon, offspring, orb, sphere, spread, youngling


فارسی به عربی

زبد , کرة ارضیة , مجال

عربی به فارسی

بيزاري , نفرت , مخالفت , ناسازگاري , مغايرت , نفرت داشتن از , بيزار بودن , کينه ورزيدن , دشمني , تنفر


گلوله , گوي , توپ بازي , مجلس رقص , رقص , ايام خوش , گلوله کردن , گرهک


مترادف و متضاد

butter (اسم)
کره، روغن، روغن زرد، کره مالیدن روی

globe (اسم)
زمین، گوی، حباب، قطره، کره، کره خاک

sphere (اسم)
محیط، حوزه، گوی، قلمرو، رشته، دایره، کره، فلک، گردون، جسم کروی، حدود فعالیت، دایره معلومات

butterfat (اسم)
کره، روغن شیر

۱. چربی، روغن
۲. پینه
۳. چرک، ریم، وسخ


چربی، روغن


پینه


چرک، ریم، وسخ


اجبار، کراهت، گوی، نفرت


بچه، نوزاد


فرهنگ فارسی

شبه جزیره ایست در مشرق آسیا بین دریای ژاپن و دریای زرد که از شمال با کشورهای جمهوری توده یی چین و اتحاد جماهیر شوروی هم مرز است و از لحاظ سیاسی بدو کشور تقسیم میشود : ۱ - [ جمهوری دموکراتیک توده یی کره ] یا [ کره شمالی ] واقع در شمال مدار ۳۸ درجه دارای ۱۲۷ / ۱۵۸ کیلومتر مربع مساحت و ۱۵ میلیون تن جمعیت میباشد . ۲ - جمهوری کره واقع در جنوب مدار ۳۸ درجه دارای ۹۳۶۴۳ کیلومتر مربع مساحت و۳۳۹۵۹٠٠٠ تن جمعیت که پایتختش [ سئول ] میباشد . مساحت سراسر شبه جزیره کره ۲۲٠۸٠۱ کیلومتر مربع و جمعیت آن ۴۸۹۵۹٠٠٠ تن است . این شبه جزیره سرزمینی کوهستانی است که در سواحل آن دشتهایی وجود دارد که در آنها برنج و سویا میکارند . مهمترین رودخانه آن رود [ یالو ] است که در مرز چین و کره جاریست و بخلیج کره واقع در دریای زرد میریزد . محصولات کره : برنج جو گندم توتون سویا ( نوعی لوبیا ) ابریشم چوبهای جنگلی و کانهایش : آهن طلا نقره روی مس سرب گرافیت ولفرام و زغال سنگ میباشد . صنایع عمده آن : پارچه بافی فولادسازی سیمان سازی و کشتی سازی است . کره در قرن اول پیش از میلاد زیر نفوذ چین بود ولی در قرون ۷ تا ۹ م . تحت لوای یک پادشاهی ملی متحد گردید . سپس توسط مغولان اشغال شد و مجددا در قرن ۱۳ م . بچین پیوست کره در قرون ۱۴ تا ۱۹ م . مستقل بود و باز یک پادشاهی ملی بنام [ لی ] بر آن سرزمین حکومت میکرد . اوایل قرن ۱۹ م . جنگ بین چین و ژاپن باستعمار ژاپن در کره و بالحاق آن به کشور ژاپن در سال ۱۹۱٠ م . پایان داد . در جنگ دوم جهانی کره ابتدا بوسیله نیروهای ژاپن و سپس توسط نیروهای متفقین اشغال شد : بخش شمالی آن در اشغال سپاهیان شوروی و قسمت جنوبی باشغال سپاهیان ایالات متحده آمریکا در آمد . در سال ۱۹۴۸ م . جمهوری دموکراتیک توده یی کره در بخش شمالی شبه جزیره و جمهوری کره در بخش جنوبی بوجود آمد. از سال ۱۹۵٠ تا ۱۹۵۳ م . جنگ خونینی بین آن دو دولت در گرفت و منجر به مداخله نیروهای آمریکا و چین در کره گردید . جنگ کره خرابی و کشتار زیادی بار آورد و عاقبت صلح برقرار شد .
( اسم ) زنگار مانند ی که بر روی نان و میوه و مانند آنها نشیند .
آواز کشیده شدن پای روی زمین یا خنده بلند و ممتد .

فرهنگ معین

(کُ رُِ) (اِ.) 1 - بچة چهارپایان . 2 - کودک ، فرزند (به لحن تحقیر).


(کَ رَ ) (اِ. ) ۱ - چرک . ۲ - پینه .
(کُ رِ ) [ ع . کرة ] (اِ. ) هر جسم گرد.
(کَ رِ ) (اِ. ) چربی ای که از ماست و دوغ و خامه گرفته می شود.
(کُ رُِ ) (اِ. ) ۱ - بچة چهارپایان . ۲ - کودک ، فرزند (به لحن تحقیر ).
(کُ رْ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) ناپسند داشتن . ۲ - (اِمص . ) کراهت ، نفرت .
(کَ رَ یا رِ ) (اِ. ) خانة عنکبوت .

(کُ رْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) ناپسند داشتن . 2 - (اِمص .) کراهت ، نفرت .


(کَ رَ یا رِ) (اِ.) خانة عنکبوت .


(کَ رَ) (اِ.) 1 - چرک . 2 - پینه .


(کُ رِ) [ ع . کرة ] (اِ.) هر جسم گرد.


(کَ رِ) (اِ.) چربی ای که از ماست و دوغ و خامه گرفته می شود.


لغت نامه دهخدا

کره. [ ک َ رْه ْ ] ( ع اِ ) چیز ناپسندیده و ناخوش و ناخواست. ( منتهی الارب ). چیزی که دیگران آن را نپسندند و مکروه دارند. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).
- طوعاً او کرهاً ؛ از روی میل و رغبت یا از روی کراهت. ( ناظم الاطباء ).
|| ( ص ) شتر سخت سر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شتر سخت. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ).

کره. [ ک َ / ک ُ ] ( ع اِمص )سختی و مشقت. یقال : قمت علی کُره ؛ ای مشقت ( منتهی الارب )؛ به زحمت و مشقت برخاستم. ( ناظم الاطباء ). مشقت و گفته اند کلمه بفتح اول به معنی اکراه است و به ضم به معنی مشقت. ( از اقرب الموارد ). || فعلته کَرهاً؛ یعنی اکراهاً. زجاج گوید: هرچه را در قرآن کُره توان خواند فتح آن هم جایز است مگر قول خدای تعالی در سوره بقره : کتب علیکم القتال و هو کُره لکم. ( قرآن 216/2 ) ( از اقرب الموارد ). || اباء. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). امتناع. ( ناظم الاطباء ). || امتناع من حیث العقل و من حیث الطبع و من حیث الشرع. ( ناظم الاطباء ).

کره. [ ک َرْه ْ / ک َ رِه ْ ] ( ع ص ) ناپسند و ناخوش و ناخواست. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مکروه. ( اقرب الموارد ). رجوع به مکروه شود. ناخوشایند. کَرِه ؛ به معنی کریه است. ( از اقرب الموارد ). کریه و نامرغوب. ( غیاث اللغات ). رجوع به کریه شود.

کره. [ ک ُرْه ْ] ( ع ص ) دشوار. ( از ناظم الاطباء ). || چیزی که خود شخص آن را ناپسند دارد. || ( اِمص ) زبردستی. ( یادداشت مؤلف ). || زور. ( یادداشت مؤلف ). قهر و جبر. ( ناظم الاطباء ) :
مال خدایگان بستاند به عنف و کره
از دست منکرانی چون منکر و نکیر.
فرخی.
چو مردم بخرد آبروی را همه سال
به کره بنده اینیم و چاکر آنیم.
مسعودسعد.

کره. [ ک َ / ک ُرْه ْ ] ( ع مص ) کَراهة. کراهیة. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). مَکرَهة. ناپسند داشتن چیزی را. ( منتهی الارب ). مقابل دوست داشتن. ( از اقرب الموارد ). دشخوار داشتن. ( تاج المصادر ). || دشوار شدن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 81 ). رجوع به کراهة شود.

کره. [ ک ُ ] ( اِ ) اسم گیاه اشق است. ( فهرست مخزن الادویه ). رجوع به اشق شود.

کره. [ ک َ رَ / رِ ] ( اِ ) مسکه را نیز گویند و آن روغنی باشد که از دوغ گیرند. ( برهان ). چربی که از شیر یا دوغ به دست کنند. روغن ناگداخته. زَبد. ( یادداشت مؤلف ). چربی که از چرخ کردن شیر در چرخهای کره گیری حاصل شود ویا پس از تُلُم زدن دوغ ، آن را جمع کنند و به مصرف رسانند. گاهی نیز کره را از خامه تهیه کنند بدین طریق که ابتدا خامه شیر را گیرند و پس از آن خامه ها راتحت فشار قرار دهند تا شیر و مایعات آن خارج شود و تبدیل به کره گردد. ( فرهنگ فارسی معین ) :

کره . [ ک ُ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) هر چیز گرد. (ناظم الاطباء). || گوی گونه ای از آلات منجنیق جغرافیین که بدان هشت فلک و صورت کواکب و هیئت زمین و قسمتهای آن را شناسند آن را بیضه نیزگویند. شکلی باشد مجسم یک سطح گرد وی را احاطه کرده و در اندرون او نقطه ای که همه ٔ خطهای مستقیم که از آن نقطه خیزد و به سطح رسد همه همچند یکدیگر باشد و آن نقطه را مرکز خوانند. (یادداشت مؤلف ). || مجازاً بمعنی افلاک و زمین و دنیاست :
آوخ ز وضع این کره و ز کارش
زین دایره ٔ بلا و ز پرگارش .

ناصرخسرو.


راز کره ٔ پیازمانند
پیش دل تو برهنه چون سیر.

(سندبادنامه ).


- کره ٔ آب ؛ کنایه از موج آب باشد. (برهان ) (آنندراج ). موج آب . (ناظم الاطباء).
- || آبی که زمین را احاطه کرده است . (ناظم الاطباء).
- کره ٔ آتش ؛ اثیر. رجوع به اثیر شود.
- کره ٔ ارض ؛ کره ٔ خاک . (ناظم الاطباء).
- کره ٔ بخار ؛ آن کره ٔ هوای کثیف مخلوط با بخارها و آن مرکز عالم است و مختلف القوام است ، زیرا نزدیکتر آن بزمین کثیف تر و متراکم تر است تا دورتر آن ؛ چون لطیف تربیشتر متصاعد می شود. کره ٔ لیل و نهار هم نامیده می شود که پذیرای نور و ظلمت است و عالم نسیم هم گویند، زیرا که جای وزش باد است و بالای آن هوای صافی ساکن است . (یادداشت مؤلف ).
- کره ٔ خاکی ؛ زمین : کره ٔ خاکی زخلقت بوی رضوان یافته . (راحةالصدور).
- کره ٔ کل ؛ فلک اعظم . (کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به فلک شود.
- کره ٔ کوکب ؛ فلک کلی هر ستاره است . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
- کره ٔ گِل ؛ زمین . کره ٔ خاکی :
گنبد پیروزگون پر ز مشاغل
چند بگشته ست گرد این کره ٔ گِل .

ناصرخسرو.


- کره ٔ لاجورد ؛ کنایه از آسمان است . (برهان ) (آنندراج ). کره ٔ نیلگون .نیلگون کره . کره ٔ وهم سوز. فلک :
رنگ خر است این کره ٔ لاجورد
عیسی از آن رنگرزی پیشه کرد.

نظامی .


- کره ٔ نیلگون ؛ کره ٔ لاجورد. کره ٔ وهم سوز. نیلگون کره . آسمان .
- کره ٔ وهم سوز ؛ بمعنی کره ٔ لاجورد است که کنایه از آسمان باشد. (برهان ) (آنندراج ).
- کره ٔهوا ؛ جو. اتمسفر. رجوع به جو شود.
- نیلگون کره ؛ کره ٔ نیلگون . آسمان :
چیزی همی عجبتر ازین در چه بایدت
بسته به بند سخت در این نیلگون کره .

ناصرخسرو.


|| قفل . (ناظم الاطباء). کلیدان . (برهان ). || زبانه ٔ قفل . (ناظم الاطباء). دندانه ٔ کلیدان . (برهان ). || کوره ٔ آهنگری . (ناظم الاطباء). || عنصر. (منتهی الارب ). عناصر را گویند به طریق اضافه چون کره ٔ آتش و کره ٔ هوا و کره ٔ آب و کره ٔ خاک . (برهان ).

کره . [ ] (اِخ ) از طسوج وناحیه ٔ رود آبان به ناحیه ٔ قم . (تاریخ قم ص 113).


کره . [ ک َ / ک ُ ] (ع اِمص )سختی و مشقت . یقال : قمت علی کُره ؛ ای مشقت (منتهی الارب )؛ به زحمت و مشقت برخاستم . (ناظم الاطباء). مشقت و گفته اند کلمه بفتح اول به معنی اکراه است و به ضم به معنی مشقت . (از اقرب الموارد). || فعلته کَرهاً؛ یعنی اکراهاً. زجاج گوید: هرچه را در قرآن کُره توان خواند فتح آن هم جایز است مگر قول خدای تعالی در سوره ٔ بقره : کتب علیکم القتال و هو کُره لکم . (قرآن 216/2) (از اقرب الموارد). || اباء. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). امتناع . (ناظم الاطباء). || امتناع من حیث العقل و من حیث الطبع و من حیث الشرع . (ناظم الاطباء).


کره . [ ک َ / ک ُرْه ْ ] (ع مص ) کَراهة. کراهیة. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مَکرَهة. ناپسند داشتن چیزی را. (منتهی الارب ). مقابل دوست داشتن . (از اقرب الموارد). دشخوار داشتن . (تاج المصادر). || دشوار شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 81). رجوع به کراهة شود.


کره . [ ک َ رَ ] (اِخ ) نام شهری است . (برهان ). کرج است اما اهل آن ولایت آن را کره نامند. (از معجم البلدان ذیل کرج ). رجوع به کرج ، کره رود و کرج ابی دلف شود.


کره . [ ک َ رَ / رِ ] (اِ) پوست دست و یا اعضاء را گویند که بسبب کار کردن بسیار سخت شده و پینه بسته باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). ظاهراً صورتی است از کوره یا کبره . شغه . پینه . رجوع به کوره و کبره شود. || چرک و وسخ و کثافت و ناپاکی . (ناظم الاطباء). بمعنی چرک هم آمده است که عربان وسخ خوانند. (برهان ). مطلق زنگ و چرک . (آنندراج ). چرک . (جهانگیری ). کبره . کوره :
چون دست و پای پاک نبینمت جان و دل
این هر دو پاک بینم و آن هر دو با کره .

ناصرخسرو.


|| زنگارمانند را گویند که بر روی نان و میوه و امثال آن نشیند و معرب آن کرج باشد چه هر چیز کره گرفته را متکرج خوانند. (برهان ). مسکه و زنگاری که بر روی نان و امثال آن نشیند و آن را بوزک نیز گویند و آن نان کره گرفته را به عربی متکرج خوانند. (آنندراج ). زنگارمانندی که بر روی نان و میوه و جز آن از بسیار ماندن نشیند. (ناظم الاطباء). کپک . کفک . کپره . کفره . سفیدک . در تداول مردم قزوین ، اور. کرج . سبزی نان و غیره چون دیری در رطوبت ماند. آنچه بر روی سرکه و مربا و نان و غیره بندد و برنگ سپید یا سبز و جز آن در حال فساد. (یادداشت مؤلف ). در تداول مردم بروجرد، کِرّه : سَنِه ؛ کره که بر نان و شراب افتد.(منتهی الارب ) : و اگر هیچ نمی دروی باشد [ در اقراص افعی ] بر نباید داشت تا کره نگردد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || سفیدک و قشری که از کرم و آفات دیگر بر درخت نشیند : درخت سیب را آفت بسیار از کرم بوده که بهارگاه بر درخت آن پدید می آید و برگ آن می خورد و کره بر آن می نهد. (فلاحت نامه ). || در عبارت زیر ظاهراً بمعنی پوسیده آمده است . (از یادداشت مؤلف ) : و کره کاه کهن که در دیوار کهن شده باشد که به تازی کعوب التبن گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).

کره . [ ک َرْرِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . کوهستانی و سردسیر است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


کره . [ ک َ رَ / رِ ] (اِ) حجره . (جهانگیری ). حجره که خانه ٔ کاروانسرا و مدرسه باشد. (برهان ). حجره و اطاق کاروانسرا و مدرسه و جز آن . (ناظم الاطباء). || قسمی از تنیده ٔ عنکبوت بود که سفید باشد مانند کاغذی و در میان آن عنکبوت تخم کند. (جهانگیری ). خانه ٔ عنکبوت را هم گویند که در آن تخم کند و بچه برآرد و آن را مانند کاغذ سفید سازد. (برهان ). خانه ای که عنکبوت سازد و در آن بچه گذارد. (ناظم الاطباء). کرو. کری . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || نوعی از خار هم هست که عصاره ٔ آن را یعنی فشرده ٔ آن را اقاقیا گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). || به زبان هندی دست برنجن باشد و آن حلقه ای است از طلا و نقره و غیره که در دست کنند. (برهان ). دست برنجن از طلا و نقره . خلخال . (آنندراج ).


کره . [ ک ِرْ رَ / رِ ] (اِصوت ) در لهجه ٔ مردم قزوین ، آواز کشیده شدن پای روی زمین . (یادداشت لغتنامه ). کِرّ. || خنده ٔ بلند و ممتد. رجوع به کره زدن و کروکر خندیدن شود.
- کره زدن ؛ خندیدن به آواز و ممتد.


کره . [ ک َ رَ / رِ ] (اِ) مسکه را نیز گویند و آن روغنی باشد که از دوغ گیرند. (برهان ). چربی که از شیر یا دوغ به دست کنند. روغن ناگداخته . زَبد. (یادداشت مؤلف ). چربی که از چرخ کردن شیر در چرخهای کره گیری حاصل شود ویا پس از تُلُم زدن دوغ ، آن را جمع کنند و به مصرف رسانند. گاهی نیز کره را از خامه تهیه کنند بدین طریق که ابتدا خامه ٔ شیر را گیرند و پس از آن خامه ها راتحت فشار قرار دهند تا شیر و مایعات آن خارج شود و تبدیل به کره گردد. (فرهنگ فارسی معین ) :
لحظه ها باید که تا شیری که می دوشی ز میش
چربه در دوشاب گردد یا کره اندر عسل .

بسحاق اطعمه .



کره . [ ک َ رَ / رِ ] (پسوند) مزید مؤخر امکنه در نامهایی چون دسکره و فسکره و زلوکره . (یادداشت مؤلف ).


کره . [ ک َ رْه ْ ] (ع اِ) چیز ناپسندیده و ناخوش و ناخواست . (منتهی الارب ). چیزی که دیگران آن را نپسندند و مکروه دارند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
- طوعاً او کرهاً ؛ از روی میل و رغبت یا از روی کراهت . (ناظم الاطباء).
|| (ص ) شتر سخت سر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شتر سخت . (از اقرب الموارد) (آنندراج ).


کره . [ ک َرْ رَ / ک ُرْ رَ ] (ع اِ) پشکل پاره یا پشکل گنده بود که بدان زره را جلا دهند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


کره . [ ک َرْ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چرام بخش کهکیلویه ٔ بهبهان . دشت و گرمسیر است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


کره . [ ک َرْ رِ ] (اِخ ) دهی است سه فرسخ شمال احمدحسین به فارس . (فارسنامه ٔ ناصری ).


کره . [ ک َرْ رِ ] (اِخ ) دهی است یک فرسخ و نیم میانه ٔشمال و مشرق در اهان به فارس . (فارسنامه ٔ ناصری ).


کره . [ ک َرْه ْ / ک َ رِه ْ ] (ع ص ) ناپسند و ناخوش و ناخواست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مکروه . (اقرب الموارد). رجوع به مکروه شود. ناخوشایند. کَرِه ؛ به معنی کریه است . (از اقرب الموارد). کریه و نامرغوب . (غیاث اللغات ). رجوع به کریه شود.


کره . [ ک ِ رَ /رِ ] (اِ) (در تداول مردم لرستان ) زِشگه . سِچَک . محصولی از بلوط. (یادداشت مؤلف ). رجوع به بلوط شود.


کره . [ ک ُ ] (اِ) اسم گیاه اشق است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به اشق شود.


کره . [ ک ُ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پسکوه قاین . کوهستانی است و 1507 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


کره . [ ک ُ رِ ] (اِخ ) کُزِن (سرزمین صبح آرام ) شبه جزیره ای در شمال شرقی آسیاست و در مشرق چین مابین دریای ژاپن و دریای زرد. منطقه ای است کوهستانی و در شمال آن هوا سردتر است ، بطوری که رودخانه های آن در زمستان منجمد می شود. پاره ای از قسمتهای آن پوشیده از جنگل است . سواحل کره از مراکز عمده ٔ صید ماهی است . برنج ، گندم ، جو، باقلا، توتون ، پنبه و ابریشم در آنجا بعمل می آید. معادن مهم آن عبارتند از: زغال سنگ ، گرانیت ،آهن ، روی و طلا. کره از نظر سیاسی به دو قسمت تقسیم شده است . 1- کره ٔ شمالی دارای 9 ایالت به وسعت 127158 کیلومتر مربع و 11میلیون جمعیت و پایتختش پیونگ یانگ است . شهرهای مهم آن : هونگ نام ، هام هونگ و ونسان . 2-کره ٔ جنوبی شامل 7 ایالت به وسعت 93634 کیلومتر مربع و 28میلیون جمعیت و پایتخت آن سئول است . شهرهای مهم آن عبارتند از: پوزان ، تانگو، موکپو و اینچون . ساکنین آن کره ای ، چینی و ژاپونی و دین مردم بودائی ، کنفوسیوسی ، مسیحی و بت پرستی است . کره قرنها جزو امپراطوری چین بود و در سال 1895 م . مستقل شد، پس از جنگ میان روسیه و ژاپن بتصرف ژاپن درآمد و در سال 1910 م . ضمیمه ٔ خاک ژاپن شد. در 1943 روزولت و چرچیل و چیانکایچک با استقلال آن موافقت کردند. در 1945 م . هنگام جنگ دوم جهانی توسط نیروی متفقین اشغال شد، شمال آن را نیروهای شوروی و جنوب آن را سپاهیان ایالات متحده اشغال کردند. بنابراین به دو منطقه ٔ شمالی و جنوبی تقسیم شد و کره ٔ شمالی دارای رژیم کمونیستی و کره ٔ جنوبی دارای رژیم جمهوری شد. در 1950 م . نیروهای کره ٔ شمالی به کره ٔ جنوبی حمله بردند و پس از یک رشته جنگهای شدید شورای امنیت طی قطعنامه ای به کره ٔ شمالی اخطار کرد تا نیروهای خویش را به آن سوی مدار 38 درجه عقب بکشد و چون کره ٔ شمالی اعتنا نکرد، نیروهای امریکا به کمک کره ٔ جنوبی شتافتند و 26 کشور عضو سازمان ملل هم نیروی نظامی امدادی به کره ٔ جنوبی فرستادند. جنگ یکسال ادامه داشت و سرانجام پس از چند ماه مذاکره در ژوئیه 1952 م . پیمان ترک مخاصمه به امضا رسید.


کره . [ ک ُرْ رَ / رِ ] (اِ) چون مطلق گویند مراد بچه ٔ اسب باشد. مَهر. (یادداشت مؤلف ). || بچه ٔ اسب و ستور و خرالاغ را گویند. (برهان ). بچه ٔ اسب و خر و اشتر. (آنندراج ). بچه ٔ ستور مانند اسب و خر و شتر تا یک سال و یا دو سال . (ناظم الاطباء). بچه ٔ اسب که هنوز زین ننهاده اند. بچه ٔ اسب و دیگر ستور. (یادداشت مؤلف ) :
بسودی همی کره را چشم و یال
که همتا بد او با سکندر بسال .

فردوسی .


بدو گفت قیصرکه تاریک جای
بدو اندرون چون رود چارپای
چنین پاسخ آورد یزدان پرست
کز آن راه بر کره باید نشست .

فردوسی .


کمند کیانی همی داد خم
که آن کره را بازگیرد ز رم .

فردوسی .


فضل تو رایض موفق بود
نیکنامی چو کره ٔ توسن .

فرخی .


رایضان کرگان بزین آرند
گرچه توسن بوند و مردافکن .

فرخی .


هر کره کاندر کمند شست بازی درفکند
گشت نامش بر سرین و شانه و رویش نگار.

فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 177).


کره ای را که کسی نرم نکرده ست متاز
بجوانی و بزور وهنر خویش مناز
نه همه کار تو دانی نه همه زور تراست
لنج پر باد مکن بیش و کتف برمفراز.

لبیبی .


که خود زود بندازد این شوم کره
شبانگاه در چاه هفتاد بازش .

ناصرخسرو.


ای گشته به مال و زور تن غره
تازنده چو اسب شرزه و کره .

ناصرخسرو.


پند بپذیر و چو کره ٔ رمکی سخت مرم
جاهل از پند حکیمان رمد و کره زشیب .

ناصرخسرو.


کره تا در سرای بومره است
تا بصد سال همچنان کره است .

سنائی .


با این همه کره ٔ جهانی
جز در رمه ٔ جهان چه باشی .

خاقانی .


چون دل از دست بدرشد مثل کره ٔ توسن
نتوان بازگرفتن به همه شهر عنانش .

سعدی .


تو بر کره ٔ توسنی بدگهر
نگر تا نپیچد ز حکم تو سر.

سعدی (بوستان ).


نشاید آدمی چون کره ٔ خر
چو سیر آمد نگردد گرد مادر.

سعدی .


- ستاغ کره ؛ کره اسب زین ناکرده .(از برهان ذیل ستاغ ) :
من با تو رام باشم همواره
تو چون ستاغ کره جهی از من .

خفاف .


- کره ٔ توسن ؛ هَیدَخ . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). اسب تند وتیز و جهنده . (برهان ذیل هیدخ ) :
تو هیدخی و همی نهی [ ظ: نهم ] زین
بر کره ٔ توسن تجاره .

منجیک .


رجوع به هیدخ شود.
- کره خر ؛ خر کره . بیسراک . بچه ٔ خر. حُزاقی ّ. عَیر. (یادداشت مؤلف ).
- || طفل نافهم . (لغت محلی شوشتر).
- کره ٔ دریائی ؛ در افسانه ها اسبی است که به شب از دریا بیرون می آید و بروز به دریا فرومی شود. (یادداشت مؤلف ).
- کره ٔ دیرتاز ؛ کنایه ازروزگار و فلک است :
مده پند و خاموش یک چند روزی
یله کن بدین کره ٔ دیرتازش .

ناصرخسرو.


- کره کردن ؛ زادن . افزودن . فزون یافتن . زیاده شدن .
- کره ٔ ناگشاد ؛ بمعنی بچه ٔ اسب که هنوز بر آن سواری نکرده باشند. (آنندراج ).
|| مبلغی مانده در قمار که قابل قسمت میان حریفان نیست . مبلغی کمتر از واحدی که برای برد و باخت معین شده است در قمار. در اصطلاح قماربازان گویند: کره با بانک است . (یادداشت مؤلف ).
- کره کردن ؛ افزودن . فزونی یافتن .
|| تازیانه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). لفظ مشترک است در هندی .
- کره ٔ خاردار ؛ نوعی تازیانه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
تنم بی تو ازسیر گلشن فگار است
مرا شاخ گل کره ٔ خاردار است .

ملا مفید بلخی (از آنندراج ).


|| تنگ و کمربند ستور که بدان زین و پالان و جز آن را بندند. (ناظم الاطباء). || نباتی است در خراسان به بلندی دو وجب با مزه ٔ تلخ که خشک آن را مردم خراسان بهترین رشوه و کود برای زراعت شمارند. (یادداشت مؤلف ).

کره . [ ک ُرْه ْ] (ع ص ) دشوار. (از ناظم الاطباء). || چیزی که خود شخص آن را ناپسند دارد. || (اِمص ) زبردستی . (یادداشت مؤلف ). || زور. (یادداشت مؤلف ). قهر و جبر. (ناظم الاطباء) :
مال خدایگان بستاند به عنف و کره
از دست منکرانی چون منکر و نکیر.

فرخی .


چو مردم بخرد آبروی را همه سال
به کره بنده ٔ اینیم و چاکر آنیم .

مسعودسعد.



کره . [ک ُ رُ ] (اِ) مخفف کروه که به هندی کوس گویند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ثلث فرسخ . رجوع به کروه شود.


کرة. [ ک ُ رَ ] (ع اِ) گوی ، اصلها کُرْوْ. ج ، کُرین ، کِرین ، کَری ّ، کُری ً و کُرات . (منتهی الارب ). هر جسم مستدیر است . اصل کلمه کُرْوْ بوده واو را حذف کرده اند و هاء افزوده اند.نسبت به آن کُری ّ است بنابر لفظ امّا مشهور کُرَوی ّاست بنابر اصل کلمه . ج ، کُرین ، کِرین ، کُری ً، کُرات . (از اقرب الموارد). گوی و گلوله . (ناظم الاطباء).


کرة.[ ک َرْ رَ ] (ع اِ) مرة. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). ج ، کرات . (مهذب الاسماء). || حمله در حرب . ج ، کَرّات . (از اقرب الموارد).یک حمله . (منتهی الارب ). || باره . دفعه . مرتبه . بار. ره . نوبت . (منتهی الارب ). کرت . رجوع به کَرَّت شود. || بامداد و شام و هما کرتان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نزد محاسبین متأخر بمعنی صدهزار است . (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

دفعه؛ مرتبه؛ بار.


کراهت.


۱. هر‌جسم مستدیر؛ گوی: کرۀ زمین.
۲. (نجوم) سیاره.


بچۀ چهارپا، به‌ویژه الاغ یا اسب.


مادۀ سفید یا زردرنگی که از تکان دادن سریع شیر یا دوغ و به هم پیوستن ذرات چربی حاصل می شود.
چرک و کثیفی، به ویژه در دست و پا.
دفعه، مرتبه، بار.
۱. هر جسم مستدیر، گوی: کرۀ زمین.
۲. (نجوم ) سیاره.
بچۀ چهارپا، به ویژه الاغ یا اسب.
کراهت.

مادۀ سفید یا زردرنگی که از تکان دادن سریع شیر یا دوغ و به هم پیوستن ذرات چربی حاصل می‌شود.


چرک و کثیفی، به‌ویژه در دست و پا.


اصطلاحات

معنی اصطلاحات عامیانه و امروزی -> کره
خیلی با حال

دانشنامه عمومی

بیماری هانتینگتون


(ک ُ ر َ) (kora):به معنای پسره است ولی اصطلاحاً به جای "بابا"؛ "واقعاً"؛ "ای بابا" به کار می رود مثلاً در جمله ی "کره ول کو" یعنی "ای بابا ول کن."


بچه . پسر


کره ممکن است به موارد زیر اشاره داشته باشد:
کَره (لبنیات)
کَرهٔ آلو، ماده ای شیرین برای درست کردن خوردنی ها
کُرّه (چارپایان)، بچهٔ برخی چهارپایان اسب یا خر
کُره (هندسه)، از شکل های هندسی
کُرهٔ آسمان کره ای فرضی برای محاسبات ستاره شناسی
کُرهٔ جغرافیایی
رقصاک (کُره) نوعی بیماری

دانشنامه آزاد فارسی

کَرِه (butter)
چربی جامد زردرنگ و خوراکی تهیه شده از شیر. در روش سنتی، برای حفظ و نگهداری شیر از گرفتن خامه و کره استفاده می کردند. در ربع آخر قرن ۱۹، با ساخت جداکننده های مرکز گریز، به منظور جداسازی فوری خامه از شیر، تولید صنعتی کره ممکن شد. در این روش، تهیۀ کره طی فرآیندی مکانیکی، با نیروی بخار، صورت می گرفت. امروزه، کره طی فرآیندی پیوسته تولید می شود که در خلال جنگ جهانی دوم، در آلمان طراحی شد. در دستگاهی خامه را از شیر می گیرند و شیر بی چربی را جدا می کنند؛ کره را می شویند، نمک می زنند؛ سپس آن را عمل می آورند تا فرآوردۀ یک دست حاصل شود. بعد رنگ و چاشنی نیز به آن می افزایند. کرۀ آماده، با جریانی مداوم، از دستگاه خارج، قالب گیری و برای بسته بندی آماده می شود. در بریتانیا، معمولاً ویتامین آ در هر ۱۰۰ گرم کره، در تابستان ۱,۳۰۰ میکروگرم و در زمستان ۵۰۰ میکروگرم است؛ ترکیبات آن عبارت اند از حدود ۸۲درصد چربی،۰.۴ درصد پروتئین، و تا شانزده درصد آب.

کره (حقوق). کُرْه (حقوق)(duress)
در قانون، اِعمال خشونت ، یا زندانی کردن، با تهدید به این امور برای وادار کردن فردی، به رغم میل خودش، به تن دادن به توافقی، یا اقدام به عملی. ممکن است مستقیماً به فرد یا نزدیکان وی (اعم از همسر و والدین و فرزندان) اعمال شود. هر فردی که در این شرایط قراردادی را امضا کند حق دارد آن را فسخ کند و از تعهدات آن آزاد شود.

کره (ریاضیات). کُرِه (ریاضیات)(sphere)
کُرِه
در هندسه، شیء کاملاً گردی که همۀ نقاط روی سطح آن از نقطه ای، با نام مرکز، به یک فاصله اند. این فاصله را شعاع می نامند. حجم کره ای به شعاع r برابر با (فرمول ۱)، و مساحت سطح آن برابر با ۴πr۲ است.فرمول ۱ (تصویر):

فرهنگ فارسی ساره

گوی، گویال


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی کَرَّةً: برگشت - بازگشت (کلمه کرة به معنای برگشتن و هم به معنای دولت است وعبارت "ثُمَّ رَدَدْنَا لَکُمُ ﭐلْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ "یعنی سپس پیروزی بر آنان را به شما باز میگردانیم وشما را بر آنان تسلط و غلبه می دهیم)
معنی کَرَّهَ: مکروه کرد - مورد تنفر قرار داد (معنای مکروه کردن کفر و فسوق و عصیان در عبارت "کَرَّهَ إِلَیْکُمُ ﭐلْکُفْرَ وَﭐلْفُسُوقَ وَﭐلْعِصْیَانَ"این است که دلهای شما را طوری کرده که خود به خود از کفر و توابع آن تنفر دارد )
معنی کَرِهَ: خوشش نیامد - خوش نداشت - کراهت داشت (کلمه کره - به فتحه کاف - به معنای مشقتی است که از خارج و به اکراه و اجبار دیگران بر آدمی تحمیل شود ، ولی کلمه کره - به ضمه کاف - به معنای مشقتی است که از ناحیه خود انسان برسد .)
معنی کَرْهاً: از روی اکراه - ناخواسته (کلمه کره - به فتحه کاف - به معنای مشقتی است که از خارج و به اکراه و اجبار دیگران بر آدمی تحمیل شود ، ولی کلمه کره - به ضمه کاف - به معنای مشقتی است که از ناحیه خود انسان برسد .)
معنی کُرْهاً: با تحمل رنج وزحمت (کلمه کره - به فتحه کاف - به معنای مشقتی است که از خارج و به اکراه و اجبار دیگران بر آدمی تحمیل شود ، ولی کلمه کره - به ضمه کاف - به معنای مشقتی است که از ناحیه خود انسان برسد .)
معنی کَرِهْتُمُوهُ: از آن خوشتان نیامد -آن را خوش نداشتید - از ان کراهت داشتید (کلمه کره - به فتحه کاف - به معنای مشقتی است که از خارج و به اکراه و اجبار دیگران بر آدمی تحمیل شود ، ولی کلمه کره - به ضمه کاف - به معنای مشقتی است که از ناحیه خود انسان برسد .)
معنی کَرِهْتُمُوهُنَّ: از آن زنان خوشتان نیامد -آن زنان را خوش نداشتید - از آن زنان کراهت داشتید (کلمه کره - به فتحه کاف - به معنای مشقتی است که از خارج و به اکراه و اجبار دیگران بر آدمی تحمیل شود ، ولی کلمه کره - به ضمه کاف - به معنای مشقتی است که از ناحیه خود انسان برسد ...
معنی کَرِهُواْ: خوششان نیامد - خوش نداشتند - کراهت داشتند (کلمه کره - به فتحه کاف - به معنای مشقتی است که از خارج و به اکراه و اجبار دیگران بر آدمی تحمیل شود ، ولی کلمه کره - به ضمه کاف - به معنای مشقتی است که از ناحیه خود انسان برسد .)
معنی مَرَّةٍ: بار - دفعه - یک بار - دو بار (کلمه مرة به معنای یک دفعه است ، پس کلمه مرتان به معنای دو دفعه است ، و از ماده مرور گرفته شده ،و دلالت می کند یک بار انجام یک عمل ، همچنانکه کلمات دفعه و کره و نزله هم معنای آنرا میدهند ، و بر وزن آن نیز هستند و هم از ن...
تکرار در قرآن: ۴۱(بار)
(بر وزن فلس و قفل) ناپسند داشتن و امتناع. «کَرِهِ الشَّیْ‏ءَ کَرْهاً وَ کَراهَةً: ضِدُّ اَحَبَّهُ» ایضاً کَره (به فتح اول) به معنی ناپسند شدن است. «کَرُهَ الْاَمْرُ :قُبِحَ». . تا حق را ثابت و باطل را ابطال کند هر چند گناهکاران ناپسند دارند. در صحاح، قاموس، مصباح، مفردات و اقرب نقل شده: کره به فتح اول ناپسندی و مشقتی است که از خارج بر شخص وارد و تحمیل شود و به ضم اول مشقتی است که از درون و نفس انسان باشد. این مطلب مورد تأیید قرآن مجید است زیرا فقط در سه جا کُره به ضم اول آمده که هر سه راجع به مشقت نفسی و درونی است . . معلوم است که کره در هر دو آیه از درون آدمی است نه از خارج. کَره به فتح اول پنج بار به کار رفته و ظاهراً همه از خارج است مثل . به آسمانها و زمین گفت: بیائید با رغبت یا کراهت یعنی حتماً باید فرمان برید اگر به رغبت نباشد مجبورید. * . در تفسیر عیاشی از امام صادق «علیه السلام» نقل شده مراد از آیه کسی است که دختر یتیمی را در نزد خود دارد و از اقارب او است و وی را از ازدواج منع می‏کند و به او ضرر می‏زند (به این امید که پس از مرگ اموال او را وارث شود) این سخن با آیه کاملاً تطبیق می‏کند نه آنچه گفته‏اند: پس از مرگ پدر نامادری را ارث می‏بردند . آیا تو مردم را می‏توانی مجبور کنی تا مؤمن باشند. . کنیزان جوان را اگر خواهان عفت اند به زنا مجبور نکنید «ان» شرطیه است و مفهوم شرط در آن نیست زیرا در صورت عدم اراده تحصن اجبار معنی ندارد. تکریه: آن است که چیزی را در نظر انسان مکروه گردانی مقابل تحبیب . خدا ایمان را بر شما محبوب داشت و آن را در دلهایتان زیبا و کفر و فسق و عصیان را مبغوض گردانید. *** . یعنی اجباری در دین نیست زیرا راه حق و راه ضلالت هر دو آشکار شده و از همدیگر مشخص اند دیگر . لفظ «فِی الدّینِ» دلالت دارد بر آنکه در مجموع متن دین اعم از اعتقاد و احکام اجباری نیست. مراد از «الدین» اسلام و یا مطلق ادیان آسمانی است. این آیه یا اخبار است و یا حکم و تشریع در قالب اخبار در صورت اول نیز باز منتج حکم تشریعی است. و چون این آیه به ظاهر با آیات جهاد مخالف است لذا عده‏ای آن را منسوخ دانسته‏اند، حال آنکه علت این حکم همان تبین رشد ازغی است و ناسخ تا علت حکم را از بین نبرده نمی‏تواند حکم را از بین ببرد چنانکه معلوم است و چون این علت از بین رفتنی نیست پس حکم نیز منسوخ نخواهد بود. بعضی از بزرگان آیه را یک قضیه تکوینی و طبیعی گرفته و مجموع دین را اعتقاد دانسته و اعمال را نیز به اعتقاد برگردانده و گفته: اعتقاد و ایمان از امور قلبی است و اکراه و اجبار را در آنها راهی نیست زیرا اجبار فقط در اعمال ظاهری و حرکات بدنی مؤثر است و ایمان و اعتقاد به وسیله براهین می‏شود به آن رسید لذا «لااِکْراهَ فَی الدّینِ» یک قاعده تکوینی است، در این آیه اخبار است نه تشریع. بعضی در رد این سخن گفته‏اند: عقائد قلبی اکراه‏پذیر نیست لذا مورد نفی اکراه نمی‏باشد. ولی در این در صورت است که آیه در مقام تشریع باشد نه اخبار. نگارنده گوید: در «قتل» از آیات قرآن و جنگهای حضرت رسول «صلی اللَّه علیه و آله» استظهار کردیم که در اسلام جنگ تعرضی نیست و آن حضرت فقط با پیمان شکنان و آنانکه در فکر حمله به اسلام بودند و یا مزاحمت می‏کردند جنگیده است. علی هذا جنگ در اسلام برای تحمیل دین و عقیده نیست بلکه برای از بین بردن مزاحم و تصفیه جو اسلامی از وجود اخلالگران و باز کردن راه تبلیغ و خواباندن فتنه و بر سر جای نشاندن کسانی است که به فکر اخلال و حمله‏اند. حتی آیه . معنایش آن نیست که دین را بر آنها تحمیل کنید بلکه مراد آن است که با این مزاحمان بجنگید و فتنه‏ای که بر پا کرده‏اند یا می‏خواهند بکنند از بین ببرید و عبادت و بندگی فقط برای خدا باشد لذا در ذیل آیه فرموده «فَاِنَ انْتَهَوْا فَاِنَّ اللَّهَ بِما یَعْمَلُونَ بَصیرٌ»اگر از فتنه انگیزی دست بردارند، خدا به کارشان داناست . اتفاقاً چنانکه گفته‏اند: جنگهای آن حضرت برای رفع اکراه بود که کفار می‏خواستند مسلمانان را به بت پرستی مجبور کنند و درهرجا به سراغ آنها می‏رفتند. پس اسلام می‏جنگد تا مزاحم را از میان بردارد. تا موجودیت خویش را حفظ کند. تا راه فطرت توحیدی را باز کند. تا کفار را از فکر حمله و اخلالگری بازدارد. نه دین را به کسی تحمیل کند زیرا«قَدْتَبَیَّنَ الُّرشدمِنَ الْغَّیِ» رجوع شود به «قتل».

گویش اصفهانی

تکیه ای: kera
طاری: kara
طامه ای: kara
طرقی: kara
کشه ای: kara
نطنزی: kara


تکیه ای: kori
طاری: kori
طامه ای: korra
طرقی: kori
کشه ای: kori
نطنزی: korra


گویش مازنی

کرایه،مزد حمل و نقل


روغنی گاوی و تازه که از ماست گیرند


۱تازه و نرم ۲اهرم ۳سکوت و آرامش


/kore/ پاجوش & نوعی آبگوشت که در ظرف سفالی می پزند و فقط در بین گالشها مرسوم است & بیخ گلو - غره شدن به چیزی ۳کره اسب ۴گوسفندی که گوش های کوچک باشد & کرایه، مزد حمل و نقل & روغنی گاوی و تازه که از ماست گیرند & تازه و نرم - اهرم ۳سکوت و آرامش

پاجوش


نوعی آبگوشت که در ظرف سفالی می پزند و فقط در بین گالشها مرسوم ...


۱بیخ گلو ۲غره شدن به چیزی ۳کره اسب ۴گوسفندی که گوش های کوچک ...


واژه نامه بختیاریکا

( کَرِّه ) انجیر
( کَرِّه ) بره

پیشنهاد کاربران

بز جوان، انجیر،


کره: به ضم ک و سکون ''ر''. ''ه'': اجبار و اکراه.
مکره: به ضم ''م'' و سکون'�' ک'' و فتح ''ر، '' و سکون ''ه'': اکراه شونده.
مکره: به ضم ''م'' و سکون '' ک'' و کسر ''ر'' و سکون ''ه'': اکراه کننده.

کره ؛ با فتحه ک و کسره ر ، به معنی بز غاله نر یا ماده ، در گویش شهر بابکی. کره نر با رشد به چپش و سپس دو بر تبدیل می شود. وکره ماده بارشد به بز تبدیل می شود.

( کَ رِ ) ( اِ. ) چربی ای که از ماست و دوغ و خامه گرفته می شود اما ( کَعْرِه ) ، در گویش شهرستان بهاباد به بزغاله و نوع نر آن را کعره نر و ماده آن را کعره مایه می گویند و کعره مایه با رشد به بز و کعره نر با رشد به چَبُش ( این کلمه در اصل چپش است ) و سپس دو بر ( dobor ) تبدیل می شود. کلمه ی کعره در اصل کهره است که طبق لغتنامه دهخدا به بزغاله شش ماهه گفته می شود گاهی قصاب ها و دامداران از عبارت کعره شش ماه صحبت به میان می اورند که یا می خواهند سن بزغاله ( کعره ) را بیان کنند یا قصد دارند که مشخص کنند کعره همان بزغاله ی شش ماهه است.

ماده صبحانه که از شیر گاو تهیه میشود

کره : همریشه کلمه کُره عربی به معنای محصولی که شکل کروی دارد لازم به توضیح است که هنوز هم در مناطق عشایر نشین دامداران کره های تولیدی خود را بصورت کروی به بازار عرضه می کنند .

خوردن با ولع وقتی که شخص سیر باشد از سر تفنن.

چرخنده، خورشیدگرد

بجای واژه های از ریشه عربی �سیّاره� و �کره�، کاربرد دو واژه و آمیخته واژه ی �چرخنده� و �خورشیدگَرد� که این یکی دانشورانه تر از آن یکی است را پیشنهاد می کنم. ( برگرفته از پی نوشت �نشانه ای باریک از هستی دریاچه و دریایی کم ژرفا در خورشیدگَرد بهرام�، ب. الف. بزرگمهر، ۲۵ شهریور ماه ۱۳۹۵ )
https://www. behzadbozorgmehr. com/2016/09/blog - post_66. html


دو کره و نیم خربزه چه معنایی میدهد؟


نام گیاهی دارویی و بیابانی در گناباد

گیاهی دارویی تلخ در گناباد


بچع - کودک _نوزاد

برای اشارِهیدن به مفهوم گِردینگی و گرد بودن.

گویال.
گردال.
گُوال ( از گُلو ) .
گِردیس ( گرد دیس )
گویدیس.
گلودیس.
گلودیز
گلودیزه. ( شکلِ دیگر دیس )
گردیز.
گردیزه.
گلویز.
گلویزه.
گردینه.
گوینه .
گلوینه.
گِردواره.
گویواره.
گُلواره.
گوینا.
گردنا.
گلونا.
گویک.
گلوک.
گردک.
گویچه.
گویژه.
گردچه.
گردژه.
گلوچه.
گلوژه.
گردگون.
گلوگون.
گویگون.
گویوش ( پسوند وش )
گردوش.
گلوش.
گویفش ( پسوند فش )
گردفش.
گلوفَش.
گویو ( پسوند "او" )
گلویو.
گردو.
گلوسان ( پسوند سان )
گردسان.
گویسان.
*مکان گرد.
گردستان.
گویستان.
گلوستان.
گویکده.
گلوکده.
گردکده.
گویسرا.
گلوسرا.
گردسرا.
. . . . . . . . . . . . . . .

کره با کاف مضموم یعنی بچه انسان یا حیوان.
کُره انداختن = آلوده شدن شئ یا جانداری به چیزی مانند کرم افتادن به غذای فاسد یا زخم بدن حیوان.
کره = چربی ماست وشیرتازه، غذای مقوی وکارگر وموثر برای کار زیاد. کره جغرافیایی چون مانند گره زدن مدور شده آن را کره گویند


کلمات دیگر: