مترادف کره : اجبار، کراهت، گوی، نفرت | بچه، نوزاد | چربی، روغن، پینه، چرک، ریم، وسخ
برابر پارسی : گوی، گویال
sphere, globe
Korea
young(of certain animals)
butter
time, turn
ball, butter, globe, moon, offspring, orb, sphere, spread, youngling
بيزاري , نفرت , مخالفت , ناسازگاري , مغايرت , نفرت داشتن از , بيزار بودن , کينه ورزيدن , دشمني , تنفر
گلوله , گوي , توپ بازي , مجلس رقص , رقص , ايام خوش , گلوله کردن , گرهک
۱. چربی، روغن
۲. پینه
۳. چرک، ریم، وسخ
چربی، روغن
پینه
چرک، ریم، وسخ
اجبار، کراهت، گوی، نفرت
بچه، نوزاد
(کُ رُِ) (اِ.) 1 - بچة چهارپایان . 2 - کودک ، فرزند (به لحن تحقیر).
(کُ رْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) ناپسند داشتن . 2 - (اِمص .) کراهت ، نفرت .
(کَ رَ یا رِ) (اِ.) خانة عنکبوت .
(کَ رَ) (اِ.) 1 - چرک . 2 - پینه .
(کُ رِ) [ ع . کرة ] (اِ.) هر جسم گرد.
(کَ رِ) (اِ.) چربی ای که از ماست و دوغ و خامه گرفته می شود.
ناصرخسرو.
(سندبادنامه ).
ناصرخسرو.
نظامی .
ناصرخسرو.
کره . [ ] (اِخ ) از طسوج وناحیه ٔ رود آبان به ناحیه ٔ قم . (تاریخ قم ص 113).
کره . [ ک َ / ک ُ ] (ع اِمص )سختی و مشقت . یقال : قمت علی کُره ؛ ای مشقت (منتهی الارب )؛ به زحمت و مشقت برخاستم . (ناظم الاطباء). مشقت و گفته اند کلمه بفتح اول به معنی اکراه است و به ضم به معنی مشقت . (از اقرب الموارد). || فعلته کَرهاً؛ یعنی اکراهاً. زجاج گوید: هرچه را در قرآن کُره توان خواند فتح آن هم جایز است مگر قول خدای تعالی در سوره ٔ بقره : کتب علیکم القتال و هو کُره لکم . (قرآن 216/2) (از اقرب الموارد). || اباء. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). امتناع . (ناظم الاطباء). || امتناع من حیث العقل و من حیث الطبع و من حیث الشرع . (ناظم الاطباء).
کره . [ ک َ / ک ُرْه ْ ] (ع مص ) کَراهة. کراهیة. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مَکرَهة. ناپسند داشتن چیزی را. (منتهی الارب ). مقابل دوست داشتن . (از اقرب الموارد). دشخوار داشتن . (تاج المصادر). || دشوار شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 81). رجوع به کراهة شود.
کره . [ ک َ رَ ] (اِخ ) نام شهری است . (برهان ). کرج است اما اهل آن ولایت آن را کره نامند. (از معجم البلدان ذیل کرج ). رجوع به کرج ، کره رود و کرج ابی دلف شود.
ناصرخسرو.
کره . [ ک َرْرِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . کوهستانی و سردسیر است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کره . [ ک َ رَ / رِ ] (اِ) حجره . (جهانگیری ). حجره که خانه ٔ کاروانسرا و مدرسه باشد. (برهان ). حجره و اطاق کاروانسرا و مدرسه و جز آن . (ناظم الاطباء). || قسمی از تنیده ٔ عنکبوت بود که سفید باشد مانند کاغذی و در میان آن عنکبوت تخم کند. (جهانگیری ). خانه ٔ عنکبوت را هم گویند که در آن تخم کند و بچه برآرد و آن را مانند کاغذ سفید سازد. (برهان ). خانه ای که عنکبوت سازد و در آن بچه گذارد. (ناظم الاطباء). کرو. کری . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || نوعی از خار هم هست که عصاره ٔ آن را یعنی فشرده ٔ آن را اقاقیا گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). || به زبان هندی دست برنجن باشد و آن حلقه ای است از طلا و نقره و غیره که در دست کنند. (برهان ). دست برنجن از طلا و نقره . خلخال . (آنندراج ).
کره . [ ک ِرْ رَ / رِ ] (اِصوت ) در لهجه ٔ مردم قزوین ، آواز کشیده شدن پای روی زمین . (یادداشت لغتنامه ). کِرّ. || خنده ٔ بلند و ممتد. رجوع به کره زدن و کروکر خندیدن شود.
- کره زدن ؛ خندیدن به آواز و ممتد.
بسحاق اطعمه .
کره . [ ک َ رَ / رِ ] (پسوند) مزید مؤخر امکنه در نامهایی چون دسکره و فسکره و زلوکره . (یادداشت مؤلف ).
کره . [ ک َ رْه ْ ] (ع اِ) چیز ناپسندیده و ناخوش و ناخواست . (منتهی الارب ). چیزی که دیگران آن را نپسندند و مکروه دارند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
- طوعاً او کرهاً ؛ از روی میل و رغبت یا از روی کراهت . (ناظم الاطباء).
|| (ص ) شتر سخت سر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شتر سخت . (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
کره . [ ک َرْ رَ / ک ُرْ رَ ] (ع اِ) پشکل پاره یا پشکل گنده بود که بدان زره را جلا دهند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
کره . [ ک َرْ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چرام بخش کهکیلویه ٔ بهبهان . دشت و گرمسیر است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کره . [ ک َرْ رِ ] (اِخ ) دهی است سه فرسخ شمال احمدحسین به فارس . (فارسنامه ٔ ناصری ).
کره . [ ک َرْ رِ ] (اِخ ) دهی است یک فرسخ و نیم میانه ٔشمال و مشرق در اهان به فارس . (فارسنامه ٔ ناصری ).
کره . [ ک َرْه ْ / ک َ رِه ْ ] (ع ص ) ناپسند و ناخوش و ناخواست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مکروه . (اقرب الموارد). رجوع به مکروه شود. ناخوشایند. کَرِه ؛ به معنی کریه است . (از اقرب الموارد). کریه و نامرغوب . (غیاث اللغات ). رجوع به کریه شود.
کره . [ ک ِ رَ /رِ ] (اِ) (در تداول مردم لرستان ) زِشگه . سِچَک . محصولی از بلوط. (یادداشت مؤلف ). رجوع به بلوط شود.
کره . [ ک ُ ] (اِ) اسم گیاه اشق است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به اشق شود.
کره . [ ک ُ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پسکوه قاین . کوهستانی است و 1507 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کره . [ ک ُ رِ ] (اِخ ) کُزِن (سرزمین صبح آرام ) شبه جزیره ای در شمال شرقی آسیاست و در مشرق چین مابین دریای ژاپن و دریای زرد. منطقه ای است کوهستانی و در شمال آن هوا سردتر است ، بطوری که رودخانه های آن در زمستان منجمد می شود. پاره ای از قسمتهای آن پوشیده از جنگل است . سواحل کره از مراکز عمده ٔ صید ماهی است . برنج ، گندم ، جو، باقلا، توتون ، پنبه و ابریشم در آنجا بعمل می آید. معادن مهم آن عبارتند از: زغال سنگ ، گرانیت ،آهن ، روی و طلا. کره از نظر سیاسی به دو قسمت تقسیم شده است . 1- کره ٔ شمالی دارای 9 ایالت به وسعت 127158 کیلومتر مربع و 11میلیون جمعیت و پایتختش پیونگ یانگ است . شهرهای مهم آن : هونگ نام ، هام هونگ و ونسان . 2-کره ٔ جنوبی شامل 7 ایالت به وسعت 93634 کیلومتر مربع و 28میلیون جمعیت و پایتخت آن سئول است . شهرهای مهم آن عبارتند از: پوزان ، تانگو، موکپو و اینچون . ساکنین آن کره ای ، چینی و ژاپونی و دین مردم بودائی ، کنفوسیوسی ، مسیحی و بت پرستی است . کره قرنها جزو امپراطوری چین بود و در سال 1895 م . مستقل شد، پس از جنگ میان روسیه و ژاپن بتصرف ژاپن درآمد و در سال 1910 م . ضمیمه ٔ خاک ژاپن شد. در 1943 روزولت و چرچیل و چیانکایچک با استقلال آن موافقت کردند. در 1945 م . هنگام جنگ دوم جهانی توسط نیروی متفقین اشغال شد، شمال آن را نیروهای شوروی و جنوب آن را سپاهیان ایالات متحده اشغال کردند. بنابراین به دو منطقه ٔ شمالی و جنوبی تقسیم شد و کره ٔ شمالی دارای رژیم کمونیستی و کره ٔ جنوبی دارای رژیم جمهوری شد. در 1950 م . نیروهای کره ٔ شمالی به کره ٔ جنوبی حمله بردند و پس از یک رشته جنگهای شدید شورای امنیت طی قطعنامه ای به کره ٔ شمالی اخطار کرد تا نیروهای خویش را به آن سوی مدار 38 درجه عقب بکشد و چون کره ٔ شمالی اعتنا نکرد، نیروهای امریکا به کمک کره ٔ جنوبی شتافتند و 26 کشور عضو سازمان ملل هم نیروی نظامی امدادی به کره ٔ جنوبی فرستادند. جنگ یکسال ادامه داشت و سرانجام پس از چند ماه مذاکره در ژوئیه 1952 م . پیمان ترک مخاصمه به امضا رسید.
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
فرخی .
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 177).
لبیبی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
سنائی .
خاقانی .
سعدی .
سعدی (بوستان ).
سعدی .
خفاف .
منجیک .
ناصرخسرو.
ملا مفید بلخی (از آنندراج ).
فرخی .
مسعودسعد.
کره . [ک ُ رُ ] (اِ) مخفف کروه که به هندی کوس گویند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ثلث فرسخ . رجوع به کروه شود.
کرة. [ ک ُ رَ ] (ع اِ) گوی ، اصلها کُرْوْ. ج ، کُرین ، کِرین ، کَری ّ، کُری ً و کُرات . (منتهی الارب ). هر جسم مستدیر است . اصل کلمه کُرْوْ بوده واو را حذف کرده اند و هاء افزوده اند.نسبت به آن کُری ّ است بنابر لفظ امّا مشهور کُرَوی ّاست بنابر اصل کلمه . ج ، کُرین ، کِرین ، کُری ً، کُرات . (از اقرب الموارد). گوی و گلوله . (ناظم الاطباء).
کرة.[ ک َرْ رَ ] (ع اِ) مرة. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). ج ، کرات . (مهذب الاسماء). || حمله در حرب . ج ، کَرّات . (از اقرب الموارد).یک حمله . (منتهی الارب ). || باره . دفعه . مرتبه . بار. ره . نوبت . (منتهی الارب ). کرت . رجوع به کَرَّت شود. || بامداد و شام و هما کرتان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نزد محاسبین متأخر بمعنی صدهزار است . (از اقرب الموارد).
دفعه؛ مرتبه؛ بار.
کراهت.
۱. هرجسم مستدیر؛ گوی: کرۀ زمین.
۲. (نجوم) سیاره.
بچۀ چهارپا، بهویژه الاغ یا اسب.
مادۀ سفید یا زردرنگی که از تکان دادن سریع شیر یا دوغ و به هم پیوستن ذرات چربی حاصل میشود.
چرک و کثیفی، بهویژه در دست و پا.
بیماری هانتینگتون
(ک ُ ر َ) (kora):به معنای پسره است ولی اصطلاحاً به جای "بابا"؛ "واقعاً"؛ "ای بابا" به کار می رود مثلاً در جمله ی "کره ول کو" یعنی "ای بابا ول کن."
بچه . پسر
گوی، گویال
تکیه ای: kera
طاری: kara
طامه ای: kara
طرقی: kara
کشه ای: kara
نطنزی: kara
تکیه ای: kori
طاری: kori
طامه ای: korra
طرقی: kori
کشه ای: kori
نطنزی: korra
کرایه،مزد حمل و نقل
روغنی گاوی و تازه که از ماست گیرند
۱تازه و نرم ۲اهرم ۳سکوت و آرامش
پاجوش
نوعی آبگوشت که در ظرف سفالی می پزند و فقط در بین گالشها مرسوم ...
۱بیخ گلو ۲غره شدن به چیزی ۳کره اسب ۴گوسفندی که گوش های کوچک ...