کلمه جو
صفحه اصلی

ملک ارای

فرهنگ فارسی

( ملک آرا ی ) ( صفت ) آنکه موجب آرایش و رونق پادشاهی و کشور است : [ ماه ملک آرا غیاث الدین محمد آنکه هست بر مراد خاطر او چرخ و انجم را مدار . ] ( وحشی بافقی . چا . امیر کبیر . ۱۹۹ )

لغت نامه دهخدا

( ملک آرای ) ملک آرای. [ م ُ ] ( نف مرکب ) ملک آرا. کسی که آرایش می کند و مرتب می کند مملکت را. ( ناظم الاطباء ). که موجب نظم و رونق مملکت است :
به شمشیر از جهان برداشت نام خسروان یکسر
نماند از بیم آن شمشیرملک آرای گیتی بان.
فرخی.
همه ترکستان بگرفت و به خانه بنشست
به شرف روزفزون و به هنر ملک آرای.
فرخی.
رای ملک آرایت این معنی در این فکرت بدید
قوت خویش آشکارا کرد و ضعف من نهان.
عثمان مختاری ( دیوان چ همایی ص 471 ).
رای ملک آرای خاتون آفتاب دیگر است
بر زمین از آفتاب آسمان روشنتر است.
امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 101 ).
کرد روشن عالمی از رای ملک آرای خویش
آن خداوندی که سلطان جهان را مادر است.
امیرمعزی ( ایضاً ص 101 ).
عقل رامشگری است روح افزای
عدل مشاطه ای است ملک آرای.
سنائی.
او پادشاه خردمند و عادل و ملک آرای بود. ( چهارمقاله ).
شغل دیوان حق زباطل فرق کلک تو کند
کلک ملک آرای را چون فرق بشکافی دونیم.
سوزنی.
ملک توران مهره کردار است بر روی بساط
رای ملک آرای تو بر مهره ماهر مهره باز.
سوزنی.
جهان به کام تو باد ای وزیر ملک آرای
که تا به دولت شاه جهان تورانی کام.
سوزنی.
حقیقت است که در ملک شاه ملک آرای
ز رای اوست ترازوی عدل را شاهین.
سوزنی.
کلک او رخسار ملک آرای باد
دست او زلف ظفرپیرای باد.
خاقانی.
هر مبالغتی که رأی ملک آرای شاه در تمهید قواعد انصاف و تشیید مبانی انتصاف فرماید، طلیعه دوام دولت و مقدمه بقای سلطنت بود. ( سندبادنامه ص 112 ).
خلف دوده سلغر شرف دولت و ملک
ملک آیت رحمت ملک ملک آرای.
سعدی ( کلیات چ مصفا ص 734 ).
خسروا دانی که در طی ممالک هرزمان
رای ملک آرای تو از غیب آگاهی دهد.
نزاری قهستانی.
آفتاب از رقص همچون ذره ننشیند گرش
در صفا با رأی ملک آرای او همبر نهند.
ابن یمین.
عید نو بر خسرو خسرونشان فرخنده باد
رأی ملک آرای او را شاه انجم بنده باد.
ابن یمین.


کلمات دیگر: