کلمه جو
صفحه اصلی

اظفار

فرهنگ فارسی

ناخنها، جمع ظفر
( اسم ) جمع ظفر ناخنها .
زمینهای کوچکی است پر از سنگ و شن و گل برنگ سرخ در دیار فزاره . بلفظ ج ظفر موضعی است و آن سرزمین های در آمیخته با خاک و سنگ و ریگ و گل برنگ سرخ در دیار فزاره است .

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ ظُفُر، ناخن ها.

لغت نامه دهخدا

اظفار. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ ظُفر. ناخنها. ( فرهنگ نظام ) ( آنندراج ). ج ِ ظُفر و ظُفُر و ظِفر و ظَفر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). ج ِ ظُفر. ( ترجمان ترتیب عادل بن علی ) ( دهار ) ( زوزنی ): الاّ انثنیت و فی اظفارک الظفر. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 122 ). || کسر اظفاره فی فلان ؛ غیبت کرد وی را. ( از ذیل اقرب الموارد ) ( از کامل مبرد ص 60 ). || ج ِ ظَفَر. فیروزیها. ( آنندراج ). و رجوع به اظافر و اظافیر و ظفر شود. || کنه های بزرگ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . کبارالقردان. ( منتهی الارب ) ( متن اللغة ). || اظفار جامه ؛ آنچه از آن درهم شکند و بصورت شکن زره درآید. ( از اقرب الموارد ). آنچه از پوست بشکند و بصورت شکن زره درآید. ( از متن اللغة ).

اظفار. [ اَ ] ( اِخ ) ستاره هایی در پیش نسر. ( از اقرب الموارد ). ستاره های خردی در مقدم نسر. ( از متن اللغة ). ستاره های مقدم نسر. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). ستاره های خرد. ( آنندراج ). ستارگان خرد درپیش نسر واقع در صورت شلیاق. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به کلمه تنین در علم صور کواکب نفایس الفنون شود.
- اظفارالذئب ؛ چند ستاره خرد در پیش ذئبان و ذئبان دو ستاره سپید است میان عوّا و فرقدین. ( یادداشت مؤلف ).

اظفار. [ اَ ] ( ع اِ ) در متن اللغة در ذیل ظفر آمده است : گونه ای از عطر سیاه که گویی ناخن از بیخ برکنده است و آن را در آتش نهند تا دود کند. ج ، اظفار، اظافیر، یا کلمه بصورت اظفار و ظفار است و مفردی ندارد و برخی گفته اند یکی آن اظفارة است ولی در قیاس جایز نیست. ( از متن اللغة ). و صاحب اقرب الموارد در ذیل اظفار آرد: تکه های خوشبویی همانند ناخنها. و مفردی ندارد و هرچند برخی اظفارة را یکی آن دانسته اند اما از نظر قیاس روا نیست. ج ، اظافیر و اگر مفرد آورده شود قیاس چنین حکم می کند که مفرد آن ظُفر باشد. ( از اقرب الموارد ). نوعی از بوی خوش بر شکل ناخن برکنده ، لا واحد له و ربما قیل اظفارة واحده و لایجوز فی القیاس. ج ، اظافیر، فان افرد فالقیاس ان یقال ظُفر. ظفار. ( منتهی الارب ). رجوع به ظفارشود. الحدیث : علیها عقد من جزع اظفار؛ ارید به العطر المذکور. ( ناظم الاطباء ) . صاحب منتهی الارب حدیث را در ذیل ظفار آورده و گفته است : کذا روی و ارید به العطر المذکور. نوعی است ازبوی خوش. ( مهذب الاسماء ) ( از آنندراج ). یکی از اجزای بخور مقدس بود که رایحه آن فقط می بایست قدس الاقدس را پر سازد. ( سفر خروج 30:34 ). بعضی را گمان چنان است که قصد از همان اظفار بلاتابرنطینه می باشد. اچفار و آن پوست خارجی نوعی از صدف بود که در وقت سوزانیدن بوی مشک می داد. و اظفار اعلا در دریای احمر یافت می شود که بسیار بزرگ و سفیدرنگ است. ( قاموس کتاب مقدس ). رجوع به اظفارالطیب شود.

اظفار. [ اَ ] (اِخ ) ستاره هایی در پیش نسر. (از اقرب الموارد). ستاره های خردی در مقدم نسر. (از متن اللغة). ستاره های مقدم نسر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ستاره های خرد. (آنندراج ). ستارگان خرد درپیش نسر واقع در صورت شلیاق . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کلمه ٔ تنین در علم صور کواکب نفایس الفنون شود.
- اظفارالذئب ؛ چند ستاره ٔ خرد در پیش ذئبان و ذئبان دو ستاره ٔ سپید است میان عوّا و فرقدین . (یادداشت مؤلف ).


اظفار. [ اَ ] (اِخ ) زمینهای کوچکی است پر ازسنگ و شن و گل برنگ سرخ در دیار فزاره . (از مراصد) (از متن اللغة). به لفظ ج ِ ظفر، موضعی است و آن سرزمین های درآمیخته با خاک و سنگ و ریگ و گل برنگ سرخ در دیار فزاره است و شعر صخربن جعد بدینسان آمده است :
یسائل الناس هل احسستم جلباً
محاربیاًاتی من دون اظفار.

(از معجم البلدان ).



اظفار. [ اَ ] (اِخ ) نام شهری است . (مهذب الاسماء). و رجوع به ظفار شود.


اظفار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ ظُفر. ناخنها. (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). ج ِ ظُفر و ظُفُر و ظِفر و ظَفر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغة). ج ِ ظُفر. (ترجمان ترتیب عادل بن علی ) (دهار) (زوزنی ): الاّ انثنیت و فی اظفارک الظفر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 122). || کسر اظفاره فی فلان ؛ غیبت کرد وی را. (از ذیل اقرب الموارد) (از کامل مبرد ص 60). || ج ِ ظَفَر. فیروزیها. (آنندراج ). و رجوع به اظافر و اظافیر و ظفر شود. || کنه های بزرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) . کبارالقردان . (منتهی الارب ) (متن اللغة). || اظفار جامه ؛ آنچه از آن درهم شکند و بصورت شکن زره درآید. (از اقرب الموارد). آنچه از پوست بشکند و بصورت شکن زره درآید. (از متن اللغة).


اظفار. [ اَ ] (ع اِ) در متن اللغة در ذیل ظفر آمده است : گونه ای از عطر سیاه که گویی ناخن از بیخ برکنده است و آن را در آتش نهند تا دود کند. ج ، اظفار، اظافیر، یا کلمه بصورت اظفار و ظفار است و مفردی ندارد و برخی گفته اند یکی آن اظفارة است ولی در قیاس جایز نیست . (از متن اللغة). و صاحب اقرب الموارد در ذیل اظفار آرد: تکه های خوشبویی همانند ناخنها. و مفردی ندارد و هرچند برخی اظفارة را یکی آن دانسته اند اما از نظر قیاس روا نیست . ج ، اظافیر و اگر مفرد آورده شود قیاس چنین حکم می کند که مفرد آن ظُفر باشد. (از اقرب الموارد). نوعی از بوی خوش بر شکل ناخن برکنده ، لا واحد له و ربما قیل اظفارة واحده و لایجوز فی القیاس . ج ، اظافیر، فان افرد فالقیاس ان یقال ظُفر. ظفار. (منتهی الارب ). رجوع به ظفارشود. الحدیث : علیها عقد من جزع اظفار؛ ارید به العطر المذکور. (ناظم الاطباء) . صاحب منتهی الارب حدیث را در ذیل ظفار آورده و گفته است : کذا روی و ارید به العطر المذکور. نوعی است ازبوی خوش . (مهذب الاسماء) (از آنندراج ). یکی از اجزای بخور مقدس بود که رایحه ٔ آن فقط می بایست قدس الاقدس را پر سازد. (سفر خروج 30:34). بعضی را گمان چنان است که قصد از همان اظفار بلاتابرنطینه می باشد. اچفار و آن پوست خارجی نوعی از صدف بود که در وقت سوزانیدن بوی مشک می داد. و اظفار اعلا در دریای احمر یافت می شود که بسیار بزرگ و سفیدرنگ است . (قاموس کتاب مقدس ). رجوع به اظفارالطیب شود.


اظفار. [ اِ ] (ع مص ) ظفر دادن . (زوزنی ) (ترجمان ترتیب عادل بن علی ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). پیروزی دادن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). اظفار کسی را یا اظفار کسی را به چیزی یا اظفار کسی را بر چیزی ؛ مظفر و کامیاب کردن وی را. پیروز کردن او را. (از متن اللغة). اظفار خدا کسی را بر دشمنش ؛ پیروز کردن وی را بر دشمن . (از اقرب الموارد). || ناخن فروبردن به چیزی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ناخن خویش را در روی کسی فروبردن . (از اقرب الموارد).


اظفار. [ اِظْ ظِ ] (ع مص ) به مراد رسیدن و پیروز شدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).ظفر یافتن . (تاج المصادر بیهقی ). اظفار فلان به مطلوب خویش یا به چیزی یا بر چیزی ؛ نایل آمدن و فایز شدن بدان و چیره گشتن بر آن . (از اقرب الموارد). اظفار به کسان ؛ چیره گشتن بر آنان . (از متن اللغة). || درآویختن و فروبردن ناخن خود را یا چنگ زدن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). ناخن در چیزی آویختن . (تاج المصادر بیهقی ). چنگال زدن و درآویختن ناخن خود را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) . || سرگرفتن چرغ را. (ناظم الاطباء) . سرگرفتن چرغ مرغ را. (آنندراج ). اظفار صقر طائر را؛ گرفتن آن را بچنگالش . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).


فرهنگ عمید

= ظُِفر

ظُِفر#NAME?


دانشنامه عمومی

اظفار (یمن). اظفار (در عربی: الأظفار )نام روستایی است در دهستان القفاعة از توابع استان تَعِز در کشور یمن در شبه جزیره عربستان.
المقحفی، ابراهیم، احمد ، (مُعجَم المُدُن وَالقَبائِل الیَمَنِیَة) ، منشورات دار الحکمة، صنعاء، چاپ وانتشار سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
جمعیت آن (۵۵ ) نفر (۵ خانوار) می باشد.


کلمات دیگر: