مترادف کسل : بی حال، خسته، فرسوده، دردمند، مریض، ناخوش، تنبل، سست، کاهل، ناتوان
برابر پارسی : رنجور، ناتوان، دلتنگ
indisposed, (slightly) ill, sluggish, wearied, losing or havinglost, interest
languid, lethargic, weary
دردمند، مریض، ناخوش
تنبل، سست، کاهل، ناتوان
بیحال، خسته، فرسوده
۱. بیحال، خسته، فرسوده
۲. دردمند، مریض، ناخوش
۳. تنبل، سست، کاهل، ناتوان
(کَ سْ) [ ع . ] (اِمص .) سستی و کاهلی در کار، فتور در چیزی .
(کَ س ) [ ع . ] (ص .) سست ، تنبل و کاهل .
کسل . [ ک َ س َ ] (ع اِمص ) سستی و کاهلی در کار. (ناظم الاطباء). سستی و کاهلی . (آنندراج ). || فتور در چیزی . (ناظم الاطباء).
کسل . [ ک َ س َ ] (ع مص ) سستی کردن در کار و تنبلی و کاهلی نمودن . (از ناظم الاطباء). سستی کردن و کاهلی نمودن در آنچه که نباید در آن سستی شود. (از اقرب الموارد). || آرمیدن با زن بی انزال و اعتزال کردن و خواهش فرزند نکردن زن . (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
کسل . [ ک َ س ِ] (ع ص ) سست و کاهل . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || بیمار. (ناظم الاطباء).
کسل . [ ک ِ ] (ع اِ) زه کمان نداف چون بکشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زه کمان نداف چون فروکشد از آن . (آنندراج ).
کسل . [ ک ُ س ِ ] (فعل امر) کلمه ٔ امر یعنی رهاکن و جداکن . (ناظم الاطباء). اما صحیح کلمه گسل است . رجوع به گسل شود.
۱. سستی کردن.
۲. کاهلی؛ بیحالی؛ تنبلی.
سست؛ ناتوان؛ کاهل؛ ناخوش؛ بیحال.