کلمه جو
صفحه اصلی

کدام


مترادف کدام : کدامیک، کدامین

فارسی به انگلیسی

which, which

which(one)?


which


فارسی به عربی

ای , ما

مترادف و متضاد

any (ضمير)
هیچ، کدام، چه، هیچ نوع، از نوع، چقدر، چه نوع

which (ضمير)
کدام، که، این، که این

what (ضمير)
کدام، چه، چقدر، چه نوع، حرف ربط، هر چه، چه اندازه، انچه، چه مقدار

کدامیک، کدامین


فرهنگ فارسی

کلمه استفهام به معنی چه، که، کسی، کدامی وکدامین هم گفته اند
از ادات پرسش است به معانی ذیل : الف چه ? کدام چیز ? ( تردید را رساند ) : [ ای گل از کدام بستانسرایی وای بلبل تو چه دستان سرایی ] . ( لباب ) ب که ? کدام کس ? : کدام رفت ? توضیح : [ کدام ] همیشه مقدم بر اسم آید . یا کدام یک . هر گاه چند چیز یا چند شخص بود که مقصود معلوم نباشد این کلمه را بکار برند : [ کدامیک ازین کتابها مفید تر است ? ] : [ کدامیک ازین کسان مقصر است ? ] یا هر کدام . هر یک .
اصل المرعی و آن گیاهی است شکسته و افتاده بر زمین و چون باران بارد ظاهر گردد.

فرهنگ معین

(کُ ) [ په . ] (حر. ) از ادات پرسش .

لغت نامه دهخدا

کدام. [ ک ُ ] ( ضمیر، ص ) از ادات پرسش است در تردید. برای استفهام باشد و اطلاق این بر ذوی العقول و غیر ذوی العقول هر دو آید. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). بمعنی چه و که و این صفت همیشه مقدم بر موصوف باشد خواه آن موصوف شخص باشد و یا چیز و آن را در تردید مقصود بطور استفهام استعمال کنند مانند کدام چیز یعنی چه چیز و کدام کس یعنی چه کس و در وقتی که چندین عدد چیز و یا چند عدد کس موجود باشد و مقصود معلوم نبود بطور استفهام گویند کدام یک از این چیزها و کدام یک از این کسها. ( ناظم الاطباء ). چه کس. چه چیز. ( یادداشت مؤلف ). اَی ﱡ. ( ترجمان القرآن ). ج ، کدامان. ( از یادداشت مؤلف ). از ادات پرسش است به معانی چه و که. ( از فرهنگ فارسی معین ) :
که این شیربازو گو پیلتن
چه مردست و شاه کدام انجمن.
فردوسی.
تو زین چارگوهر کدامی بگوی
دلم را ره شادمانی بجوی.
فردوسی.
وزان پس ببازارگان گفت شاه
که اکنون سپه را کدام است راه.
فردوسی.
بدو گفت فرخ کدام است مرد
که دارد دلی شاد و بی باد سرد.
فردوسی.
کدام است گرد کنارنگ دل
بمردی سیه کرده در جنگ دل.
فردوسی.
با بتانی که می ندانم گفت
که از ایشان هوای من به کدام.
فرخی.
حاجب را بگوی که لشکر را بیستگانی تا کدام وقت داده است ؟ ( تاریخ بیهقی ).
کدام روز که پیش درتو خاقانی
شهیدوار به خونابه در نمی گردد.
خاقانی.
دانی کرم کدام بود آنکه هر چه هست
بدهی به هر که هست و نخواهی جزای خویش.
خاقانی.
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد.
مولوی.
آن کس که چو من نیست در این شهر کدام است.
مولوی.
کدام چاره سگالم که در تو در گیرد
کجا روم که دل من دل از تو بر گیرد.
سعدی.
حور از بهشت بیرون ناید تو از کجائی
مه بر زمین نباشد تو ماه رخ کدامی.
سعدی.
میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
وانکس که چو ما نیست در این شهر کدام است.
حافظ.
جانا کدام سنگدل بی کفایت است
کو پیش زخم تیغ تو جان را سپر نکرد.
حافظ.
مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام

کدام . [ ک ُ ] (ضمیر، ص ) از ادات پرسش است در تردید. برای استفهام باشد و اطلاق این بر ذوی العقول و غیر ذوی العقول هر دو آید. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بمعنی چه و که و این صفت همیشه مقدم بر موصوف باشد خواه آن موصوف شخص باشد و یا چیز و آن را در تردید مقصود بطور استفهام استعمال کنند مانند کدام چیز یعنی چه چیز و کدام کس یعنی چه کس و در وقتی که چندین عدد چیز و یا چند عدد کس موجود باشد و مقصود معلوم نبود بطور استفهام گویند کدام یک از این چیزها و کدام یک از این کسها. (ناظم الاطباء). چه کس . چه چیز. (یادداشت مؤلف ). اَی ﱡ. (ترجمان القرآن ). ج ، کدامان . (از یادداشت مؤلف ). از ادات پرسش است به معانی چه و که . (از فرهنگ فارسی معین ) :
که این شیربازو گو پیلتن
چه مردست و شاه کدام انجمن .

فردوسی .


تو زین چارگوهر کدامی بگوی
دلم را ره شادمانی بجوی .

فردوسی .


وزان پس ببازارگان گفت شاه
که اکنون سپه را کدام است راه .

فردوسی .


بدو گفت فرخ کدام است مرد
که دارد دلی شاد و بی باد سرد.

فردوسی .


کدام است گرد کنارنگ دل
بمردی سیه کرده در جنگ دل .

فردوسی .


با بتانی که می ندانم گفت
که از ایشان هوای من به کدام .

فرخی .


حاجب را بگوی که لشکر را بیستگانی تا کدام وقت داده است ؟ (تاریخ بیهقی ).
کدام روز که پیش درتو خاقانی
شهیدوار به خونابه در نمی گردد.

خاقانی .


دانی کرم کدام بود آنکه هر چه هست
بدهی به هر که هست و نخواهی جزای خویش .

خاقانی .


کدام دانه فرورفت در زمین که نرست
چرا به دانه ٔ انسانت این گمان باشد.

مولوی .


آن کس که چو من نیست در این شهر کدام است .

مولوی .


کدام چاره سگالم که در تو در گیرد
کجا روم که دل من دل از تو بر گیرد.

سعدی .


حور از بهشت بیرون ناید تو از کجائی
مه بر زمین نباشد تو ماه رخ کدامی .

سعدی .


میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
وانکس که چو ما نیست در این شهر کدام است .

حافظ.


جانا کدام سنگدل بی کفایت است
کو پیش زخم تیغ تو جان را سپر نکرد.

حافظ.


مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام
خیر مقدم چه خبردوست کجا راه کدام .

حافظ.


کدام پایه ٔ تعظیم نصب شاید کرد
که در مسالک فکرت نه برتر از آنی .

حافظ.


- کدام است ؛ برای چیست . چراست . دلیلش چیست . (یادداشت مؤلف ) :
مرا ده ساقیا جام نخستین
که من مخمورم و میلم بجام است
ولیکن لختکی باریکتر ده
نبید یکمنی دادن کدام است .

منوچهری .


- کدام یک ؛ هرگاه چند چیز یا چند شخص بود که مقصود معلوم نباشد این کلمه را بکار برند، مانند: کدام یک از این کتابها مفیدتر است ؟ کدام یک از این کسان مقصر است ؟. (از فرهنگ فارسی معین ).
- هر کدام ؛ هر یک . (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء).
- یک کدام ؛ یک تن . (یادداشت مؤلف ).

کدام . [ ک ُ ](ع اِ) اصل المرعی و آن گیاهی است شکسته و افتاده بر زمین و چون باران بارد ظاهر گردد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گیاه افتاده ٔ بر زمین که چون باران بارد ظاهر گردد. (ناظم الاطباء). || (ص ) مرد پیر سالخورده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. کلمۀ استفهام برای پرسش در مورد انتخاب بین دو یا چند چیز.
۲. (ضمیر ) چه کسی؟، چه چیزی؟.

گویش اصفهانی

تکیه ای: kudum / kudumtâ
طاری: kum
طامه ای: keɹom / kuyum
طرقی: kum / kumtâ
کشه ای: kodum
نطنزی: kiyum


واژه نامه بختیاریکا

کُ؛ کُ سُو؛ کو

پیشنهاد کاربران

کدام: ( ( کدام در پهلوی در ریخت کتام katām و کتارkatār بکار می رفته است. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 334. )


کدام . واژه ای ایرانی

که کردی کرمانجی آن که اوستایی هم هستش میشه ��� کیژان یا کیجان . . مثلا کدام آدم میشه کیژان کِس یا کَس k�jan kes

زیبا نیست؟زبان اجدادی ما؟


کلمات دیگر: